چهارشنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۱

آه اگر روزي نگاه تو
مونس چشمان باشد
قلعه سنگين تنهايي
چهار ديوارش زهم پاشد
آه اگر دستان خوب تو
حامي دستان من باشد
قلعه سنگين تنهايي
چهار ديوارش زهم پاشد
..قلعه تنهايي ما را
ديو در بندان خود کرده
خون چکد از ناخن اين ديوار
جان به لبهاي من آورده..
يه کم دلم گرفته بود.. آخه با ماه قرار داشتم، نيومد :(
از aziziم هم هيچ mailيي نداشتم.. خلاصه با يک وضع
ناراحت ناک! اومدم پاي نت..
اول که دقت کردم، ديدم ماه هم هست.. اما يه کم پايين تر
از ديشب. براي همين از اين جا پيدا ست نه از ته اتاق..
بعد هم از aziziم mail داشتم.. خلاصه الآن خوبم
و يه چيز خيلي خوب تر؛
اين بار که دارم ميام تهران، مي خوام خيلي ها رُ ببينم!
براي همين هم به خيلي ها mail زدم و..
اگه اون جوري که مي خوام بشه، خيلي توپ مي شه..
تا الآن سه نفر لطف کردن جواب دادن (فعلاً نمي گم کيا !!)
هر چند Shahin رُ متأسفانه اين بار نمي تونم ببينمش..
any way، بشين درست رُ بخون، ايشالا دفعه ي بعد ؛)