سه‌شنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۸۱

هر چي مي گردم پيدا نمي كنم؛ حضوري، وجودي، صدايي،
خدايم گمم كرده شايد، گم شده ام..
چند روز پيش همين نزديكي ها بود، همين نزديكي ها، امروز اما..
در به در يك نگاه، يك جرعه.. همين كافي است، براي خودم نمي خواهم
اين بار، گم ميمانم، تا هر وقت بخواهي اما.. خدا پروانه ي شمعت ،
پروانه ي من نيست، شمعِ ما بدونِ پروانه اين پايين نميسوزد، خدا !
پروانه ي من پيله اش را تازه رها كرده، خدا.. فقط اين يك بار، نبين پروانه رو..
بذار شمع بدون پروانه بسوزه ، پروانه ي ما اصلاً به دردِ شمعِ تو نمي خوره،
پروانه ي رقصنده ي تو اين نيست، بگو اشتباه اومدي ، بگو..
××××××××××××××××××××××××
دلم گرفته است به ايوان مي روم
و انگشتانم را بر پوست كشيده ي شب مي كشم
چراغ هاي رابطه تاريكند كسي مرا به آفتاب معرفي نخواهد كرد..
××××××××××××××××××××××××
شمع بود؛ اما كوچك بود. نور هم داشت. اما كم بود.
شمعي كه كوچك بود و كم، براي سوختنِ پروانه بس بود .
مردم گفتند : شمع عشق است و پروانه عاشق.
و زمين پر از شمع و پروانه شد.
پروانه ها سوختند و شمع ها تمام شدند.
خدا گفت: شمعي بايد؛ شمعي كه نسوزد. شمعي كه بماند.
پروانه اي كه به شمع نزديك مي شود، عاشق نيست .
شب بود، خدا شمع روشن كرد. شمع خدا ماه بود. شمع خدا دور بود.
شمع خدا پروانه مي خواست. ليلي پروانه اش شد. بالِ پروانه هاي كوچك
زود مي سوزند؛ چون كه شمع ها زيادي نزديكند. بالِ ليلي هرگز نمي سوزد.
ليلي پروانه ي شمع خداست. شمع خدا ماه است.
ماه روشن است؛ اما نمي سوزاند .
ليلي تا ابد، زير خنكاي شمع خدا مي رقصد.
××××××××××××××××××××××××
ليلي نام ديگرِ آزادي..
دنيا كه شروع شد، زنجير نداشت. خدا دنيايِ بي زنجير آفريد.
آدم بود كه زنجير را ساخت. شيطان كمكش كرد.
دل زنجير شد ؛
عشق زنجير شد ؛
دنيا پُر از زنجير شد ؛
و آدم ها همه ديوانه ي زنجيري..
خدا دنيايِ بي زنجير مي خواست.
نام دنيايِ بي زنجير اما بهشت است.
امتحانِ آدم همين جا بود.
دست هاي شيطان از زنجير پر بود.
خدا گفت: زنجيرات را پاره كن، شايد نام زنجير ِ تو عشق است..
يك نفر زنجيرهايش را پاره كرد. نامش را مجنون گذاشتند.
مجنون اما نه ديوانه بود و نه زنجيري.
اين نام را شيطان بر او گذاشت. شيطان آدم را در زنجير نمي خواست.
ليلي مجنون را بي زنجير مي خواست.
ليلي مي دانست خدا چه مي خواهد.
ليلي كمك كرد تا مجنون زنجيرش را پاره كند.
ليلي زنجير نبود .
ليلي نمي خواست زنجير باشد.
ليلي ماند؛ زيرا ليلي نام ديگر ِ آزادي است.
××××××××××××××××××××××××
امشب از اون شب هاست كه ميشه از حسودي خفه شي!!
از اون شب ها كه ميشه دلت رو جريمه كني به هزار بار نوشتن؛
ـ. ... « كاش جايِ پنجره ي اون بيرون يه ديوارِ آويزون بود.»!
آره، ميشه به پنجره حسودي كني؛ وقتي يه لب ِ ، كه انگار صفِ
معشوقه ها برا بوسيدنش تمومي ندارن! وقتي يه صورت ِ ، كه
مي تونه اشكاش رو قايم كنه بين اشكاي ِ آسمون!
بارون ، بارون ، بارون ...
خداي مهربونم دوست دارم..
(از وبلاگِ دختر شمالي)