شنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۱

من از صداي گريه ي تو ، به غربت بارون رسيدم ، تو چشات باغ بارون زده ديدم.
چشم تو همرنگِ يه باغ ِ ، تو غربتِ غروب پاييز ، مث من؛ از يه درد کهنه لبريز.
با تو بوي کاهگل و خاک ، عطر کوچه باغِ نمناک ، زنده مي شه.
با تو بوي خاک و بارون ، عطر ترمه و گلابتون ، زنده مي شه.
تو مثل شهر کوچيک من؛ هنوز برام خاطره سازي ، هنوزم قبله ي معصوم نمازي.
تو مثل يادِ بازي من؛ تو کوچه هاي پير و خاکي ، هنوزم براي من عزيز و پاکي..
تلفيق اين آهنگِ سياوش با شعرِ کوچه (فريدون مشيري) ؛ مي شه اين Flash قشنگ.
اگه خواستين ببينينش :) مدت زمان load شدنش هم حدود 4 / 5 دقيقه ست..
بي تو مهتاب شبي باز از آن کوچه گذشتم..
............................... همه تن چشم شدم خيره به دنبالِ تو گشتم،
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق ديوانه که بودم..
در نهانْ خانه ي جانم گلِ يادِ تو درخشيد؛
باغ صد خاطره خنديد
عطر صد خاطره پيچيد
يادم آمد که شبي با هم از آن کوچه گذشتيم
پر گشوديم و در آن خلوتِ دلخواسته گشتيم
ساعتي بر لب آن جوي نشستيم.
تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت
من همه محو تماشاي نگاهت..
آسمان صاف و شب آرام. بخت خندان و زمان رام. خوشه ي ماه فروريخته در آب.
شاخه ها دست برآورده به مهتاب. شب و صحرا و گل و سنگ؛ همه دل داده به آواز شباهنگ.
يادم آيد تو به من گفتي: "از اين عشق حذر کن!
لحظه اي چند بر اين آب نظر کن..
آب؛ آيينه ي عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهي نگران است..
باش فردا که دلت با دگران است..
تا فراموش کني: چندي از اين شهر سفر کن!"
با تو گفتم: "حذر از عشق..؟! ندانم
سفر از پيش تو هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمناي تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدي؛
من نه رميدم. نه گسستم."
باز گفتم که: "تو صيادي و من آهوي دشتم؛
تا به دامِ تو افتم، همه جا گشتم و گشتم..
حذر از عشق، ندانم.
سفر از پيش تو هرگز نتوانم ..نتوانم!"
اشکي از شاخه فرو ريخت.. مرغ شب ناله ي تلخي زد و بگريخت..
اشک در چشم تو لرزيد.. ماه بر عشق من خنديد..
يادم آيد که دگر از تو جوابي نشنيدم.
پاي در دامن اندوه کشيدم..
نگسستم، نرميدم..
رفت و در ظلمتِ غم آن شب و شب هاي دگر هم
نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کني ديگر از آن کوچه گذر هم..!
بي تو، اما به چه حالي من از آن کوچه گذشتم..
همين الآن خوردمش! آب زم زم رُ مي گم.. حس جالبي داره :)
الآن سياوش داره مي خونه: شب، شب که مي شه تو کوچه ي غم، اشک من مي شه ستاره.
من، چشمامو به ابرا مي دم، آسمون بارون مي باره.. البته با يه صداي متفاوت! يه نوار از سياوش
گيرم اومده، فکر کنم مالِ همون اوايل باشه.. خيلي وقت پيش.. اجراي خيلي از آهنگ هاش با يه
صداي متفاوت و اصلاً يه اجراي متفاوت.. يه خصوصيت ديگه ش هم اينه که سازهاي اصلي هست..
امروز يه e.mail باحال داشتم.. اصلش مالِ خودم بود! فرستاده بودم به Lene تا به فارسي برش گردونه
تا براي همه بفرستمش.. همون موقع که خوندم يه چيزهايي فهميدم.. اما الآن که فارسي ش رُ مي خونم
به نظرم بهتر درکش مي کنم.. خيلي جالب بود.. کلي فکرهاي خاص! و البته با مزه :)
نمي تونم خودم رُ کنترل کنم و اين جا ننويسمش!! البته ببخشين کسايي که آدرسشون تو ليست هست
و مجبور مي شن mail ِ تکراري دريافت کنن.. اين يه نوشته ست.. شايد الکي باشه.. اما جالبه..
مواردي که در زير مي ياد رُ بخونين. ولي قبل از اين که برين بعدي؛ چند دقيقه در موردِش فکر کنين..
(يعني به طور مجزا، رو هم item زوم کنين! براي من که تجديد خاطره بود اکثراً.. لطفاً هم عجله به خرج ندين)
1) عاشق شدن.
2) خنديدنِ زياد به طوري که صورت تون درد بگيره.
3) حمام گرفتن زياد.
4) نبودنِ صف تو سوپرمارکت.
5) يه جور برانداز کردنِ خاص.
6) دريافت کردنِ نامه.
7) گرفتنِ سواري تو يه جاده ي زيبا.
8) شنيدنِ آهنگ موردِ علاقه تون از راديو.
9) دراز کشيدن رو تخت و گوش دادن به صداي بارون.
10) حوله هاي داغ و نرم و تازه اي که از خشک کن بيرون اومده باشن.
11) پيدا کردنِ پوليوري که مي خواستين؛ تو يه حراج و به نصف قيمت.
12) شير شکلات (يا وانيل! يا توت فرنگي)
13) يه تلفنِ طولاني و از راهِ دور.
14) وانِ پر از کف و حباب.
15) سخن گفتن در حالِ خنديدن.
16) يه مکالمه ي خوب.
17) کنار ساحل.
18) پيدا کردنِ يه اسکناسِ 500 تومني جامونده از سالِ قبل؛ تو جيب کت تون.
19) خنديدن به خودتون.
20) تلفن هاي نيمه شب که بعد از ساعت ها، تموم مي شه.
21) دويدن ميان آب پاش ها.
22) خنديدن بدونِ هيچ دليلي.
23) داشتنِ يه نفر تا بهت بگه خيلي زيبايي.
24) خنديدن فقط به مفهوم يک جوک.
25) دوستان.
26) به طور تصادفي، از دور بشنوين که يکي داره يه چيز خوب در موردِ شما مي گه.
27) بيدار شدن از خواب و فهميدنِ اين که هنوز ساعت ها وقت براي استراحت دارين.
28) اولين بوسه. (چه اولين بار. / چه اولين با يه شخص جديد.)
29) دوستِ جديد پيدا کردن. يا گذروندنِ وقت با دوستانِ قديمي.
30) بازي کردن با يه توله سگِ جديد.
31) داشتنِ کسي که با موهاتون بازي کنه.
32) روياهاي شيرين.
33) شکلاتِ داغ.
34) به مسافرت رفتن با دوستان؛ از طريق جاده.
35) تاب خوردن.
36) هديه کردنِ کادوهاي زير درختِ کريسمس همراه با خوردنِ شيريني و نوشيدني موردِ علاقه.
37) از روي نوشته هاي روي يه CD جديد، بتونين همراه با آهنگ بخونين بدونِ اين که احساس احمق بودن بکنين.
38) رفتن به يک کنسرتِ خيلي خوب.
39) نگاه کردن به يه غريبه ي خوشکل.
40) برنده شدن تو يه مسابقه.
41) شيريني درست کردن با خورده شکلات ها.
42) داشتنِ دوستاني که شيريني خونگي بفرستن واسه تون.
43) گذروندنِ وقت با دوست هاي نزديک تون.
44) ديدنِ لبخند و شنيدنِ صداي خنده ي دوستان.
45) گرفتنِ دست هاي کسي که بهش اهميت مي دين.
46) رفتن به سمتِ يه دوست قديمي و فهميدنِ اين نکته که هيچ چيز (چه خوب. چه بد.) هيچ وقت عوض نمي شه.
47) سوار بهترين roller coaster شدن. چندين و چند بار.
48) بتونين از چهره ي کسي که بهش هديه اي رُ دادين؛ احساسش رُ بفهمين.
49) نگاه کردن به غروب.
50) هر روز صبح از تخت بيرون بياين و قدردان باشين واسه يه روز زيباي ديگه.
همين. بعد از اين متن نمي خوام هيچ حرف ديگه اي بزنم.
ولي اگه تو اين مدت (طي خوندنِ اين موارد) يادِ کسي افتادين؛
پيشنهاد مي کنم لينکِ اين نوشته رُ واسه ش بفرستين.. دليلش با خودتون..
و در آخر هم تشکر از دوست عزيزي که اين رُ ترجمه کرد. مرسي :)

