چهارشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۱

بهش گفتم: صداي دوم سازم مي شي؟
گفت بايد فکر کنم.
نفهميدم کجاش فکر داره..
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
يه دقه هيشکي نگاه نکنه.
مي شه؟
مي خوام حسابي خيره بشم به همتون.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
عشق من!
خودت مي دوني که چقدر دوستت دارم. پس مي ذارمت يخچال
که خراب نشي. انقدر نمي خورمت تا تصوير لذت خوردنت
هميشه باهام باشه. در يخچال رو هم قفل مي کنم.
نمي ذارم دست هيشکي بهت برسه.
اينطوري ديگه هميشه هستي.
من خيلي خوشحالم. توچي؟
از تو يخچال صداي سر تکون دادن مياد..
پس اونم خوشحاله.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هي خودمو جاي تو مي ذارم بعد مي بينم جاي خودم خالي مونده.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
اگه مي شه..
يکي يه کلمه بگه من باهاش جمله بسازم.
يا يه جمله بگه من باهاش قصه بسازم.
يا يه قصه بگه من باهاش خيال بسازم.
يا يه خيال بسازه من توش شنا کنم.
يا يکي شنا کنه من تماشاش کنم.
يا يکي تماشا کنه من عکسشو بگيرم.
يا يکي عکس بگيره بده من نگه دارم.
به خدا خوب نگه مي دارم.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
اگر انسانهاي اطرافمان نبودند و يا هيچکس چيزي به خاطر نمي آورد،
آيا باز هم باور مي کرديم که اتفاقي افتاده است؟
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
گفت خونه امون اونجاست. بالاي کوه کنار خط برفها.
همچين چشاش از خوشحالي برق مي زد که من ديگه نپرسيدم
وقتي برفا آب شد خونه اتون کجاست.
گفتم شايد به اينش فکر نکرده باشه.
(از وبلاگِ چيکه)
تازه! يه کشفِ جديد؛
چيکه، همون آزاده رباني هست که شعرِ ماه اش تو
مجله ي کلاغ چاپ شد؛
تک قطره نگاهِ يخزده ي ماه
در چهاردهمين روز گشودن پلکهايش
نگاهي که شيشه مي کُنَدَم
لُخت
دلهره هر ماه
زير اين تک نگاهِ مردمکِ سفيدِ چشمِ بزرگِ شب