يک پنجره براي ديدن
يک پنجره براي شنيدن
يک پنجره که مثل حلقه ي چاهي
در انتهاي خود به قلب زمين مي رسد
و باز مي شود به سوي وسعتِ اين مهرباني مکرر آبي رنگ
يک پنجره که دست هاي کوچک تنهايي را
از بخش شبانه ي ستاره هاي کريم
سرشار مي کند
و مي شود از آن جا
خورشيد را به غربتِ گل هاي شمعداني مهمان کرد؛
يک پنجره براي من کافي است.
پ.ن. نقاشي از سيما بينا ـه ها!!