جمعه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۱

اول از همه از ديروز عصر شروع کنم..
يکي از بهترين قسمت هاي مسافرت :)
رفتيم و مزاحمِ گل يخ عزيز شديم ؛)
خيلي خيلي هم خوش گذشت، فقط حيف که مجبور بوديم
زود بلند شيم.. اما اشکال نداره! براي آشنايي اول خوب بود
ايشالا بيشتر با هم دوست باشيم :)
اژدهاي شکلاتي عزيز هم تشريف آوردن و خلاصه خوشحال
شديم (اين که جمع مي بندم، احياناً و خداي ناکرده، به خاطر
خودْ يه کم زيادي بزرگ بيني نيست آآ !! واسه اينه که با رويا
بودم).. خلاصه از اون همه مهمون، فقط اژدهاي شکلاتي اومده
بود! البته ما که برگشتيم، نداي بالاي ديوار هم داشت ميومد
(و ظاهراً مثل ما، آدرس رُ گم کرده بود :) نمي دونم کسِ ديگه اي
هم بعداً اومد يا نه.. من که خيلي ها رُ دعوت کرده بودم!
اميد که همون روز، يک ساعت قبل باهاش Chat کردم و گفت
ميام (اما نيومد!) و ياسِ کبود هم که قول داد بياد (و نيومد!)..
البته پدرامِ يه جور ديگه هم قرار بود، اگه بتونه و حسِ ش بود
بياد ولي باز هم؛ nothing! جالبه که اين ها حتا نگفتن که شايد
نيان يا مثلاً بگن که نميان! قرار بود بيان!!
البته پرستوي عزيز و اوهام عزيز هم که گفتن عروسي تشريف
دارن و فرداش، من ديگه نبودم وگرنه حتماً ميومدم :))))
ايشالا اومدين شيراز، مي بينيمتون..
اين چند روز، شيراز هم خبرهايي بوده ظاهراً ..؟!
از نتيجه ي نشستِ وبلاگ نويس هاي شيرازي که هيچ خبري
ندارم و ظاهراً يه نشستِ جالب هنري (نقاشي و سينما؟) هم
روز 23 اُم بوده که باز هم من نبودم..
ديگه چي؟ هيچي! فقط تشکر از دوستاي مهربون :) ..همين!