چهارشنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۰

آخرين حرف هاي آقاي روشن روان..
چقدر ژاپني جالبه..
اصلاً انگار تو دنيا تکه!
يادمه يه موقعي دوست داشتم ژاپني ياد بگيرم.
اون موقع خودآموزش رُ پيدا نکردم..
اما لغت-نامه اش رُ خريدم..
يادش بخير ، اون موقع که بي کار بودم، چه کارها که نکردم..!
در هر حال ، هايکو ، وبلاگِ کاملاً غيرِمنتظره اي بود.
... حداقل براي من!
(اون هم بين بلاگ هاي فارسي!)


از هابيل و قابيل نوشته..
از به صليب کشيده شدنِ صداقت..
در پيِ موجي از ناميدی، وراي نابودي بشريت..
از اين که دنياي ما، پست ترين دنياها ست..
و من هم باهاش موافقم.
اين دنيا پست تر از اين حرف ها ست..
اوه! يادم رفت بگم کي..
همون آتشکده ي قديمي!


سه‌شنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۸۰

&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
تبريک تبريک تبريک تبريک تبريک تبريک تبريک تبريک تبريک تبريک تبريک
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
× بنگريد که به شما توانِ آن مي بخشم
× از مار ها و عقرب ها بگذريد،
× و آنان را لگدکوب کنيد.
× و هيچ چيز هرگز به شما آسيب نخواهد رسانيد.
×
× با وجود اين ، فقط از اين شادي نکنيد که
× ارواحِ پليد نيز از شما اطاعت مي کنند،
× بلکه از اين شاد باشيد که
× نام شما در آسمان ثبت شده است.
×
× ( انجيل لوقا ، باب 10 ، آيه ي 19و20 )
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
تبريک تبريک تبريک تبريک تبريک تبريک تبريک تبريک تبريک تبريک تبريک
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
دوستم نفر اوّل شد!
جشنواره موسيقي فجر استانِ فارسُ مي گم..
البته ، کاملاً مسلم بود..
براي دو سالِ متوالي..
خيلي خوشحال ام.. از اين که اون هم خوشحاله..
نمي دونم چي بايد بنويسم،
يه قسمت از حرف هاي خودش رُ براتون مي خونم؛
"..خيلي عالي بود ، محشر ، فوق العاده
آقاي ظريف.. ، روشن روان.. خيلي بهم تبريک گفتن.
هزار نفر اومدن و گفتن که از اين که امسال هم
من (يعني دوست من!) نفر اوّل پيانو شده،
خيلي خوشحال اند.."
حيف که من براي اختتاميه نبودم :(
اما نه! امروز قرار نيست ناراحت باشم..
امروز ، روزِ خيلي خوبيه. و تا الآن اِش هم خيلي خوب بوده..
امروز شيراز باروني بود..
بارون! چيزي که من عاشقش ام..
امروز يکي از بهترين روزهايي بود که تو اين چندوقت ، داشتم.
راستي! يادم رفت اضافه کنم که "پدرام نحوي زاده" دوم شد،
و آرش هم سوّم.. به يک نفر هم لوح-تقدير دادن..
يک چيزِ ديگه هم مي گم و بعد ميرم به کارهام برسم؛
:: داستانِ زندگي انسان ها ، داستانِ تفاوت نگاه هاي آن هاست،
و اين داستان ، حکايت گرِ قدرت
و توانِ خارق العاده ي تک تکِ انسان ها ست ::
باز هم تبريک مي گم..
مي دونم که هميشه موفق خواهي بود،
و اين تنها يکي از اولين پلّه ها ست..
پس براي هزار بار ، تبريک مي گم و آرزو مي کنم در تماميِ مراحلِ
زندگي و برايِ هميشه ، در هر کجا که باشي بدرخشي
و خواهي درخشيد.. هميشه و همه جا..
چرا که هزاران هزار ستاره ،
نمي تونه جايِ يک دونه خورشيد ما رُ بگيره!!
هر روز طلوعي دوباره.. هر روز پر مهر تر از قبل..
و فراموش نکنيم که:
زندگي، همواره انتظاري براي فرارسيدنِ لحظه ي صحيحِ عمل است.
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
تبريک تبريک تبريک تبريک تبريک تبريک تبريک تبريک تبريک تبريک تبريک
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&


