شنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۱

يه مژده!!
احتمالاً به تعطيلي وبلاگ داريم نزديک مي شيم..
نمي دونم.. اما شايد تمومش کنم..
در هر حال، تجربه ي خوبي بود؛
اين که هيچي بلد نباشي و دوست هات يادت بدن
طوري که بعد بشي معلم شون!!
خوشحالم از اين که به بقيه کمک کردم
و براشون Temp يا Java هايي رُ طراحي کردم..
مي دونم تنها نيستم؛
خيلي از وبلاگ ها هستن که ادامه خواهند داد
و همين باعث خوشحاليم مي شه..
نمي دونم.. اما شايد تمومش کنم..
فعلاً چند روز ـه که حسابي -به قول دانيل- قاط زدم
اما احتمالا تمومش کنم..
راستش نمي دونم چرا اين آخري ها هم؛
مي گم دانيال.. و چرا مثل آدم اسمش رُ نمي گم..
اصلاً همين ديوونه بازي هام باعث شد که بعد از
اين همه مدت، هنوز تو خونه ي ما، کسي
-يا حداقل به طور رسمي، کسي- aziziم رُ
نمي شناسه..
حداقل من.. بيخيال..
آخه مي دوني؟ من و aziziم..