So close no matter how far
Couldn't be much more from the heart
Forever trusting who we are
And nothing else matters
.......
Never opened myself this way
Life is ours, we live it our way
All this words I don't just say
And nothing else matters
.......
Trust I seek and I find in you
Every day for us something new
Open mind for a different view
And nothing else matters
.......
Never cared for what they say
Never cared for games they play
Never cared for what they do
Never cared for what they know
And I know



اين آهنگ خيلي تأثير عجيبي رو من مي ذاره.. شايد چون اولين آهنگِ متاليکا بود که شنيدم..
يا شايد هم چون خيلي قشنگه.. من که عاشقشم.. صداي هتفيلد و آلريچ وقتي با هم مي گن:
..آن دلگرمي که دنبالشم، در تو ميابم ..هر روز براي ما چيزي تازه
..گشودنِ ذهن بر ديدگاه هاي تازه؛ ..و ديگر اهميتي ندارد!
امشب که دارم دوباره با اين آهنگ حال مي کنم :)
راستي! من يه temp هم واسه نظرخواهيِ YACCS طراحي کردم، اما تا وقتي که از تاريخ خورشيدي
(همون شمسي سابق) تو اين صفحه استفاده مي کنم؛ نمي تونم فرم نظرخواهي رُ بذارم..
تقريباً تصميم خودم رُ گرفتم:
امشب چند تا وبلاگِ ديگه ساختم (فروغ فرخزاد و سهراب سپهري و گوگوش) و هر وقت
بي کار بشم اين رُ ادامه مي دم.. يه دست گرمي جالبه! آدرسشون هم هست:
http://www.539#.BlogSpot.Com که بايد به جاي # از حروف الفبا استفاده کنين!
مثلاً 539a مالِ سپهري ـه و 539b مالِ فرخزاد و.. (احتمالاً فردا لينک ها فعال مي شه)
چيز خيلي جالبي نيست! خودم هم خوشم نيومد چه برسه به شما! همين جوري..
آها! داشتم مي گفتم که اين جوري نمي تونم ادامه بدم..
احتمالاً از اين به بعد؛ "ملکوت" وقتي up date مي شه که ضروري باشه..
باقي وبلاگ ها هم فعلاً هيچ! خوندنِ وبلاگ ها هم خيلي محدود؛ در حدِ هيچ! پس اگه کاري داشتين
حتماً بهم mail بزنين چون وبلاگتون رُ نمي خونم! حتا شما شيرازي هاي عزيز!!
ديگه چي؟ دو هفته يه بار مي تونم msg بدم! نگران اون نباشين..
و سعي مي کنم هر شب check mail کنم.. (نه زودتر!!)
در پايان هم ممنونم که اين temp رُ تحمل مي کنين.. هيچ طرح جالبي به ذهنم نرسيده تا بخوام
عوض ش کنم.. ديگه چي؟ حرفي جا نمونده؟ اگه کاري ، کمکي بود در خدمتيم.. قربون دايي!
ولي از اون جايي که احتمال داره بعضي ها ! وبلاگم رُ بخونن؛
براي بار صد هزارم مي گم: ببخشيد اما يا pinglish بنويس يا مثل آدم فارسي!
اگه از ويندوز 2000 (يا NT يا XP) استفاده مي کنين، به خاطر اشتباهِ ساختاري
صفحه کليدِ فارسي، بعضي حرف ها خراب تايپ مي شه:
پس به جاي "ي" از Shift + X يا همون "شيفت + ط"
و به جاي "ژ" از Shift + C يا همون "شيفت + ز"
و براي "پ/P" هم از Shift + \ يا همون "شيفت + ژ" استفاده کنين!
ديگه اين که اگه نوشته ي قبلي، تنظيم صفحه ش به هم ريخته ببخشين؛ آخه من که نمي دونم
هر کي چه جوري مي نويسه.. يکي هي مي ره اول خط و خلاصه اين جوري مي شه ؛)
راستي! يه سايتي هست واسه بي ريخت ها !! در مقدمه ش؛ بعد از آوردنِ اين عکس نوشته:
دوستانِ بيريخت به سايتِ خودتون خوش اومدين! در اين سايت با انواع بيريخت ها و روش هاي
بيريخت شدن و بيريخت بودن آشنا خواهيد شد.. اگه خواستين تست ش کنين!
مرسي از احسان که برامون آب زم زم آورد :)
يادِ يه سايت افتادم به اسم زم! سايت قشنگيه و به نظر من مفيد.
من که خوشم اومد ؛) البته خيلي وقت پيش رفتم.. اميدوارم لينکش درست باشه..
البته توصيه مي کنم Flash اولش رُ رد کنين.. (همه ش Flash ـه آخه!)
..تو پيک سنجش امروز منابع کنکور 81 رُ زده!
دو جور ـه ؛ يکي واسه سالي واحدي ها و يکي هم واسه ترمي واحدي ها (پشت کنکوري ها)
نمي دونم از دسته ي دوم کسي وبلاگ من رُ مي خونه يا نه؟ اما براي دسته ي اول مي نويسم؛
(البته باز هم فقط براي رشته هاي رياضي.. اگه کسي خواست بگه تا بقيه ش رُ هم بنويسم!)

الف- دروس عمومي
نام کتاب در سالي واحدي / کد کتاب / پايه تدريس / سال چاپ(مهم!!)
ادبيات فارسي 2 / 220.1 / دوم / 79
ادبيات فارسي 3 / 249.1 / سوم / 80 (اوني که تو استان فارس تدريس شده مالِ 79 ـه)
زبان و ادبيات فارسي 1 و 2 / 283.1 / پيش دانشگاهي / 81
زبان فارسي 3 / 249.3 / سوم / 80 (اوني که تو استان فارس تدريس شده مالِ 79 ـه)
عربي 2 / 224.1 / دوم / 79
عربي 3 / 254.1 / سوم / 80 (اوني که تو استان فارس تدريس شده مالِ 78 ـه)
بينش اسلامي 2 / 222 / دوم / 79
درس هايي از قرآن 2 / 221 / دوم / 79
بينش اسلامي 3 / 251 / سوم / 80
درس هايي از قرآن 3 / 250 / سوم / 80 (اوني که تو استان فارس تدريس شده مالِ 79 ـه)
بينش اسلامي 1 و 2 / 285.1 / پيش دانشگاهي / 81
انگليسي 3 / 252.1 / سوم / 80
انگليسي 1 و 2 / 284.1 / پيش دانشگاهي / 81
[من فقط عمومي ها رُ چک کردم که اوني که ما خونديم مالِ چه سالي بوده..]

ب- دروس تخصصي گروه علوم رياضي
نام کتاب در سالي واحدي / کد کتاب / پايه تدريس / سال چاپ(مهم!!)
هندسه 1 / 233.1 / دوم / 79
هندسه 2 / 258.4 / سوم / 80
رياضيات 2 / 234.2 / دوم / 79
حسابان / 258.1 / سوم / 80
جبر و احتمال / 258.2 / سوم / 80
هندسه تحليلي و جبر خطي / 294.1 / پيش دانشگاهي / 81
حساب ديفرانسيل و انتگرال 1 و 2 / 195.1 / پيش دانشگاهي / 81
رياضيات گسسته / 296.1 / پيش دانشگاهي / 81
فيزيک 1 و آزمايشگاه / 206.2 / اول / 78
فيزيک 2 و آزمايشگاه / 226.2 / دوم 79
فيزيک 3 و آزمايشگاه / 256.4 / سوم / 80
فيزيک 1 و 2 ويژه رياضي / 293.2 / پيش دانشگاهي / 81
شيمي 2 و آزمايشگاه / 227.1 / دوم / 79
شيمي 3 و آزمايشگاه / 257.1 / سوم / 80
شيمي 1 و 2 / 289.1 / پيش دانشگاهي / 81
و آخرش هم اضافه مي کنه: تغييراتِ احتمالي در محتواي بعضي از کتب به وسيله ي مؤلفان و کارشناسان وزارت
آموزش و پرورش در دستِ بررسي است که مراتب پس از دريافت نتيجه ي بررسي ها از طريق اطلاعيه ي رسمي
اين سازمان اعلام خواهد شد. (روابط عمومي سازمان سنجش آموزش کشور)

پنجشنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۸۱

تنهايي تمومه وجودمه.. منو تنها بذارين.. اين تمومه بود و نبودمه.. منو تنها بذارين.. دارم مث يه قصه مي شم..
غمگين ترينِ قصه هاست.. دردام هميشه بي صداست.. يه مردِ بي ستاره.. که دلخوشي نداره.. الآن داره قميشي
مي خونه: تقصير من نيست! ..راهيم، راهي جايي؛ که پر از زمزمه باشه.. اون جا خوشبختي يه دنيا، قدر سهمِ همه باشه..
من اگه طلسم نبودم.. واسه تو يه اسم نبودم.. پاي حرفات مي نشستم.. دل به پيغومت مي بستم.. توي تنگناي نفس هام
زخم دردي ريشه داره.. که تو هق هق غريبم.. منو راحت نمي ذاره..
خيلي وقت مي شد کابوس نديدم.. آخريش هفته ي پيش بود فکر کنم.. اما اين يکي ديگه خيلي مسخره بود..
هر چي بگذره پر رو تر مي شن! والا!! any way؛ من که وقتي از خواب پاشم، ديگه نمي خوابم.. ديشب هم خيلي
خسته بودم، اما دير خوابيدم.. و الآن هم که (ساعت 6 صبح جمعه!) از خواب پريدم.. و به وبلاگ رو آوردم! و البته يه چند تا
مطلب جالب هم گلچين از وبلاگ هاي همسايه؛
البته! قبلش تا يادم نرفته بگم: از هميار اشتراک گرفتم.. به نظر من که سرويس خوبيه.. هم سرعتش و هم همه چيزش.
ولي ديروز (يادم نيست کي؟!) گفت که شرکت Force (اميدوارم همين جوري بنويسن ش!) تازه زاه افتاده و قيمت خوبي
داره.. کارت 20 ساعته ش 6 هزار تومن.. تقريباً نصف قيمت جاهاي ديگه.. اگه خواستين امتحانش کنين :) و شيرازي ها؛
بهارنت؛ مرد عنكبوتي مجددا سايت هاي ايراني را تهديد به حمله كرد
هكري كه هفته گذشته 178 سايت ايراني را مختل كرد با ارسال نامه اي به زبان آلماني براي سايت هاي ايراني ، تهديد كرد كه در روز يازدهم سپتامبر 2002 به سايت هاي ايراني حمله مي كند
مرد عنكبوتي در نامه خود كه از يك نشاني پست الكترونيكي در هات ميل ارسال شده ، اعلام كرده كه در هك از توان بالايي برخوردار است و به نوعي خود را پيشتاز اين امر در جهان ناميده است
او در نامه آلماني با اشاره به روز يازدهم سپتامبر آورده كه داراي گروه هاي هك در كيوتو ، شانگهاي و برلين است و تصميم دارد در آن روز به سايت هاي ايراني حمله كند در اين نامه آلماني كه داراي اشتباهات متعدد دستوري و املايي است و به نظر مي رسد كه هكر ترجمه نامه خود را از طريق يك مترجم خودكار انجام داده ، گفته شده كه هدف بعدي گروه هك او ، روزنامه هاي ايراني و وب سايت نمايشگاه بين المللي خواهد بود
هيچ؛ ..مي دونيد به من چي گفت ، گفت از شما سه چيز فهميدم ، يكي اينكه چهره شما از دور با نزديك فرق ميكنه ، دوم اينكه شماهميشه لبخند مي زنيد و سوم اينكه وقتي خوابيد خيلي با بيداري متفاوتيد ، خيلي مظلوم ميشيد!
باربد؛ يه چيزى درباره زنان بگم ،اونم اينكه زنان گرامى اگر واقعا دلتون مىخواد حق و حقوقتون با مردها مساوى باشه،اگر دلتون مىخواد به راحتى تو زندگيتون واسه خودتون بدون اعمال زور تصميم بگيريد من فكر مىكنم تنها راهش اينه كه قوى بشين و با سلاح خود مردها بريد جلو.مثلا چى؟آها مثلا اول بايد به نظر من درآمد داشته باشين تا فارغ از ترس اينكه((آقامون اگر ولمون كنه چكار كنيم)) باشيد.اگر مىخوايد درآمد هم داشته باشين بدون دانش و يا تخصص امكان پذير نيست سعى كنيد به روز باشيد.يه كم از اون احساساتتون رو بذاريد كنار خيلى از مسائل حله.با آقاتون دوست باشيد و بهش نشون بدين كه قابل اعتماد هستين و شايستگى هاتون رو بهش ثابت كنيد.از قيد و بند حرف مردم بيايد بيرون،شما دارين براى خودتون و خانوادتون زندگى مىكنيد.از همه مهم تر اينكه نترسيد.
ياوه هاي عاشقانه ي يک من؛ ..اگر در عشق شكست خورده ايد
برويد و دوتا از اين عروسك هاي الاغ بخريد يكي از اون ها كه لب هاي قرمز داره و يكي هم از اون ها كه لب هاي قرمز نداره
خوب حالا يكي از اين دوتا عشقتونه و يكي هم خود شما تا ميتونيد به هر دوتاي الاغشون بد وبيراه بگيد كه چرا اصلا از اول
عاشق شدند.
..اگر تازه گي ها دلتون واسه اينكه توي بقل عشقتون باشيد تنگ شده:
بريد و يه دونه از اين هاپوهاي بزرگ و نرم بخريد و سعي كنيد يه جوري جاي خالي عشقتون رو واستون پر كنه و يه جوري يواشكي
شب ها پيش خودتون بخوابونيدش...
خنياگر؛ آنکه می گويد دوستت می دارم
خنياگر غمگينی است
که آوازش را از دست داده است.
ای کاش عشق را زبان سخن بود ..
مهربون؛ اذيت و آزار مردم هم چه خوفه ، خيلي كيف داره ، اينقدر باحالِ ،
فقط بايد دست بذاري رو دلت و از خنده غش كني ( فقط مواظب باشين نميرين )
نويد کينگ؛ رنگ چشمان تو در یادم نیست
ورنه با جنگل رنگین؛ با شب
ورنه با شب پره ها؛ با مهتاب
رنگ چشمان تو را می گفتم
رنگ چشمان تو در يادم نيست
باروني؛ واي باران،باران
شيشه پنجره را باران شست
از دل من اما چه كسي نقش تو را خواهد شست.
آسمان سربي رنگ،
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ،
مي پرد مرغ نگاهم تا دور
واي بادان،باران
پر مرغان نگاهم را شست.
عشق.. نان.. زندگي.. ؛ روزي مرد جواني وسط شهري ايستاده بود و ادعا مي كرد كه
زيباترين قلب رادر تمام آن منطقه دارد. جمعيت زيادي جمع شدند.
قلب اوكاملا سالم بود وهيچ خدشه اي بر آن وارد نشده بود. پس همه
تصديق كردند كه قلب او به راستي زيباترين قلبي است كه تاكنون ديده اند.
مرد جوان در كمال افتخار،با صدايي بلندتر به تعريف از قلب خود پرداخت.
ناگهان پيرمردي جلوي جمعيت آمد و گفت: اما قلب تو به زيبايي قلب من نيست.
مردجوان و بقيه جمعيت به قلب پيرمرد نگاه كردند. قلب او با قدرت تمام مي تپيد،
اما پراز زخم بود. قسمتهايي از قلب او برداشته شده و تكه هايي جايگزين آنها
شده بود؛ اما آنها به درستي جاهاي خالي را پر نكرده بودند و گوشه هايي دندانه دندانه
در قلب او ديده مي شد. در بعضي نقاط شيارهاي عميقي وجودداشت كه هيچ تكه اي آنها را پر نكرده بود. مردم با نگاهي خيره به او مي نگريستند و با خود فكر مي كردند كه اين پير مرد چطورادعا مي كند كه قلب زيباتري دارد.
مرد جوان به قلب پيرمرد اشاره كرد و خنديدو گفت: تو حتماشوخي مي كني...
قلبت را با قلب من مقايسه كن. قلب توتنها مشتي زخم وخراش و بريدگي است.
پير مرد گفت: درست است، قلب تو سالم به نظر مي رسد.
اما من هرگز قلبم را با قلب تو عوض نمي كنم. مي داني،هر زخمي نشانگرانساني است
كه من عشقم را به او داده ام؛ من بخشي ازقلبم را جدا كرده ام و به او بخشيده ام.
گاهي او هم بخشي از قلب خود را به من داده است كه به جاي آن تكه بخشيده شده
قرار داده ام. اما چون اين دوعين هم نبوده اند، گوشه هايي دندانه دندانه در قلبم دارم
كه برايم عزيزند، چرا كه يادآور عشق ميان دو انسان هستند. بعضي وقتها بخشي از
قلبم را به كساني بخشيده ام، اما آنها چيزي از قلب خود به من نداده اند.
اين ها همين شيارهاي عميق هستند. گرچه دردآورند، اما ياد آور عشقي هستند
كه داشته ام.
اميدوارم كه آنها هم روزي بازگردند و اين شيارهاي عميق را با قطعه اي كه من در انتظارش
بوده ام، پر كنند. پس حالا ميبيني كه زيبايي واقعي چيست؟
مرد جوان بي هيچ سختي ايستاد. در حالي كه اشك از گونه هايش سرازير مي شدبه سمت پير مرد رفت. از قلب جوان و سالم خود قطعه اي بيرون آورد و با دستهاي لرزان به پيرمرد تقديم كرد. پير مرد آن را گرفت ودر قلبش جاي داد و بخشي از قلب پير و زخمي خود را در جاي زخم قلب مردجوان گذاشت.
مرد جوان به قلبش نگاه كرد؛ سالم نبود، اما از هميشه زيباتر بود.
درويش ؛ يه تست روانشناسي (برونگرا / درونگرا)
ايليا؛ (هر چند حالا به مغازه تون هم سر مي زنيم.. اما واسه تبليغ هم که شده:
بازارچه حافظ / طبقه دوم / ايليا :) انواع عروسک هاي خوشگل (من که هنوز نديدم!) ؛
نام..................................اردلان
متولد................................ ۱۳/۶/۱۳۵۴
ساکن...............................شيراز
شغل................................ازاد-مغازه دار-پاساژ حافظ
قد....................................۱۹۰
وزن...................................۸۳ کيلو( ۲ کيلو لاغر کردم!)
مجرد
ديگه سوالی نيست..؟
افسون؛ حتماً بايد تهديدت كنم تا ازدواج كني؟
ميتراااااااااااااااااااااااااااااااا ازدواج مي كني يا خودم ازدواج كنم؟!
خوووووووووووووووووووووب تهديدي كردم؟!!
فرشته ي نجات؛ قبلا نوشتم که بیشتر از خودم مینویسم حالا پشیمون شدم....
به مرور زمان و از متنها خودتون بهتر اشنا میشید و قضاوت شما در مورد من عاقلانه تر و بهتره.