اين جا مي تونه مکاني باشه براي پر کردن وقت..
اما هدف من اين نبوده و نيست.
اگه هرگونه حرف ، متن و.. يي دارين و هنوز وبلاگ ندارين ،
خوشحال مي شم اون ها رُ ،
براتون ماندگار کنم.. (البته ماندگاريش به عمر Blogger بر مي گرده..)
و لازمه اين رُ هم بگم که:
مي خواستم لينکِ باقي دوستان رُ هم بذارم سمتِ چپ صفحه ،
اما آدرسِ بعضي ها رُ گم کرده بودم و کلي ماجراهاي ديگه..
براي همين لطفاً دوستاني که بهشون mail زدم اما link ِشون اينجا نيست
آدرس شون رُ ، برام بفرستن.. (ممنون!)
خُب با اين جمله ، وبلاگِ امروز رُ تموم مي کنم؛
" بعضي پنچر شدن ها در مسير زندگی را بايد سپاس گذار بود
زيرا اين جور پنچر شدن ها نشانه ي آن است که در زندگي زياد عجله داري
و بايد دقيقه يي درنگ کني و با دقت به محيط ايراف ات نگاهي بيندازي،
شايد در اين اطراف نگاه مهرباني باشد که به تو بگويد
دنيا آن چيزي نيست که در ذهن ات ساخته اي.. "

دوشنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۰

:( مي دونين..؟!
امروز مامان بليت ها رُ گرفت..
و من هم از امروز ، بايد عزا بگيرم..
آخه از 29 -ُم تا 16-ُم ، نمي تونم ّبيام On
و اين براي منِ خوره ي کامپيوتر ، يعني حبس با اعمالِ شاقّه!!
اصلاً نمي تونم فکرش رُ هم بکنم که يک-روز ، از دوستم mail
نداشته باشم يا نبينم اش يا خبري ازش نشنوم..
حالا براي بيش از دو هفته.. :(
باز هم بگين عيد خوبه!
هر چي به مامان گفتم ، من امسال نمي يام.. فکر کرد شوخي مي کنم.
نمي دونم.. شايد هم من خيلي به ايشون وابسته شدم..
اما خُب ، همينه که هست!!
ظاهراً بايد از الآن تو فکرِ خداحافظي (يه دو هفته اي) باشم..
خُب ، من ديگه بايد برم..
کلي کار ريخته رو سرم..!!!!!!
چهار شنبه هم که رسيتالِ پيانوِ (تالار فجر..)
و پنج شنبه/جمعه هم ارکستر ملّي نياوران (تالار احسان..)
اگه از جمعِ وبلاگ نويسِ شيرازيان ، کسي اهل هنر؛
يک پيغامي براي من بفرسته.. (اگر هم نخواست، نفرسته..!!)
ـهَ ، ـهَ ، ـهَ !! براي تهران ، توپولف؛ از 25 -ُم خالي بود..
اما ايرباس ، تا پايانِ امسال ، پر شده بود!!
مثل اين که بالاخره سقوط توپولوف ها ، مردم رُ به فکر انداخته!
آخه ايروني جماعت (اکثريت) هر چي باشه ، باهاش مي سازن..
( کافيه يه-کم به زندگي خودتون و ديگران نگاه کنين..)
البته اين جوري که شنيدم ، شهرِ اصفهان از اين قاعده مستثني ست.
يادمه پارسال ، قيمتِ شيرِ پاستوريزه رُ تو اصفهان ، افزايش دادن
..مردم اون قدر شير نخريدن تا آخر ، ارزون اِش کردن.
مردم اصفهان -بين خودشون- اتحاد عجيبي دارن.
براي همين هم هست که علارغم انقلاب ، هنوز شهرشون آباده.
منظور خاصي ندارم ، فقط اگه يادتون باشه
تا قبل از امسال و تظاهرات و اعتصابِ عمومي معلم ها در تهران
اصلاً کسي جرأت نمي کرد بياد تو خيابون و اعتراض کنه..
اما تو اصفهان اين جوري نبود..
شنيدم به خاطرِ افزايش قيمتِ بليت هاي اتوبوسِ درون شهري،
سه روز مردم تو خيابون ها اعتراض کردن و
آخرش هم حرفِ مردم به کرسي نشست..
و اين ماجرا بر مي گرده به دو سال پيش.
خُب ، ديگه بيشتر از اين وقت ندارم و بايد برم..

