چهارشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۱

// اقتدارِ پرواز بيهوده بود
, نه پري در کار بود
, نه آسماني..
, و با خود گفتم
, آيا با لب هاي دوخته
, روزي خواهيم خنديد..
اوني که مي خواستي تو غبارا گم شد
مرغي شد و پشتِ حصارا گم شد
اسم تو رُ رو بالِ مرغا نوشت
رو کنده ي سبز درختا نوشت
يه روز که بارون ميومد بهش گفت
يه روز ديگه رو موج دريا نوشت
دريا با موجاش اونو از خودش روند
مرغ هوا گم شد و اونو گريوند
اوني که مي خواستي تو غبارا گم شد
مرغي شد و پشتِ حصارا گم شد..
باد اومد و تو جنگل آ قدم زد
اسم تو رُ از همه جا قلم زد
ببين جدايي چه به روزش آورد
چه سرنوشتي که براش رقم زد
اوني که مي خواستي تو غبارا گم شد
مرغي شد و پشتِ حصارا گم شد
// دنيا رُ نگه دارين
, مي خوام پياده شم..
با صداي مرجان؛ Flash تصويري ش رُ ببينين!