دوشنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۱

برداشت اول:
صبح ساعت 7 پاشديم.. بعد از check mail و کارهاي ديگه
آژانس گرفتيم و اومديم فرودگاه.. قرار بود پرواز -طبق معمول-
با 15 دقيقه تأخير انجام بشه..
چند بار Coffee Shop رُ خجالت داديم تا بالاخره گيت باز شد!
اون همه آدم! حدود 20 دقيقه فقط سوار شدن طول کشيد..
يادش به خير! تو پله ها (داشتيم سوار مي شديم) به رويا
گفتم، ما تو عمرمون اين همه هواپيما سوار شديم، بشمُر؛
حداقل 100 ، 120 بار سوار شديم. اين همه هم هواپيما ربايي
و سقوط و سانحه و.. چرا هيچ کدوم واسه ما پيش نمياد؟
هواپيما، مي دونين چي بود؟ جمبو جت SP - 747 !!
هواپيمايي که فقط براي خطوط بين المللي هست..
خودشون هم گفتن بعد از اين، براي بلژيک (فکر کنم؟) پرواز داريم..
سوار شديم، برامون فيلم گذاشتن و نقشه رُ نشون دادن و..
بعد از اون همه تأخير، با هزارتا سلام و صلوات (همين رُ مي گن؟)
مثلاً راه افتاد.. هنوز به طور کامل بلند نشده بود که يه کم
محکم! تيک آف کرد و بعد هم ترمز و..
در جواب سو و صداي مردم هم، خلبان گفت که متأسفانه
موتور عقب، سمتِ راست از کار افتاده! مي ريم تعميرگاه..
برامون صبحانه آوردن و از اين حرف ها.. چاي و نسکافه..
بعد از فکر کنم 3 ساعت، گفتن که همه هواپيما رُ تخليه کنن!
يه کم خرتوخر (دقيقاً همين واژه!) بود، دوباره رسيديم به
سالن انتظار و قرار شد انتظار بکشيم..
اون هايي که پرواز خارجي بعدش داشتن، connectionشون
رُ گرفتن و با هزارتا دردسر، فرستادن يه جوري برن..
ما مونديم و کلي داد و بيداد و دردسر و هزارتا چيز ديگه!
بعد از 5 ساعت تأخير، بهمون ناهار دادن!! بعد هم قرار شد
حداقل تا شب بمونيم؛ اگه بتونن هواپيما بگيرن که هيچ،
اگه نه پرواز رُ Cancel مي کنن!!

برداشت دوم:
تا به حال شده، تو فرودگاه از گيت رد شين؟ تا به حال شده
برين تو اتاق دفتر فرودگاه؟ مسوول هواپيمايي..؟! تو اتاق حراست؟
تو اتاق کنترل؟ اتاق ترافيک..؟! تا به حال شده برين رو ريل
-هموني که بارها رُ مي بره- بشينين..؟! تا به حال شده رو ريل ها
و رو ميزها راه برين..؟! تا به حال داد و بيداد کردين..؟! فحش دادين؟
رو صندلي مسوولِ اونجا نشستين..؟! تو اتاقِ دفتر فرودگاه،
داد زدين؟ رو مبل اونجا نشستين..؟! ـهُ کشيدين..؟!
اما من اين کارها رُ امروز کردم!!
تازه من که خفيف بود، فقط بعضي موقع ها همراهي مي کردم ؛)
همه معترض.. حدود 6 ساعت علافي (الافي؟) تو اون گرما..

برداشت سوم:
1) چه حيف شد؟ نه..؟! اگه خلبان نمي فهميد يا يه کم ديرتر
-وقتي اون بالا بالاها ييم- مي فهميد که موتور سمتِ راست
از کار افتاده، احتمال داشت يه اتفاقي بيفته؟ نه..؟!
چه قدر باحال مي شد..
2) جالب اينه که -من تو اتاق رئيس بودم و مي ديدم- به هرجا
زنگ ميزد، همه جا بدتر از اين جا !! هيچ کجا هواپيما نمي داد..
اصلاً انگار موقعيت رُ درک نمي کردن..
جالب تر اين که مدير فرودگاه مي گفت که الآن 4 تا شهر ديگه
هم همين وضع رُ دارن و تو تهران يه نشست فوري هست که
داره بررسي مي کنه.. ديروز هم همين جوري بوده.. حتا ديروز
پرواز تهران که با 4 ساعت تأخير انجام شده، مردم کلي سروصدا
کردن و شلوغ کردن که مجبور شدن ردشون کنن برن..

برداشت چهارم:
وقتي هيچ کاري نشه کرد، چه کار مي کنين؟
اعتراض؟ داد و بيداد..؟ مي دونين چي جواب مي دادن..؟!
بليت رُ باز مي کرد و بلند مي خوند، که ما چه مسئوليتي
به شما داريم و شما چه مسئوليتي.. بعد هم مي گفت؛
همينيه که هست! شما اين تعهد يک طرفه رُ قبول کردين
و با خريد بليت، تضمين کردين که ما نبايد جوابگو باشيم،
پس ساکت شين!

کات:
هيچي ديگه! با نهصد و نود و نه تا بدبختي، البته بعد از خوردنِ
صبحانه و ناهار و آب !! و هزار تا بدبختي بارها رُ پس گرفتيم
و تونستيم بليت رُ Cancel کرديم و آخرين صندلي
اتوبوس امشب رُ رزرو.. اميدوارم اين يکي رُ برسيم ديگه!

يه حرف ديگه:
خيلي جالبه! خدا اين جوري من رُ دوست داره..
يادمه اون روزهايي که دلم بارون مي خواست، نه تنها هوا
آفتابي شديد بود بلکه همه ش گرفتر بودم و هزارتا پيشآمد
بد که هر کدومش براي گفتنِ "غلط کردم" کافيه!
اما اين جور موقع ها..
پارسال يادمه، چند بار سوار ماشين خانم دکتر بوديم و من
گفتم "کاشکي الآن پنچر شيم" و هر بار هم پنچر شديم!
انگار من يه چيزي به خدا بدهکارم :)
خُب ديگه! ما بريم.. مي ترسم از اتوبوس هم جا بمونيم!
خيلي سفر به ياد ماندني شد! البته اگه از اعصاب خوردي
و خستگي و دردسرها ش فاکتور بگيريم..