اين اپسيلون هم آدم خلّاقيه ها..!!!

بهم بگو که باهوشم،
بهم بگو که مهربونم،
بهم بگو که با استعدادم،
بهم بگو که با نمکم،
بهم بگو که با احساسم،
با وقار و عاقلم،
بهم بگو که آدم کاملي ام.
امّا بهم حقيقت رُ هم بگو.

*********************
Tell me i'm clever, .
Tell me i'm kind, .
Tell me i'm talented, .
Tell me i'm cute, .
Tell me i'm sensitive, .
Graceful and wise, .
Tell me i'm perfect. .
But tell me the truth. .

نَفَحاتِ صبح داني ز چه روي دوست دارم..؟!
که به رويِ دوست ماند که برافکند نفابي.. .
آسمونِ ديروز و امروز صبحِ شيراز ، باروني بود..
الآن هم با اين هواي تميز ، فقط بايد رفت و قدم زد.
حيف که وقت اش رُ ندارم..
نمي دونم من زمان رُ گم کردم يا يه جورايي تحليل رفته..
همش وقت کم مي يارم..
به هيچ کاري م نمي رسم.. (خصوصاً درسي..!!)
البته امروز تصميم دارم ، بعد از فرستادنِ اين نوشته،
برم و فيزيک رُ کامل بخونم..
فردا قراره مثلاً رفع-اشکال باشه..
اوه! فردا.. سه شنبه است!
همون روزي که نتايجِ جشنواره موسيقي فجر رُ اعلام مي کنن.
هر چند من حضور ندارم.. اما مي دونم کي اول مي شه!!!!!!
نفر اول ، برگزيده ي داوران ، گروه سنّي (ب) ...
..ـهَ ـهَ ـهَ !!! نمي گم کي تا خودتون حدس بزنين!
( بلکه اين جوري IQ تون افزايش پيدا بکنه! )
خُب ، نوارِ "...و امّا عشق" رُ هم خريدم. اما خوشم نيومد..!!
نمي دونم ، شايد سطحِ توقعاتِ من رفته بالا..
همون بهتر که برم متاليکا م رُ گوش کنم..
راستي! اگه شما هم طرفدارِ موسيقي Heavy و Metal هستين،
مي تونين خيلي از شعرهاشون رُ تو اين سايت پيدا کنين..
به قولي "اين هم از اين".

خُب ، امروز رفتم جشنواره و چشمم به جمالِ
هنرمندانِ شيراز ، روشن شد..!!!
باز هم از دوستم متشکرم..
خيلي خوب زد.. دست اش درد نکنه!
مطمئنم اوّل ميشه ، حتماً اوّل ميشه..
نمي دونم اين کامپيوتر قراضه ي من چه مشکلي پيدا کرده..
هر از چند گاهي ، خاموش ميشه!!
و اين يعني از بين رفتنِ همه ي کارهاي Save نشده!!
خلاصه بايد يه فکر به حالِ Ramِش بکنم.
راستي اين توضيح رُ اضافه کنم که: احتمالاً مجبور مي شم،
Messageِ امروز رُ فردا Send کنم..
خلاصه ببخشيد.. همه اش تقصير اين سرويس جديده.
بهتون توصيه مي کنم ، از هرجا خواستين اشتراک بگيرين،
امّا از "فراهوش رايانه" (تو خيابون ملاصدرا) اشتراک نگيرين!
خبر! خبر! خبر!
تنها 23 روز به پايانِ سال باقي ست.
عيدتون مبارک! سالِ خوبي در پيش داشته باشين.


به به!
شهرمون وبلاگ دار شده و ما خبر نداشتيم..
نمي دونستم چنين وبلاگي هم وجود داره..
مبارکه صاحب اِش !!!!!
راستي ، فکر کنم من (از بين شماها..) جوان ترين وبلاگ نويس ام!!!
و اين رُ به خودم تبريک مي گم..
از دوستاني که لطف کردند ، mail زدند و ورود من به وبلاگستان رُ
تبريک گفتند ، متشکرم!
خواستم جواب شون رُ با mail بدم ، اما راستش موضوعي پيدا نکردم
تا در موردش بنويسم.. در هر حال ، ممنون ام.