کسي از قلم نيفتاد..؟! (اگه آره! ببخشيد..) البته مي دونم يکي رُ زيادي لينک دادم ؛) هر کي يه جور مي نويسه،
من هم اين جوري!! اگه مي خواين مي تونين شرح واضحات (همين رُ مي گن، نه؟) رُ تو وبلاگ هاي ديگه بخونين..
در ضمن، در نظر دارم temp رُ هم عوض کنم.. و همين طور طرز نوشتن رُ.. حالا تا بعد..
من مي گم من -ُ شکستن.. چشم فانوسم -ُ بستن.. تو مي گي خدا بزرگه.. ماه -ُ مي ده به شب من..
من مي گم آخه دلم بود.. اون که افتاده به خاکِ.. تو مي گي سرت سلامت.. آينه ها زلال و پاکِ..
اينه که فاصله ها رُ.. نمي شه با گريه پر کرد.. يکي مون بهار سر خوش.. يکي مون پاييز پر ردر..
من مي گم فاصله مرگِ.. بين دستاي تو با من.. تو مي گي زندگي اينه.. حاصل عشق تو با من..
باشه! من هم قبول مي کنم.. زندگي اينه! و نه هيچ چيز ديگه.. ولي پس اون اسمش چيه..؟
من مي گم حالا بسوزم.. يا که با غصه بسازم.. تو مي گي فرقي نداره.. من که چيزي نمي بازم..
من مي گم اين جا رُ باختي.. عمري که رفته نمياد..
تو مي گي قصه همين بود.. تو يه برگي؛ توي اين باد..
معذرت مي خوام اگه ناراحت تون کردم.. بعضي موقع ها يا.. خيلي بيشتر..
e.mailهايي داشتم که گفتن با بلاگ هام گريستن.. نمي دونم، شايد بايد خوشحال باشم که تونسته م
اين قدر بهتون نزديک باشم.. تونستم اون حسّ واحد رُ بيدار کنم.. يه جور "ما" درست کنم..
و شايد هم بايد پوزش بخوام که ناراحت تون کردم.. آخرين کسي که گفت ديگه وبلاگ ت رُ نمي خونم؛
خواهرم بود که گفت تا اين Temp رُ عوض نکني، ديگه وبلاگت رُ ويزيت نمي کنم..
اما مي دوني چيه؟ ديگه نه مثل قبل، اين جا رُ واسه ديگرون مي نويسم و نه مثل
باز هم قبل؛ يه جور خبرنامه ست که بايد روزانه Up Date بشه.. اون قدر هم سرم
شلوغ هست که ديگه به وبلاگ نويسي نرسم.. ولي.. اين جا مالِ منه.. اتاق منه..
يه جاي خصوصي.. مثل دفتر خاطرات.. و اگه چيزي مي نويسم؛ واسه اينه که حسّ
من اينه.. نه اين که بخوام کسي رُ ناراحت کنم.. هر چند باز هم؛ ببخشيد اگه باعث
ناراحتي تون شدم.. آرزومند آرزوهاتون: EDNA
~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~
نمي دونم دليلش چيه؛ اما همه ي تلفن هاي درون شهري مجاني شده..
اين رُ ديروز متوجه شدم.. سياستِ جالبيه.. يه جور احساس خوب به آدم
دست مي ده.. يه حس اعتماد.. انگار واسه تو اين کار رُ کردن.. واسه شخصِ تو :)
~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~
دو تا سايت توپ واسه فايل هاي midi (براي وبلاگ و وب سايت ها خصوصاً)
يکي ش که يه گلچين کوچيک هست؛ اينه (MIDI Collection) و اون يکي
که آرشيو موسيقي هست؛ يه سايت بزرگ با يه فهرست کامل؛
که فعلاً آهنگِ نوازنده هاي بعد از قرن 16 رُ داره ولي به زودي نوازنده هاي
قبل از قرن 17 هم به فهرستش اضافه مي شه و ضبط هاي زنده هم برنامه ي
آينده شونه.. يه سايت کامل، به اسم آرشيو کلاسيک.
فقط يادتون باشه قبل از استفاده از اين فايل هاي مديا، خودتون گوش کنين!
آخه بعضي موقع ها، اجراش با اوني که ما شنيديم فرق مي کنه..
~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~
ما همونيم كه يه روز
مي خواستيم دريا بشيم
مي خواستيم بزرگترين
درياي دنيا بشيم
آرزو داشتيم بريم
...
(وبلاگِ جاناتان)
~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~
امير از کاکتوس يه طرح داده که "اگه بلاگيست ها رئيس جمهور شن چي مي شه؟" و بعد خودش
چند تا بلاگيست رُ مجسم کرده در اين حال و احوالات.. من که افتخار نمي دم، اما خيلي
به خودش شبيه ام: ..روز دوم...طرح بيابان زدايی رو متوقف ميکنه...
روز سوم....ساختمان رياست جمهوری رو به کوير منتقل ميکنه...
روز چهارم دستور ميده در ميادين شهر آهنگ های متاليکا رو بذارن...
روز پنجم ميگه برج آزادی رو خراب کنن...جاش مجسمه جيمز هتفيلد رو بزارن..
آخه هم شديداً عاشق کوير ام و هم.. در موردِ متاليکا که همه مي شناسينم!
~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~
..امروز داشتم تو کوچه می اومدم که يه هو از يکی از خونه ها يه دختر با موهای بلند و خيلی خوشرنگ
در اومد پشتش به من بود رفتم جلو گفتم ببخشيد خانوم رنگ موتون چيه؟؟؟؟(البته تعجب کردم چه طور
بدون روسری و با يه تی شرت و شلوار لی اومده دم در) يه هو برگشت من يه جيغ بنفش کشيدم
....آقا چشتون روز بد نبينه اين خانومه از قضا ريش درآورده بود ..
(از وبلاگِ ماه پيشوني)
~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~
ديگه اين جريان دندونِ من داره جدي مي شه..
فکر کنم دو سالي مي شه که دندون درد دارم! البته هر از گاهي!!! اون اوايل بيشتر مي ترسيدم از دکتر!
(خصوصاً آمپول بي حسي) اما الآن نمي دونم چرا نمي رم دکتر.. نمي رسم.. يا بهتر بگم: نمي خوام برسم..
يا شايد بهش عادت کردم! اين روزها هم که با اين "ميوه خشک" ها، واقعاً دهن م سرويس شده..
امسال عيد بود فکر کنم؛ رفتم و 2 تاش رُ درست کردم.. اما يک ماه بعد، دوباره اذيت هاي همون دندون ها
شروع شد.. خلاصه من دکتر برو نيستم.. فوق ش آخرش همه رُ مي کِشم و دندون دستي مي ذارم!!
در حديث از امام صادق ـه که "جواب نامه واجب است"..
