چهارشنبه، تیر ۲۶، ۱۳۸۱

داشتم فکر مي کردم به خودم..
به 488 تا mailيي که براي "يک نفر" فرستادم!
به اين که چه اتفاق هايي اين چند وقته افتاده..
فقط چند وقته. اما بيشتر به نظر مي رسه..
بالاخره، شايد بايد براي هر کي پيش بياد،
تا به "اين جا" برسه..
وقتي به رضا گفتم امسال بهترين سال زندگي م بوده..
ديگه حاضر نيستم دوباره زندگي کنم..
نمي خوام بچه باشم.. و يه چيز ديگه رُ امتحان کنم..
با هيچ شرايطي حاضر نيستم اين تجربه ها رُ از دست بدم،
گفت؛ خوبه! فقط کاري کن که هميشه همين رُ بگي..
هر سالِت، هر روزت بهترين باشه..
هر سالَم، هر روزم بهترين باشه..