کسي از پائولو کوئليو خبر تازه يي نداره..؟!
چند ماه پيش بود ، mail زدم، خانم (اگه اشتباه نکنم)
سوزان دياز ، گفتند که در مسافرت کاري به سر مي برند
و حدود يک سالِ ديگه ، بر ميگردن برزيل..
هر يکي/دو هفته يک بار هم که "رساله ي رزم آور نور"
برام مياد ، اما چون انگليسيه ، معمولاً نمي خونم اش..!!
خبرنامه ي کاروان هم که ظاهراً تعطيل شد..
آقاي حجازي هم که ديگه جواب نامه هام رُ نمي ده :(
آقاي ثابت هم که فراريه..!!!
ظاهراً بايد به خوندن کتاب ها ي خانم فهيمه رحيمي رو بيارم!


امروز دوست من ، جشنواره داره..
يعني تو جشنواره ، اجرا داره..
من هنوز کارِ بقيه رُ نديدم ، اما مي دونم اگه بخواد
مي تونه اول بشه..
با برخوردي که پدرام در دوره ي اول با داورها داشت،
بيشتر به امروز عصر اميدوار شدم.
در هر حال ، من بدي يه پدرام رُ نمي خوام.
فقط خوبي يه دوستم رُ مي خوام..!!!!!!!!!!!!!!!!!
خُب ، من ديگه بايد برم.
التماس دعا!!


شنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۸۰

"رِي"!
اين آخرين سالروزي ست که من با تو هستم.
مناسبت و جشني ويژه که مي توانم
آن چه را از دوستانمان ، پرندگان آموخته ام به تو بياموزم.
من نمي توانم به نزد تو بيايم ،
چون اکنون نزد تو هستم.
تو کوچک نيستي،
چون رشد کرده اي.
و در گذر زندگي هاي بيشمار بازي کرده اي،
مثل همه ي ما،
فقط براي شادي زندگي کردن
و براي سرگرمي زندگي کردن.

تو سالروز تولد نداري،
چون هميشه زنده بوده اي؛
تو هرگز متولد نشده اي
و تو هرگز نخواهي مُرد.
تو فرزند انسان ها يي که آن ها را پدر و مادر مي نامي نيستي
تو شريک ماجراجو يي هستي
در سفري درخشان
براي اِدراک آن چه هست.

هر هديه اي از جانب يک دوست،
آرزويي براي شادماني توست.
و اين حلقه نيز چنين هديه اي ست.

:: پرواز کن،
آزاد و شادمان
بر فراز تولد ها و از ميان هستي ها
تا ابدالآباد،
و ما مي توانيم اکنون و هر زمان که بخواهيم
با هم ديدار کنيم،
در ميان جشني که هرگز پايان نمي پذيرد.

:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
اوه! عجب روزي بود..
هر چي بود ، باز هم با بزرگواري دوستم ،
همه چيز به حالت اوليّه اش برگشت..
ازش ممنون ام.
اما يک چيزي بگم بخندين!
ديروز ، شخصي لطف کردند و يک e.mail زدند
و هر چيزي که به ذهن شون خطور کرده بود ، گفته بودن.
البته ، من براي تَمَدُدِ اعصاب ، مجبور شدم آدرس شون
رُ Block ِ کنم که از همين جا ، پوزش مي خوام.
اما دوست داشتم به اين شخص محترم بگم:
مطمئن باش اگه من اين جوري بودم ،
خيلي زودتر از اين حرف ها ، ديگه من رُ نمي ديدين..
نمي دونم..؟! تا به حال اين مَثَل رُ شنيدين که:
کافر همه را به کيش خود پندارد.
نمي دونم..؟! بعضي مواقع اتفاقاتي مي افته که به
همه چيز شک مي کنم..
به تمامي يه افکارم.. به تمامي يه اعتقادات ام..
واقعاً اگه اين جوريه که ايشون فرمودن ، پس من
چه روز هايي رُ ،با تفکّرات ام، تباه کردم..
و من که اين جوري نيستم ، پس چرا کسي اين
استنباط غلط رُ ، مثل حکمي الهي دونسته
و اين جوري ، من رُ محکوم کرده..؟!
خيلي برام مهمه بدونم کجاي کارم اشتباه بوده..


