جمعه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۱

بعضي موقع ها آرزو مي کنم، کاشکي آدرس اين جا رُ
به کسي نداده بودم.. يا حداقل به بعضي مزاحم ها..
اما يه چيزي خوشحالم مي کنه:
اين که اوشون آدرسِ "وبلاگِ خصوصي" م رُ نداره!
البته اگه کسي بهش نگفته باشه (و خواهشاً نگه!!)
بگذريم!
راستي؟ شما هم از آهنگِ Hey Youي پينک فلويد به
اندازه ي من لذت مي برين..؟! که هزار بار در روز گوش کنين؟
صداي Roger Waters که فرياد مي زنه..
:: آهاي تو
آهاي، تو که آن بيرون در سرما ايستاده اي
تو که پير مي شوي، تنها مي شوي
مي تواني مرا حس کني؟
آهاي، تو که در راهروها ايستاده اي
با پاهايي که مي خارند و لبخندهاي بي رنگ
مي تواني مرا حس کني؟
آهاي! تو کمکشان نکن تا روشنايي را به خاک سپارند
بي آن که بجنگي تسليم مشو..
.. آهاي تو که آن جا در افکارِ خودت
برهنه کنار تلفن نشسته اي
مي خواهي به من دست بزني؟
آهاي تو که گوش به ديوار گذاشته اي
منتظري تا کسي صدايت بکند
مي خواهي به من دست بزني؟
آهاي تو، کمکم مي کني تا سنگ را بر دوش کشم؟
قلبت را بگشا، به خانه مي آيم..
.. اما اين فقط يک خيال بود
همان طور که مي بينيد
ديوار خيلي بلند بود..
هر قدر تلاش مي کرد
نتوانست رها شود
و کرم ها مغزش را خوردند..
.. آهاي تو، که در جاده ايستاده اي
هميشه هر کاري که بگويند مي کني
مي تواني کمکم کني؟
آهاي، تو که در پشت ديواري
بطري ها را در تالار مي شکني
مي تواني کمکم کني؟
.. آهاي تو، به من نگو که اصلاً اميدي نيست
با هم مي ايستيم، جدا از هم مي افتيم..