یکشنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۱

به آن زيبايي مي انديشم،
که زمان را به فراسو برَد.
به دنيايي که هيچ چيزِ ديگري نمي شناسد،
جايي که همه چيز پاک است و ناب و نيکو،
و انسان ها آرزومند آن که يارِ يکدگر باشند.
جايي که کشف، خود راه و رسم زندگي ست،
و هراسي از شکست ها در دل نيست.
جايي که عشق به مفهوم مطلق پيرامون ماست،
و در آن جا به وسعتِ عشق تو را دوست خواهم داشت.
جايي که خدا در وجودِ يکايکِ ما حضور دارد،
و براي همه حقيقتِ او آشکار است.
به زماني مي انديشم؛ رها از رنج،
و جايي که نوميدي به آن راه ندارد.
جايي که عشق معنايي پيوسته يافته است،
تا انسان ها را تا ابد به هم پيوند دهد.
به آن مي انديشم که تمام اين روزها حقيقت يابند،
و نيايشم اين است که در همه ي اين ها
با تو سهيم شوم.