تصميم ام رُ گرفتم..
مي خوام فرياد بزنم : خداحافظ..
نه به تو..
بلکه به همه ، به غير از تو.
آره.. تقريباً ديگه هيچي برام مهم نيست.
تقريباً ، چون الآن فقط برام يک چيز مهمه.
قول بده که فردا خوب بزني..
قول بده که من رُ ببخشي..
قول بده که من رُ از وجودم ، روي گردان نکني
و حرف هام رُ ناديده بگيري..
قول بده که من رُ ببخشي..
...............
به سوي کوه ،
به سوي قله هاي با شکوه

به سوي آبيِ سپهر
به راه زرفشان مهر

چو آرزوي ما
هوا ، خوش است و پاک

به روي قله ها
تن از قبار تيرگي رها
برآ چون جانِ تازه بر بلند خاک

هميشه برفراز
هميشه سرفراز ...

مگه اين رُ تو ننوشتي..؟! مگه اين رُ من ننوشتم..؟!
...........................................
از خودم متنفرم..
خيلي پست ام. مي دونم..
من که خودم رُ نمي بخشم.
اميدوارم حداقل تو ببخشي.
واقعاً مي گم : ديگه برام هيچي مهم نيست..
هر چي هست بذار به حساب من..
من رُ ببخش.
دوست دار هميشگي تو: ×مهدی×

**************************
... ماري او را به گوشه يي راهنمايي کرد.
-"تو هيچ چيز ياد نگرفته اي؟ حتا با نزديک شدن مرگ؟
دست بردار از اين فکر که تمام مدت مزاحمي ، که شخصِ
کنارت را اذيت مي کني ...

**************************
... هيچ کس نبايد بگذارد به چيزي عادت کند ...

**************************
... واقعاً اين دنيا ي پست ارزش اش رُ داره..؟!

**************************
... مگر نه اين که ، تنها راز پيروزي ش ، سنت شکني بود..؟!

**************************
اين بغض لعنتي..
چه قدر من احمق ام..
نمي دونم، شايد ديوونه شدم.
ديگه داره حالم از خودم به هم مي خوره..
تنها چيزي که الآن جلوي چشمامه...
نه! لطفاً من رُ ببخش.
ببخشيد. ببخشيد. ببخشيد.
.......................


آره! واقعاً محشره اين سايتي رُ که آقاي(؟) زرتشت سلطاني،
دوستِ خانم عالمي ساخته..
اين يکي از همون نشونه هاي فورانِ نبوغ در ديارِ غربته!!!!!!!


(ساعت شانزده بعدازظهر چهارم اسفند ماه)
( بعد از گفتگو با مثلاً خدا.. )
نمي دونم چي بنويسم..
يا دقيق تر : نمي دونم چي بايد بنويسم.
خُب ، ظاهراَ تنها خوبي که اين وبلاگِ من داره ،
اينه که خيلي ها آدرس اش رُ ندارن.
و مي خوام از همين خصوصيت استفاده کنم..
تا به حال ، بلاگ هام ، مخاطب خاص نداشته.
امّا الآن مي خوام براي Danny بنويسم.
مي خوام فرياد بزنم که ديگه چيزي برام مهم نيست.
اما شک دارم : I am that i am ..؟! ..نمي دونم.
اگه پارسال ( طي آشناييم با Sepehr ) مي گفتم
هر روزم با روز قبل فرق داره..
الان بايد بگم هر ثانيه که مي گذره ، همه چيز عوض ميشه.
ديگه از Net و Messenger و Off-line و Add کردنِ Friend خسته شدم.
ديگه دارم مي بُرّم..
الآن زندگي م شده : وبلاگ / مِيل. همين.
يه کم هم درس و مدرسه..
از 24 ساعت شبانه روز ؛ هفت/هشت ساعت مدرسه ام.
سه/چهار ساعت مي خوابم.
و 12 ساعت باقي ش ، پشت کامپيوتر ام.
امروز خواهرم مي گفت ديگه از دست ات خسته شدم.
باور کن خودم هم از دست خودم خسته شدم..
فردا امتحان کامپيوتر داريم..
ياد امتحانِ ترم اوّل افتادم که به Danny گفته بودم..
يادش بخير.
فردا روز خيلي مهم يي يه.
حيف که نمي تونم ، حضور داشته باشم..
امّا اشکال نداره.
( جهت اطلاع شون ميگم : نگران نباش!
فردا اون طرف ها پيدام نمي شه.. هرگز! )
خُب ، تنها آرزوي ما ، موفقيّت شما ست.
به عنوان آخرين مطلب امروز ، مي خوام يه قسمت از
کتاب "ورونيکا تصميم مي گيرد بميرد" رُ بلند بخونم..
شما هم گوش کنين:
.... ورونيکا مي توانست افراد بسياري را با قدرت و نيروي اراده اش
تحت تأثير قرار دهد ، اما اين قدرت و نيرو او را به کجا رسانده بود؟
به خلاء. به تنهايي مطلق. به ويلت. به اتاق انتظار مرگ ....

