پنجشنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۱

- اين نخستين عنصر است: هوا.
اين شلاق است. اگر ما آن گونه هستيم، ما را تنبيه کن.
ما را تنبيه کن زيرا متفاوت هستيم. زيرا شهامت رفتن به سوي رؤياهاي خويش را نداشته ايم و به چيزهايي باور کرده ايم که ديگر کسي به آن ها باور ندارد.
ما را مجازات کن زيرا آن چه را که هست به مبارزه طلبيده ايم، آن چه را که همه مي پذيرند، آن چه را که اکثر انسان ها غير قابل تغيير مي خواهند.
ما را مجازات کن زيرا از ايمان و اميد سخن مي گوييم. ما از عشق سخن مي گوييم. اما محبت و رفاهي را که شايسته ي آنيم دريافت نمي کنيم. ما از آزادي سخن مي گوييم و حال آن که اسير گناهان خويش هستيم.
سرور ما، حتا اگر بتوانم اين شلاق را بالا و بالاتر ببرم، تا ستارگان را لمس کنم باز دست تو را لمس نخواهم کرد.
زيرا که دست تو فوق دست هاي ما ست. و دست تو ما را نوازش مي کند و تو به ما مي گويي: " ديگر رنج نبَر ، من به اندازه ي کافي رنج بُرده ام. "
تو به ما مي گويي: " من هم مانند شما رؤياهايي داشتم و به جهان نو باور داشتم. من از عشق سخن گفتم و هم زمان از خداوند خواستم که اين آزمايش را به پايان بَرَد. من نيز آن چه را که مستقر بود به مبارزه طلبيدم. آن چه را که اکثريت آدميان ميل به تغيير آن نداشتند. هنگامي که نخستين معجزه ي خويش را آشکار کردم، گمان کردم که اشتباه مي کنم. نگاه سخت ديگران را بر خود احساس مي کردم و فرياد مي زدم:
" خداوندا، خدايا، چرا مرا ترْک کردي. "
آنان شلاق را بر من فرو آوردند، نيازي نيست که شما ديگر رنج بکشيد.