دوشنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۱

يه روز ديگه هم گذشت.. ديدي؟ باز هم بگو نمي شه..
اين حرف ها مالِ قديمي هاست.. مي شه! ديدي بهت گفتم..
الآن چهار روزه (از جمعه ي پيش) که بدون اکسيژن هستي..
ديدي زنده موندي.. مي گفتي يه لحظه هم دووم نمي آرم..
اگه دقيق حساب کني، دو هفته بدونِ هوا ! هر چند روزهاي اول همه ش
تو فکرش بودي.. آره! اين چهار روز، بدونِ اکسيژن، بدونِ هيچ اثري از اون؛
و نه حتا فکر و انديشه اي مرتبط با اون، گذشت و تو هنوز زنده اي..
خوشحال باش! اين يعني اينکه تو ديگه به اکسيژن احتياج نداري..
تو مي توني آزاد باشي.. خودت رُ رها کن.. بدونِ اون.. تو..
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
...کاشکي مي شد تو زندگي،
.................ما خودمون باشيم و بس
تنها براي يک نگاه، حتا براي يک نفس...
..................... ........
اي بازيگر، گريه نکن! ما همه مون مثل هم ايم
صبح ها که از خواب پا مي شيم، نقاب به صورت مي زنيم
يکي معلم مي شه و يکي مي شه خونه به دوش
يکي ترانه ساز مي شه، يکي مي شه غزل فروش..
کهنه نقاب زندگي، تا شب رو صورت هاي ماست
گريه هاي پشت نقاب، مثل هميشه بي صداست
// نمي شه باورم تويي
, نه اين که چشماي تو نيست
, تو طاقتت نبود منو
, ببيني با چشاي خيس
, قدّ تموم دردِ من
, تو داشتي کهنه مرهمي
, ديروز بودي مرگِ غمم
, امروز تولد غمي
, از لب قصه ساز تو
, مونده صداي دشمني
, سخته که باورم بشه
, تو همون عاشقِ مني..
هر کسي هستي، يه دفعه قد بکش از پشتِ نقاب
از رو نوشته حرف نزن! رها شو از حيله ي خواب
نقش يک دريچه رُ ، رو ميله ي قفس بکش
براي يک بار که شده، جاي خودت نفس بکش..
// چه زود گذشت..
, چه زود گذشت؛ براي هم بودن و براي هم سوختن
, چه زود گذشت بي قراري ديدارمان
, چه زود دستانت از درخشش نوازش، به تيرگي بي مهري عادت کرد
, و لبخند غبار سايه ي سردي از جلوه ي بودنت را نشانم داد..
, چه زود نشانه ي کوچه باغ هاي خاطره را فراموش کردي
, چه زود قرارمان را آفتِ پژمردگي زد
, چه زود در بيشه ي تو، آهوي سرگردان که به تو پناه آورده بود، رانده شد
, چه زود بي قرار تنهايي شديم و چه زود همراهي مان گذشت..
, چه زود گذشت بي قراري ديدارمان..
کاشکي مي شد تو زندگي، ما خودمون باشيم و بس
تنها براي يک نگاه، حتا براي يک نفس

تا کي به جاي خودِ ما نقاب ما حرف بزنه
تا کي سکوت رُ رج زدن نقشِ نمايش منه؟
هر کسي هستي، يه دفعه قد بکش از پشتِ نقاب
از رو نوشته حرف نزن! رها شو از حيله ي خواب
نقش يک دريچه رُ ، رو ميله ي قفس بکش
براي يک بار که شده، جاي خودت نفس بکش..
مي خوام همين ترانه رُ ، رو صحنه فرياد بزنم
نقاب م رُ پاره کنم، جاي خودم داد بزنم..
(با صداي قميشي؛ Flash تصويري ش رُ ببينين!)