باشه! نمي يام..
اگه همه ي آهنگ هاي "بدهي" رُ گوش دادين و دنبال
آهنگ جديد -رو اينرنت- هستين.
و اگه هنوز نوار کاستِ "و اما عشق" رُ نخريدين..
ميتونين بعضي آهنگ هاش رُ از اينجا گوش کنين:
))) نامهربون
))) ايران
))) گل من
))) ترانه ي عشق
بد نيست اگه به اين پيوند هم يه نگاهي بکنين..


حالِ يکي از دوست هام ظاهراً خوب نيست..
و من هم ، ديشب دير رسيدم و لابد ايشون فکر کرده اند
دارم تو مهموني خوش مي گذرونم..
any way ، من که از ديشب ، خواب ام نبرده و به تنها
چيزي که فکر کردم ، خوب شدن ، اون هم هر چه سريع تره
اصلاً مغزم براي وبلاگ نوشتن کار نمي کنه..
بهتره هر چه زودتر تموم اش کنم..
آن گاه که موسا عهدِ خدمت به پايان رسانيده و با اهل بيت خود از حضور شُعَيْب رو به ديار خويش کرد (در راه شب تار و بيابان دور و هواي سرد و حال سخت وضع حمل اهل بيت اش را فرا رسيد و موسا از هر جهت نگران بود که ناگاه) آتشي از جانب طور ديد. به اهل بيت خود گفت شما اين جا مکث کنيد که از دور آتشي به نظرم رسيد مي روم تا شايد از آن خبري بياورم يا براي گرم شدن شما شعله اي بر گيرم #29# چون موسا به آن آتش نزديک شد به او از جانب وادي اَيْمَن در آن بارگاه مّارک از آن درخت (مقدّس) ندايي رسيد که اي موسا هوش دار که منم خداي (يکتا) پروردگار جهانيان #30# و تو در اين مقام عصاي خود (و خوديت) بيفکن چون عصا افکند و بر آن نگريست ديد اژدهايي مهيب و سبک خيز گرديد موسا (چنان ترسيد که) رو به فِرار نهاد و وا پس نگرديد (در آن حال بدو خطاب شد) ای موسا پيش آي و مترس که تو (از آسيب اين اژدها به لطف خدا آسوده و) ايمِن خواهي بود#31

جمعه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۰

مرسي!
اول خواستم بوسيله ي اي.ميل ، تشکر کنم..
اما ديدم بهتره اين جا بنويسم :
يه "ممنون" به خاطر تعريفي که از من کردي..
و کلي بيشتر "ممنون" ، به خاطر وبلاگ ات.
ميدونين..؟! وبلاگِ اين شخص پينک فلويدي ، مثل
وبلاگِ خودمه..
من خيلي از اون "غم نامه" ها رُ مي دونم..
اصلاً چرا اين قدر شبيه به حرف هاي منه..؟!
شايد به تضاد دروني/بيروني م مربوط ميشه..
در هر حال ، شما اين ها رُ 6 ، 7 سال پيش نوشتين..
و من الآن باهاشون رو به رو هستم.
منتظر راهنمايي ها تون مي مونم..



