دوشنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۱

سرتاسر جاده، ردّ پاي من است، اما تو نيستي..
«همه چيز به راهِ انتخاب شده بستگي دارد.»
نمي دونم اسمش چيه..
مثلِ يه دو راهي..
يه گذر، که دو قسمت داره..
شايد در انتها يکي باشه.. نمي دونم..
شايد هم بر خلاف هم باشن؛
يکيش بره شمال، اون بالا بالاها..
يکيش هم جنوب.. ، اون پايين پايين ها!
براي همينه که اين روزها سکوت رُ بيشتر
از هر حرفِ ديگه يي دوست دارم..
نه، حاضر نيستم ريسک کنم.. (کدوم راه؟!)
براي همين هم هنوز حرکت نکردم ..
اما اگه مجبور بشم چي؟