پنجشنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۱

رفيقان و همسفرانِ من، امروز بايد از هم جدا شويم. زمان درازي از پرنشيب ترين کوه ها بالا رفته ايم و با طوفان ها دست و پنجه نرم کرده ايم. گرسنگي را شناخته ايم، اما به جشن هاي عروسي نيز رفته ايم. اغلب برهنه بوديم، اما رداي شاهانه نيز بر تن کرده ايم. به يقين تا دوردست ها سفر کرده ايم، اما اينک از هم جدا مي شويم. شما با هم به راهِ خود مي رويد، و من تنها به راهِ خود.
, و هرچند درياها و سرزمين هاي پهناور ما را از هم جدا مي کنند، اما باز همسفر خواهيم بود در سفر به سوي کوهِ مقدس.
, اما پيش از رفتن به راه هاي دشوارمان، مي خواهم ثمره و خوشه چيني قلبم را به شما بدهم؛
, راه خود را ترانه خوانان بپيماييد، اما بگذاريد هر ترانه ي شما کوتاه باشد، زيرا تنها ترانه اي در قلب آدميان زنده مي ماند که بر لبان شما بميرد.
, حقيقتِ زيبا را در کم ترين کلمات بر زبان آوريد، اما حقيقتِ تلخ را در هيچ کلامي بر زبان نياوريد. به دوشيزه اي که گيسوانش در خورشيد مي درخشد، بگوييد که او دختر صبح است. اما اگر به نابينايي رسيديد، به او نگوييد که با شب يکي است.
, به نواي ني چنان گوش بسپريد که گويي بهار را مي شنويد، اما اگر شنيديد که منتقد و عيب جويي سخن مي گويد، همچون استخوان هاي خويش ناشنوا باشيد و همچون خيلِ خويش، دور.
, رفيقان و عزيزانِ من، در راهِ خويش به مردانِ سُم دار بر مي خوريد؛ بال هاتان را به آنان بدهيد. و با مردانِ شاخ دار رو به رو مي شويد؛ به آن ها تاجي از برگِ غار ببخشيد. و مردهايي را خواهيد ديد که چنگال دارند؛ براي انگشتانشان به آن ها گلبرگ بدهيد. و مردهايي با زبان هاي دوشاخ خواهيد ديد؛ واژه هاي عسلين به آن ها بدهيد.
, آي، همه ي اين ها و بيش از اين ها خواهيد ديد؛ آدم هايي با پاهاي معيوب مي بينيد که عصا مي فروشند؛ و کوراني که آينه مي فروشند. و توانگري که بر دروازه ي معبد گدايي مي کند.
, چابکي خويش را به آن شَل بدهيد و بينايي خويش را به آن نابينا؛ و حتماً به آن گدايانِ توانگر صدقه بدهيد؛ آنان نيازمندتر از همه اند، زيرا بي ترديد هيچ کس ، اگر به راستي فقير نباشد، دستش را به سوي صدقه دراز نمي کند، حتا اگر مايملک بسيار داشته باشد.
, ياران و رفيقانِ من، با عشق مان به شما فرمان مي دهم راه هاي بي شماري باشيد که در صحرا، آن جا که شيران و خرگوشان مي خرامند و گرگان و گوسپندان مي زيند، به هم برخوريد.
, و از من به ياد داشته باشيد: من نه "دادن" ، که "گرفتن" را مي آموزم؛ نه "انکار" ، که "کامل" را؛ نه "تسليم" ، که "فهميدن" را؛ و همه ي اين ها را، لبخند بر لب انجام دادن.
, من سکوت را به شما نمي آموزم، که ترانه ي ملايم را.
, من خويشتنِ مَهترِ شما را به شما مي آموزم، که همه ي آدميان را در خود دارد.