نمي دونم چه جوري بايد بگم..
اما من که خيلي خوش ام اومد و
( تقريباً ) همه جايِ سايت اش رُ رفتم.
توصيه مي کنم شما هم برين :
"نخستين و بزرگترين سايت موسيقي ايران"
مي دوني..؟! من از موسيقی سنتي خوش ام نمي ياد.
( هر چند موسيقي ايراني که فقط سنتي نيست..)
البته اين جا هم يک سري شعر انقلابی هست.
تصميم با خودتونه ، اگه خواستين روش کليک کنِن!

اولاً پيشاپيش عيد قربان رُ بهتون تبريک مي گم..
من خودم اون قدر مسلمون نيستم که اين چيزها رُ جشن بگيرم،
اما اگه شما هستين : مــــــــــــــــــبــــــــــــــارکــــــــــــــــــ..!!!!
دوماً شنبه ، جشنواره موسيقي فجره..
بزنه. Mail اگه کسي حضور داره ، لطفاً حتماً به من يه
و اما عجب شهري شده شيراز!!
طي دو هفته ي گذشته : 5 مورد زدنِ بانک.
چندين قتل و...
حتماً از آخرين هاش هم خبر دارين..؟!
کشته شدن يک نفر در "آبياری"
زورگيري و سرقت از "خورشيد" ( با ژ-3 )
زورگيري و سرقت از "دماوند اسپرت" ( با کلت )
جالبه که همه شون هم مسلحانه بوده..
ديروز هم يک بانک رُ تو "جهرم" زدن..

پنجشنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۰

:::::< هشدار تقديرات >:::::

چرا بعضي از ما هدفشان زنده ماندن است
و بعضي ها يمان فقط اين جا هستند نا بميرند
چه طور است که گلوله به يک نفر ديگر مي خورد
آيا بايد تلاش کنيم و دليل چراها را بيابيم

شيطان باشد يا خودش
نمي تواني فقط روي يک چيز حساب کنی
مي داني يک وقتي زمان تمام مي شود
هيچ قدرتي اين نمايش را ادامه نمي دهد

آيا ما خوش شانس ها يي هستيم که براي روزي ديگر حفظ شده ايم
يا آنها که رفته اند خوش شانس هستند
آيا دست خداوند بر شانه ات است
يا خود شيطان آمده تا فشارت دهد

يک آتشفشان فوران مي کند و شهري را از بين مي برد
يک طوفان در سرِ راه اش شهر ها يي را ويران مي کند
درد و بدبختي نصيب آنها يي مي شود که "عقب" مانده اند
و بدترين چيز هنوز در راه است ،
جهنمي که انسان با آن رو به رو خواهد شد.
( ماري / استيو هريس )
يادم نمي ياد اين مطلب رٌ تو کدوم وبلاگ خوندم که:
<<احمق نه مي بخشد نه فراموش مي کند، ساده دل هم مي بخشد
و هم فراموش مي کند، عاقل مي بخشد اما فراموش نمي کند...>>
ولي فکر مي کنم ، بايد اضافه کنم که:
<< فرد احمق مي تونه فرزانه يي باشه ،
همون طور که هر عاقلي ، بايد ديوونه بازي در بياره.
اگه ما يکسان بوديم که مي شديم "مجسمه"! >>


اوه! اين همه عمر مي کنم..؟!
خودم که باورم نميشه!!!
اگه خواستين شما هم اين رُ تست کنين..

خُب! طي اين چند روز غيبت ، کلي وبلاگ خوندم.
مي خوام بهترين شون رُ ، پِشنهاد کهم تا شما هم
يه سَري بزنين : شفا
( البته ظاهراً با کسره.. )
برام جالبه ، نظز "..پدرام" رُ در اين مورد بدونم.


"دوست" کسي است که تو را دوست دارد
براي پيدا کردن دوست بايد خوب چشمها را باز کرد
و همه جا را خوب ديد دوست تو مي تونه درختي باشه
که اجازه مي ده روش تاب بازي کني
يا جوي آبي که موقعي تنها هستي و دلگير
اجازه مي ده که پاهات را توش بزاري
دوست تو مي دونه حتي يک موش سفيد باشه
و يا باد که با تو حرف مي زنه
و تو بايد خوب چشماتو باز کني و دنبالش بگردي
چون ممکنه اون همين جا کنار تو باشه
ولي تو بي تفاوت از کنارش رد بشي
و بعد فکر کني که هيچ دوستي نداري
و غمگين بشي.

( ..از وبلاگ همسايه! )
اَه !! آدم هاي بيکار..
با اين mail هاي مسخره و سوال هاي بچه گونه تون..
من به "تيم ملي" ش کاري ندارم.
چه برسه به "پرسپوليس" يا "استقلال"...
نه! اين بچه بازي ها به ما نيومده.
***************.**************
********** MOHEM **********
nemi-doonam in weblog , chesh shode,
(age kasi midoone, plz komak kone..)
amaa taa etelaa' e saanavi,
zahmat bekeshin va dar har baar visit,
baraaye didan e neveshte haa, in dastoor-ol-amal
ro pei giri konin :
--) roo safhe, raast-click konin,
az qesmat e "EnCoding" ,
gozine ye "Arabic (Windows)" ro entekhaab konin.
----------------------------------------
laazem be yaad aavari ye ke:
weblog haa, az paayin be baalaaye safhe,
"up-date" mishavand...
******************************
******************************

جمعه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۰

# ������ � �� ����� ���� ��� ���� ��ϡ
���� ���� �� � ����� �� ���� ����� ���� Ȑ�.
14 �����.. � ���� �� ��.. � ���� Ԙ���..
����� �� ����� ����!!
# ��� ��� �� ����� �� ������! ����� ����� ����
���� ���� ����� �ј��� ���� �����. �� ������ ��� � ���
���� ���� �� "������� � ������ ���" � ����� ����� �� ����� �����..
����� ����� ���� ���� ���. ��� �� �� ���� �� ����� ��.
��� ��� �� ����� ���� ���ǐ �� �� �����.. :(
�����! ��� ����� ���-������� ����� �� ������..�!

������� �� �� ��� ��� ��� ����� ����ی �����...�� ����ی �� ����� �����....
��� ��� ��� �� ��� ��� ���� �Ԙ��� � �� ����� ���� � ����� ��Ґ� ����..�!
�� ���� �� ��� ���� � ��� ���� �� ��� ���� ��� �� ��� ��� �� �Ԙ���.
��� � ����� �� ������ ���� � ��� ������..
��� ������ ����� ����! ���� �����
�� ����� ������� ���ј!
����� ������ ����! �� ��� ���� ����� ����� � ���Ԑ� ��� �����..�
�� �� ���� ��� � ��ϐ� �� �� �� ���� ����.
������ �� ���� �����! ��� �� ���� � ������� ����...
���! ��� ���� �� �� ��� ����.
� ������ ���� �� ������ ��� ���: " ���� ���� �� ���ʡ ���� ������ ����� ��. "
...........................................................................................
. ����� ��� ��� ��� ��� ��� �� ��� ���� ������.
. � ���� ���� �� ��� �� ����. ���� �� ���� ���ǐ� ������ �� ����� � ���� ���� ��!!
. ��� � �� ������ ����� ��� ��� :
. ��� ��� ��� � ����� �� ���� �� ���ǐ� ����� �����. ����� ���� ݘ� ��� ��� ��� �����.
. �� �� ��� � ���� ���� ��. ����� �� ��� � �� ���� "����.."
. � ����� ���� �� Tuesday, January 29, 2002
. ��� � ���� ���� �� ������ ��! ���� �� � ��� ������!


. ��! ����!! ������ ���!!
. ��� ����� �� �� ���� �� �� ������� �� ��� �� ����� � �Ԙ� ���..
. � ������ ǐ� �� ������ � ��� ��� ��.
. ���! �� �� �Ԙ� �� ��� � ����� � ����� � ����� � ���� � ������Ԙ
. ���� ����� � ���� ������ � ���� ������.
. �����! �� �� ��� ����� ���� � ��� �� �� �� �� ����� ��.


پنجشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۰

!



# ����� ������ ���! ����� 14 ����� ���..
(���� �� ����� ���� ���� ����� ���.. �� ���� ����!)
# ��� ��� �� ����� �� ������! ����� ����� ����
���� ���� ����� �ј��� ���� �����. �� ������ ��� � ���
���� ���� �� "������� � ������ ���" � ����� ����� �� ����� �����..
����� ����� ���� ���� ���. ��� �� �� ���� �� ����� ��.
��� ��� �� ����� ���� ���ǐ �� �� �����.. :(
�����! ��� ����� ���-������� ����� �� ������..�!