خُب؛ e.mail هم مثل نامه! پس جوابش واجبه!! (حالا هي جواب نده!)
و همون طور که مي گن "جواب سلام واجبه" ؛ که off line مي تونه
حکم يه سلام و احوالپرسي کوچيک رُ داشته باشه.. (حالا هي جواب نده!)
~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~
با توام!
چتر دلت را ببند.
بگذار باران ببارد. خيس تر از اين كه نمي شوي.
تو را آب برده است.
(از وبلاگِ شرجي)
~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~
يادم رفت بگم! زندان زنان رُ نشد که ببينم (زمان ش به وقت آزاد من نمي خورد)
هر چند طبق تعريف هموني که خودش مي دونه؛ "فيلم جالبي نيست!
حتا نزديک بوده وسط فيلم، سينما رُ ترک کنن! تنها موضوع خاص ش
شايد يه جور جسارت و پرداختن به موضوعات خاص باشه، که اون هم
ديگه عادي شده! (مثلاً اين که بي حجاب هستن تو فيلم و..) "
اما به نظر من، بايد ديد!
البته "نان، عشق و موتور 1000" رُ ديدم.. باحال بود!
از اون دسته فيلم هاست که بدونِ دليل مي ري مي بيني ش؛
ولي وقتي تموم مي شه، دوست داري باز هم بري..!! الکي..!!
خودِ صحت (نقش برزو) که گفته اين فيلم يه جور نقدِ فيلمفارسي ـه
و --- (اسمش يادم نيست! همون دختره که برزو عاشقش مي شه..)
هم گفته که اين بهترين نقشي بوده که تو عمرش بازي کرده!
(دقيقاً يادم نيست اما فکر کنم تهيه کننده، شوهر ايشون مي شن البته!)
فيلم جالبي بود.. خصوصاً آخرش که آقاي خاتمي :x مي آد و نجات شون
مي ده.. و همين طور اون ماشين اصلاح صورتِ گروه فشار..
~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~
پشتِ اين پنجره، يک نامعلوم نگرانِ من و توست..
~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~
امروز واسه ما ايراني ها، روز زن و مادر ـه.. اول که مسلماً تبريک به مادرها و زن ها!
دوم هم، يه متن به مناسبتِ اين روز؛ ( 16 بند از قوانين ياسا! )
براي اين که زي زي (زن ذليل) خوبي باشيم، کافيه به 16 قانون زير که ساخته و پرداخته ي
ذهن زن هاست، توجه نموده و اون ها رُ به دقت رعايت کنيم:
1) زن هميشه قوانين را وضع نموده و تصويب مي کند.
2) قوانين ممکن است بدونِ اطلاع قبلي تغيير کند.
3) امکان ندارد مردي تمام قوانين را بداند.
4) چنانچه زن شک برد که مرد تمام يا برخي از قوانين را مي داند، مي تواند بلافاصله قوانين را تغيير دهد.
5) زن هرگز اشتباه نمي کند.
6) چنانچه که به نظر آيد زن در اشتباه است، علت آن است که مرد حرفي بيجا و اشتباه بر زبان آورده
, و يا کاري اشتباه کرده که باعث سوء تفاهمي آشکار و در نتيجه؛ اشتباهِ زن شده است.
7) چنانچه موردِ بالا (بند 6) اتفاق افتاد، مرد بايد بلافاصله معذرت بخئاهد چرا که او باعث سوء تفاهم شده است.
8) زن مي تواند هر زمان که اراده کند، تصميم خود را عوض کند.
9) مرد هرگز نبايد بدونِ رضايت صريح کتبي زن، تصميم خود را عوض کند.
10) زن حق دارد در هر زماني عصباني يا مشوش باشد.
11) مرد بايد در تمامي اوقات آرام باشد. مگر اين که زن از او بخواهد عصباني باشد.
12) زن ممکن است از مرد بخواهد که عصباني باشد يا عصباني نباشد،
, اما تحت هيچ شرايي نبايد او را از نيت خود آگاه کند.
13) از مرد انتظار مي رود که در تمامي اوقات ذهن زن را بخواند.
14) در تمامي اوقات و در هر زمان و مکان آن چه که مهم است،
, اين است که منظور زن چه بوده. و نه اين که زن چه گفته.
15) اگر مرد از قوانين فوق الذکر اطاعت نکند علت آن است که خوب کتک نخورده،
, استخوان بندي محکمي ندارد و ضعيف و نازک نارنجي است.
16) چنانچه مرد، هر زمان باور کند که او درست مي گويد، بايد به بند 5 مراجعه کند.
~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~
البته يه بيان ديگه هم واسه اين روز هست (هر چند ديگه تکراري شده..)
زن از ديدگاه علم شيمي: اين عنصر در طبيعت به صورت آزاد يافت مي شود و در منازل بيشتر
به صورت يک ترکيب با ماده اي چون انيدريدتبلوروسولفات خودبيني يافت مي گردد.
طرز تهيه: براي تهيه ي اين عنصر بايد مقداري اکسيد اسکناس و نيترات کاديلاکِ هشت ظرفيتي را
در يک ويلا مخلوط کرده و پس از مدتي گاز ناز و سولفور عشوه متساعد مي گردد. و نتيجه به صورتِ
رسوب در ته ويلا باقي مي ماند. البته از زبان چرب و نرم هم مي توان به صورت کاتاليزور استفاده کرد.
خواص شيميايي: بعضي از تنواع اين عنصر بسيار زشت و بد قيافه بوده و ميل شديدي براي ترکيب شدن
با نيتراتِ پودر و سولفاتِ روژ و اکسيد سرمه دارند که پس از ترکيب، نسبتاً قابل تحمل مي شوند.
بعضي از انواع اين عنصر نيز با خورده شيشه همراه است و خاصيتِ شوهر آزاري شديدي دارند. براي
خالص کردنِ اين عنصر کافي است که آن را در يک سيستم سربسته مثل اتاق، قرار داده و با کربناتِ کتک
و استات فحش مخلوط نماييد..
خواص فيزيکي: از جنس بسيار نرم و حساس مي باشد و به سرعت تحتِ تأثير محيط و احساسات قرار
مي گيرد. اگر مقداري اسيد خشونت و کربناتِ سوزآورِ ديگري به نام آيوپاک (هوو) به آن اضافه کنيم، فوراً
ذوب شده و به صورتِ اشک روان مي گردد. اصلاً ميلِ ترکيب شدن با عنصر مرد را ندارد ولي به محض
استفاده از کاتاليزور لبخند، آن چنان با اين عنصر ترکيب مي شود که جدا شدني نيست..

چهارشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۱

تا به حال تصوير متحرک گذاشتين واسه back ground ِ ويندوزتون..؟! خيلي باحال
مي شه.. البته چون همه ش بايد صحنه رُ عوض کنه، کلي رَم اشغال مي کنه..
اما به امتحان ش مي ارزه! جالب بود :)
~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~
اگه دقيق گوش کني، از بين وِز وِز هاش، مي شنوي که مي گه "گشنمه.."
بيشتر از اين مفهوم نيست! اما مفهوم رُ مي رسونه؛ کمک مي خواد.. پول.. غذا..
نمي دونم! از اين اتفاق ها؛ هر روز مي افته.. بعضي ها با گستاخي تمام و برخي
هم با معصوميتي کودکانه.. شما بودين چه کار مي کردين؟ بهش کمک مي کردين؟
(از همين ها که مي گن "کمک" ، "اعانه" ، "صدقه" و..) يا اين که نه! به نظرتون؛
اين مي تونه نشونه ي ---- ي حکومت و سياستمدارها باشه يا اگه خيلي جدي بگيريش؛
مي ذاري به حساب اون خدايي که اون بالا ست.. پس به تو هيچ ربطي نداره..
~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~
مي خواين بذارين به حساب "پيشنهاد".. يا شايد هم يه چيزي مثل نصيحت..
نه! از اين يکي خودم هم متنفرم.. چه برسه به شما.. ok.. جهت اطلاع؛
از نيم نگاه اشتراک نگيرين که سرويس دهي ش واقعاً آشغاله.. هر کي مي خواد
بگه تا pass رُ بدم و باقيمونده ي accountم رُ استفاده کنه! يه سرويس مزخرف
به اين مي گن! حدود 70 دقيقه طول کشيد تا connect شم.. اشغال نداره ها!
نه! يا Unable مي ده يا Invalid !! باور کن! ديوونه ست.. خلاصه خود داني!
~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~
ساکنان دهکده هاي ايالت "اوتار پرداش" هند از وحشتِ يه موجود سرگردان -که اون رُ «موهنوشوا» مي نامن-
شب ها بر خود مي لرزن و ترجيح مي دن از خونه خارج نشن! اين موجود ناشناس تاکنون به حدود 100 نفر
حمله کرده. شاهدانِ عيني مي گن: اين موجود که پرواز مي کند؛ نيم متر ارتفاع داره و هنگام حمله، نور قرمزي
از آن ساطع مي شود و در حال دور شدن، اين نور سبز رنگ مي شود. برخي از شاهدان ابراز مي کنند اين موجود
چهره اي شبيه سگ يا گربه دارد. به نوشته ي روزنامه ي "تايمز اف اينديا" کارشناساني که از سوي مقاماتِ
ايالت اوتار پرداش به منطقه اعزام شدن، عقيده دارن که اين موجود سرگردان که شب ها به انسان ها حمله
مي کند و صورت آن ها را چنگ مي زند، به احتمال زياد يک موجود فضايي است!! که قدرتِ الکتر مغناطيسي
دارد. مرد جواني با مشاهده ي نور به سوي آن شليک کرد، زيرا خيال مي کرد موجود مرموز مي خواد بهش
حمله کنه، اما به اشتباه مادرش رُ که فانوس در دست داشت، به قتل رسوند.. به اين ترتيب 3 نفر بر اثر
وحشت از اين موجود به قتل رسيده اند.
البته برخي کارشناسان وجود يک دسته خفاش يا موج اندوهي از ملخ ها رُ دليل اين موضوع مي دونن، تعدادي
از کارشناسان نيز اعتراف مي کنند اين موجود را هنگام تله گذاري براي به دام انداختنِ آن ديده اند. يکي از آن ها
مي گويد نور آن شبيه نوري است که از يک دستگاه فتوکپي ساطع مي شود. ماجراي اين موجود فضايي! حتا به
مجلس هند نيز کشيده شده، اما دولت از نماينده ها خواسته تا از بحث درباره ي اين موجود خودداري کنن تا به
وحشتِ عمومي دامن زده نشه. در هر حال، فعلاً اهالي اوتار پرداش بايد با اين موجود کنار بيان. در ماه مي سالِ
2002، شهر دهلي نو در وحشتي به سر مي برد که اکنون اهالي اوتار پرداش اون رُ تجربه مي کنن..
در اون موقع، شايعاتي مبني بر وجود يک مرد ميمون نما در شهر انتشار يافت که به مردم حمله مي کرد؛ دو نفر
به دستِ اين موجود کشته و چندين نفر مجروح شدن.. پس از دو هفته وحشت و اضطراب در شهر دهلي، کم کم
شايعات فراموش شدن؛ ولي هرگز معلوم نشد دو مقتول و چندين مجروح چه گونه دچار اين سرنوشت شدن..
~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~
تا به کي بايد رفت، از دياري به ديار ديگر
نتوانم، نتوانم جستن، هر زمان عشقي و ياري ديگر
..

سه‌شنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۸۱

تو آسمون زندگيم، ستاره بوده بي شمار
اما شباي بي کسي، يکي نمونده از هزار
يکي نمونده از هزار..
ستاره هاي گمشده، هر شب من هزار هزار
اما هميشگي تويي، ستاره ي دنباله دار
يکي نمونده از هزار..
چند روزه، يه کم خيلي خسته ام!! نمي دونم.. يا بهتر بگم: نمي تونم..
آره.. فاکتور زمان رُ فراموش کردم.. خيلي اتفاق ها دستِ من نيست..
شايد بهتر باشه اين رُ به خودم بقبولونم.. I Don't Know..
بيش از اين ها.. آري! بيش از اين ها مي توان خاموش ماند..
شعرهاي سرافراز و حتا شاملو و فرخ زاد و مشيري و.. به همراه
کتاب هاي کوئليو و گوردر و اسکاول شين و حتا کتاب هاي اک و
اشعارِ هريس و ديکينسون و.. به همراه فرمول هاي فيزيک و قواعد
عربي و Vocab زبان و 14 ساعت خواب در روز..
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
راستي! همه جا مي گن.. شايد روز 11 سپتامبر حملات ويروسي شروع بشه..
تو اون روز هيچ e.mail مشکوکي رُ باز نکنين و روزهاي قبل هم! يه خبر ديگه؛
اسب ترواي جديدي به نام Tela با حجم 379 کيلو بايت در پيام هاي الکترونيکي
ديده شده است که پس از اجرا شدن، اجازه ي دسترسي به رايانه را از طريق
کانال FTP به حمله کننده مي دهد. اين اسب تروا به نام sttray32 در شاخه ي
winnt و نيز در شاخه ي اصلي ريجستري در قسمتِ Run مي نشيند. که مي توانيد
با جستجوي اين نام و نيز در ريجستري، آن را پاک کنيد و از شرش خلاص شويد!
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
در کوره راهی که به سرخی خونرنگ آسمان پيوند می خورد
پای نهاديم ،
- بی هيچ پرسشی حتا -
که خورشيد
به انجام سرخ سرشتش
هم از طلوع ايمان داشت
وما
به تنهايی دستهای خويش
شايد...!
(شعرِ سرانجام، از وبلاگِ تنبور)
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
امشب يه temp ديگه هم طراحي کردم!! البته با آدرس جديد! وبلاگِ نامکشوف..
آره! موافقم که اين جوري فقط وقت و اينترنت ام رُ حروم مي کنم.. اما لازم بود! هم براي اين که
بايد اين کار رُ انجام مي دادم.. (از ديدنِ Design by: EDNA لذت مي برم) و هم تجربه ي خوبي
بود.. ديگه مي دونم هر tagيي واسه چيه.. يه جور آشنايي عملي.. من که راضي ام :)
اگه حال ش رُ دارين؛ برين همين نامکشوف.. مانيتور رُ Log off يا خاموش کنين (قبلش dc بشين!!) و فقط
بلندگو رُ روشن بذارين.. اون وقت بفهمين من چه حالي دارم.. امروز 3 نفر رُ ديدم..
يکي شون که هيچي؛ دو تاي ديگه رُ هم: نديدم. همين..
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
حرف امروز هم: من سردم است. من سردم است، و انگار هيچ وقت گرم نخواهم شد..

یکشنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۸۱

من صداي نفس باغچه را مي شنوم و صداي ظلمت را، وقتي از برگي مي ريزد..
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ديشب واسه "نظرخواهي" ثبت نام کردم.. خيلي آسون تر از اوني بود که فکر
مي کردم.. اما مشکل من اينه که tempم پر از JavaScript ـه.. و تداخل پيدا
مي کنه.. نمي دونم، شايد بشه يه کاري ش کرد.. شايد هم نه!
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
الآن نمي دونم چند تا ويزيتور دارم.. اما ويزيتور ثابت من، 25 در روز ـه..
يه روزهايي 25 تا.. يه موقع هايي هم 66 تا.. از اين 25 تا، فکر کنم 10
نفرشون رُ بشناسم.. يعني حدس مي زنم که کي آ باشن..
از اين نظر خوشحالم که اين ها رُ من با "وبلاگ" آشنا کردم..
و با خيلي مسايل ديگه (در موردِ PC و غيره!)
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
باز هم جهت اطلاع مي گم: معتبر ترين شمارنده (کنتور/آمارگير)؛ NedStat
هست و معتبرترين سيستم نظرخواهي هم؛ YACCS..
البته YACCS ، ظرفيتش پر شده ولي يه لينک مخفي هست که مي شه از
اون جا ثبت نام کرد.. طريقه ي ثبت نام ش هم آسونه!
اميدوارم باربد اين ها رُ بخونه!
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ديگه اين که: نمي خوام تبليغ باشم، اما گفتم شايد به دردتون بخوره..
اين يه آگهي بوده تو "کتاب هفته" ؛
نوشته: "آيا مي خواهد از آمازون کتاب بخريد و در ايران تحويل بگيريد؟"
خدمات ديگه ش هم اشتراک مجله و تهيه تک نسخه ای کتاب برای دانشگاه ها
و مراکز پژوهشی و استادان و دانشجوهاست. اسمش هم موسسه کتيبه س.
به هرحال اگه قيمتهای نجومی نگيره خيلی چيز خوبيه...من در اولين فرصت يه زنگی
می زنم ببينم جريان چيه!
اينم شماره تلفنهاش : 8832489-8311265 (کد تهران فراموش نشه!)
(از وبلاگِ Little Black Book with My Poems in)
امروز 1:50 ثانيه تلويزيون نگاه کردم؛ سريالِ تکراري به سوي جنوب.. که مي گفت:
..و در اين بين دو تا چيز رُ فهميدم:
اول اين که تو زندگي، موقع هايي هست که آدم از پا در مياد
و راه چاره ي ديگه يي هم نيست.. (گريز ناپذيره!)
دوم اين که دوستي تعريف ساده اي داره:
دوست خوب کسي يه که تو مشکلات، تا آخرش همراهت ـه..
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از اين به بعد، هر بلاگ رُ با يه حرف شروع مي کنم.. و سخن امروز؛
هميشه پيش از آن که فکر کني، اتفاق مي افتد..
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
اين هم از نتيجه ي خوندنِ وبلاگِ هودر:
نمي دونم به در شما بخوره يا نه؟ اما براي من که خيلي پرفايده بود؛
شما مي تونين با e.mail ، در گوگل جست و جو کنين و جواب رُ هم با e.mail بگيرين!
کافيه يه e.mail به آدرسِ google@capeclear.com بفرستين و کلمه ي موردِ نظر
که قراره search بشه ، رُ تو Subject بنويسين.. بعد از چند دقيقه جواب جستجو
به همون آدرس فرستاده مي شه! اين خبر رُ نيويورک تايمز اعلام کرده..
ولي طبق تجربه ي خودم بگم؛ خوبي ش اينه که همه ي پارامترهاي Search کار مي کنه
و مي تونين از " و + و - و.. استفاده کنين (تو همون Subject) ولي تنها بدي ش
اينه که (هميشه بايد يه ولي / اما يي باشه ظاهراً) ..
تنها مشکل اينه که Result هاي صفحه ي اول واسه تون فرستاده مي شه:
يعني اگه مثلاً 14256 مورد جواب باشه، فقط 10 تاي اول رُ واسه تون مي فرسته
و هيچ لينکي هم (مثلاً در آخر صفحه) وجود نداره تا بتونين برين صفحه هاي بعد..)
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
زهير معصوميان يک‌ سايت کاملا فارسی برای آموزش فتوشاپ درست کرده.
آنقدر فارسی که حتی Texture را هم به «متن» ترجمه کرده است.

شنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۸۱

آره! من برگشتم با يه بغل گل ياس.. با کلي تغيير..
من از زماني
که قلب خود را گم کرده است مي ترسم
من از تصور بي هودگي اين همه دست
و از تجسم بيگانگي اين همه صورت مي ترسم
من ... تنها هستم
و فکر مي کنم که باغچه را مي شود به بيمارستان برد
من فکر مي کنم..
من فکر مي کنم..
من فکر مي کنم..
و قلب باغچه در زير آفتاب ورم کرده است
و ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطراتِ سبز تهي مي شود..
~~~~~~~~~~~~~~~~
مي دونين دومين نوشته ي من تو "ملکوت" چي بوده..؟! در تاريخ پنج شنبه 11 بهمن؛
سلام! Sorry اگه يه کم دير شد،
در هر حال، dont warry! مهم اينه که الآن اين جا هستم..
و شما هم هستين. مهم اينه که الآن روح هر دو مون
حاضر و Present اند و دارن به تبادل افکار ( هر چند
فعلاً در حدّ کلماتِ پيش گفتار باشه..) مي پردازن.
البته، خودم هم مي دونم، فعلاً اين ارتباط يک طرفه ست،
اما با استفاده از Mail /که مي تونه محتوي هر پيامي باشه
مهم اينه که از صافي دل بگذره، و گرنه چه فرقي داره
(اصلاً مگه مي تونه مهم باشه..؟!) که با عقل جور دربياد يا نه../
يعني با کمک همديگه -من و شما- مي تونيم اين ارتباط
رُ دو طرفه ، جذاب تر و مفيدتر کنيم..
من که منتظرم. پس شما هم آدرس پست الکترونيکي
يا همون e.mail من رُ فراموش نکنين!
~~~~~~~~~~~~~~~~
يه غريبه از اين به بعد مهمون من ـه.. مهمون وبلاگ من..
و هر چيزي که متعلق به من ـه.. خيلي خوشحالم که تو هم
اين ها رُ مي خوني و اين جا ، مالِ ما ست :)
براي خوش آمد گويي، يه آهنگ از Enrique مي ذارم با عنوانِ I'm Your Man

You can be a million miles away from me
You can be kissin' another man's lips
But I'm your man.. I'm your man
If tomorrow would stay behind
And my eyes that never wake up
I'm still your man.. I'm your man
I pray to God
I pray for time
I pray i can hold you in my arms
Pray with me eternally
Time is forever ours
It's the way that you smile
The way that you cry
Why I always want to be your man
It's the way that i fell, when I fell you inside
..Why I always want to be your man


You can be a million miles away from me
You can be kissin' another man's lips
But I'm your man.. I'm your man
They can take away my heart and my soul
They can even tell me you don't love me no more
But I'm your man.. I'm your man
I won't give up
I won't let you down
I promise to always stand by your side
Pray to faith
Pray for you
Pray that we'll always be
I't the way that you smile
I't the way that you cry
Why I always want to be your man
It's the way that i fell, when I fell you inside
..Why I always want to be your man


It's the way that you're weak
It's the way that you're strong
Why I always want to be your man
It's the way that you're weak
It's the love that you give
..Why I always want to be your man


I pray to God
I pray for time
I pray i can hold you in my arms
Pray with me eternally
Time is forever ours
It's the way that you smile
The way that you cry
Why I always want to be your man
It's the way that i fell, when I fell you inside
..Why I always want to be your man
It's the way that you're weak
It's the way that you're strong
Why I always want to be your man
It's the way you believe
It's the love that you give
..Why I always want to be your man

(با صداي Enrique Iglesias؛ Flash تصويري ش رُ ببينين!)
حتماً ياهو خراب شده.. اين چند روز، هيچ e.mailيي نداشتم
و همين طور دريغ از يک Off Line.. احتمالاً ياهو خراب شده..
آره! همه چيز خوبه.. فقط ياهو ي من خراب شده.. خراب..
ياهو خراب شده.. e.mail ِ من گم شده.. آره.. گم شده..
- چيزي که وجود نداره، چه جوري مي خواد گم بشه؟
~~~~~~~~~~~~~~~~~~
خُب، ما برگشتيم..
صفحه ي تقويم اين ماه رُ عوض کردم؛
کسي به فکر گل ها نيست
کسي به فکر ماهي ها نيست
کسي نمي خواهد
باور کند که باغچه دارد مي ميرد
که قلب باغچه در زير آفتاب ورم کرده است
که ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطراتِ سبز تهي مي شود
و حس باغچه انگار
چيزي مجرد است که در انزواي باغچه پوسيده است..
~~~~~~~~~~~~~~~~~~
گلِ گلدونِ من؛ شکسته در باد ، تو بيا تا دلم نکرده فرياد
گل شب بو ديگه، شب بو نمي ده! کي گلِ شب بو رُ از شاخه چيده؟
گوشه ي آسمون، پر رنگين کمون، من مثل تاريکي، تو مثل مهتاب..
اگه باد از سرِ زلفِ تو نگذره، من مي رم گم مي شم تو جنگل خواب
گل گلدونِ من، ماهِ ايوون من؛ از تو تنها شدم، چو ماهي از آب
گل هر آرزو رفته از رنگ و بو. من شدم رودخونه، دلم يه مرداب..
// يادش به خير؛ غار رودافشان
, دنج تاريکي! رودخانه! جوجه کباب!
, يادش به خير؛ من
, يادش به خير؛ ما
, يادش به خير؛ دوستي ها..
آسمون آبي مي شه، اما گل خورشيد، رو شاخه هاي بيد، دلش مي گيره..
دره مهتابي مي شه، اما گلِ مهتاب، از برکه هاي خواب، بالا نمي ره..
تو که دست تکون مي دي ، به ستاره جون مي دي ، مي شکفه گل از گلِ باغ
وقتي چشمات هم مياد ، دو ستاره کم مياد ، مي سوزه شقايق از داغ..
گل گلدونِ من، ماهِ ايوون من، از تو تنها شدم چو ماهي از آب
گل هر آرزو، رفته از رنگ و بو، من شدم رودخونه، دلم يه مرداب..
(با صداي سيمين غانم؛ Flash تصويري ش رُ ببينين!)

چهارشنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۸۱

تو سرزمينِ عشقي ، تن ت پر از بهاره
دستات پر از شايق ، شب هات پر از ستاره..
تو کوچه هاي مردم ، نمي شه عاشقي کن(؟)
بايد بياد سپيده، دلاي ما پر از اميده..
تو دشتِ خالي شب، سحر در انتظاره
منتظره تا خورشيد، دوباره پا بذاره..
با اين عطش تا چشمه، رفتن کاري نداره
کاري کنيم کارستون، حالا که وقتِ کاره
شکوفه هاي شادي، از آسمون بباره..
مهتاب اگه بخنده، از پشتِ ابرِ پاره
شکوفه هاي شادي، از آسمون مي باره..
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
پروانه ها وقتي مي خوابند، بال هايشان را به هم مي چسبانند
پروانه ها آن قدر کوچک هستند، که جاي کسي را نگيرند
اما، باز مي بيني، چه فروتنانه، خود را از وسط تا مي کنند..
اين را که مي بينم،
دلم مي خواهد در گوش همه ي دنيا بگويم:
"هيس! مواظب باشيد..
مبادا حتا کوچک ترين صدا
خواب پروانه ها را آشفته سازد.."
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
تا اين جاش که اين جوري شد، پس بگم؛ مي دوني چرا دوستت دارم..؟!
شکم کوچيکت..؟! خوابيدنِ بي سر و صدات..؟! جوک هاي خنده دارت..؟!
دوستاي دوست داشتني ت..؟! خوش تيپي ت..؟! آشپزي خوشمزت..؟!
يا اين که.. حالا حالاها مونده تا بفهمي! ..با اين همه دوسِت دارم!
(Flash تصويري ش رُ ببينين تا بيشتر منظورم رُ بفهمين!)
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
"در شب ِ پيش
صحنه ای به زبان بيگانه به خوابم آمد:
اجازه داری اشتباه کني
انسان -
اما فقط انساني اشتباه کني
تو تنها حق اشتباه را داری
که اصلاحش بتواني کرد -
تو حق اشتباه اصلاح ناپذير را نداری؛
اشتباهي که مي کُشد . "
ريشارد کرينيتسکي (از وبلاگِ بچه جنوب شهر)
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
واي چه قدر اين MSG شيرتوشير شد! همه چيز و در واقع هيچ چيز..
خُب، ما رفتيم.. همون جور که حدس مي زدم، بليت هواپيما گيرمون نيومد
ولي براي اتوبوسِ نيم ساعت ديگه، تونستم جا پيدا کنم..
مي بيني؟ به من مي گن خوره ي اينترنت! 10 دقيقه ي ديگه
بايد اتوبوس راه بيفته، من هنوز دارم واسه شما بلاگ مي نويسم..
اگه کاري بود، به آدرس ياهوم تماس بگيرين :)

سه‌شنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۱

معشوقه بسامان(=نيکوکار) شد، تا باد چنين بادا
کفرش همه ايمان شد، تا باد چنين بادا
ملکي که پريشان شد، از شومي شيطان شد
باز آنِ سليمان شد، تا باد چنين بادا
ياري که دلم خستي، در بر رُخ ما بستي،
غمخواره ي ياران شد، تا باد چنين بادا
زان طلعت شاهانه، زان مشعله ي خانه
هر گوشه چو ميدان شد، تا باد چنين بادا..
امشب ماه چه قدر ناز شده.. بعد از مدت ها ازش خوشم اومد!
راستي! به عنوانِ اطلاعيه مي گم؛ وبلاگِ قبلي گل يخ به خاطر
سهل انگاري دوستشون از بين رفت! اين هم آدرس جديد: گلِ يخ :)
ديگه چي..؟! آها! ببينين فرق تا چه اندازه.. (همين امشب آدم شدم آخه!)
اين تابستون، خيلي برام خاطره و تجربه داره؛ اول تابستون که رفتم تهران،
کتاب "زندگي کوتاه است" (يوستين گوردر) (نامه هاي aziziي آگوستين قديس
به اون) رُ با خودم بردم و براي بار سوم خوندمش.. چند روز پيش که رفتيم
تهران، کتاب "درون يک آينه، درون يک معما" (يوستين گوردر) رُ با خودم بردم
و براي دومين بار خوندمش.. يه کتاب در موردِ آفرينش و خدا و فرشته ش و..
اين بار فکر مي کنين چي مي برم..؟! کاملاً اشتباه! اين بار مي خوام دفترم
رُ ببرم.. يه دفتر که جزوه و.. ي ديفرانسيل و شيمي و فيزيک سال ديگه، توشه!
مي بينين تو رُ خدا.. از کجا به کجا.. الآن که ديگه نه، normal شدم..
اما اوايل مي شد گفت از عرش به فرش رسيدم.. بالاخره تو همين تجربه هاست
که مي شه دوست رُ شناخت.. شايد بهتر باشه بگم دشمن رُ.. بگذريم..
امروز آدرس اين جا رُ به يکي از هم کلاسي هاي کلاس زبان دادم!
بهتر بگم؛ اولين کسي که شناختمش..
يادمه، اون هم مثل من دنبالِ اتاقِ شماره ي 108 (؟) مي گشت..
از جلدِ کتابي که دستش بود، حدس زدم همLevel ايم..
يادش به خير! اون اوايل کلاس کوچيک بود، نمي شد ما آقايون يه رديف جدا
بشينيم، خلاصه من و ايشون، مرزِ دخترها و پسرها بوديم :))
حالا که بحث اين جوري شد، بذارين يه کم افاضات بفرمايم:
مي دونين من چرا دوست دختر ندارم و از دوست دختر هم خوشم نمياد..؟!!!!!!!!!!
آخه؛ طبق آماري که در خبرگذاري ايسنا منتشر شده بود، 51/6 درصد دخترانِ کشور
دچار عارضه ي گودي کمر هستند. بر طبق همين آمار، درصد ديگري از اين مادرانِ آينده
داراي نقايصي چون شستِ پاي کج، انحراف زانو، پاي پرانتزي و غيره هستند. ما (مجله
ي
چلچراغ) طي يک عملياتِ جمع ساده به اين نتيجه رسيديم که بيش از 95 درصد از
جامعه ي دختران کشور تا حدي ناموزون هستند!
(لطفاً يقه ي آمار رُ بگيرين!)
به به! بالاخره باربد جان هم داره دست به کار مي شه.. ديدي؟ سه ماهِ داري حرف مي زني!
آخر هم مجبور شدي e.mail بزني.. راستش خيلي دوست دارم باهات مخالفت کنم ؛)
دوست دارم بدونم بعد از "زبون خوش" مي خواي چه کار کني! و مطمئن باش من مخالف ت ام!
مممم.. من همون اوايل هم لينک ت تو صفحه م بود! يادمه هنوز ده تا MSG نداده بودم
که لينک هاي کنار صفحه م بيشتر از 10 تا بود! من از لينک دادن نمي ترسم..
مثل بعضي ها (اسم نمي برم! هر چند طرف خودش مي گه باهام فاميل مي شه..
کاري به فاميل بودن ندارم، آخه عزيزجان، برداشتي کلّ صفحه ت رُ از من کپي کردي،
آخرش هم تو MSGت بهمون متلک مي پروني؟ باشه..) خُب، کجا بوديم؟
آها! سرِ لينک شيرازي ها يا همون "دوسّي" .. من اين لينک رُ به همراه باقي لينک ها در
پايين صفحه م مي آرم. و از همين جا هم اعلام مي کنم؛ اگه کسي لينک هر کدوم از وبلاگ هاي
من رُ تو صفحه ش آورد، بگه تا من هم آدرسش رُ تو صفحه م بذارم.. لوگو هم همين طور..
در ضمن، در موردِ صفحه ي لينک ها، يه برنامه ي خوب دارم.. البته اگه وقت کنم.. فعلاً بماند!
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هنوز نيومده برگردم..؟! ظاهراً به دلايلي (دلواپس نشين! خيره!) دوباره بايد برم تهران..
الآن (1 نصفه شب) که بليت گير نمياد.. فردا صبح مي رم ببينم چي ميشه.. خلاصه تا ا
طلاع ثانوي من خداحافظي هستم، شما هم اگه خواستين، يواشکي حرف هاتون رُ به هم بزنين..!
ولي قبل از اون، مي خوام يه هديه بهتون بدم.. مي دونم که مي پذيرينش؛
..مي خوام از باغ بزرگ آسمون
سبدي پر از ستاره بر دارم
واسه اين که تنِ تو زخمي نشه
رختي از مخمل ابرا بيارم
..دوست دارم هزار هزار ستاره ي دنباله دار
شبي که عروس مي شم، تور سپيد من باشه
چه قشنگه که آدم خواب هاي خوب خوب ببينه
کاشکي زندگي هميشه مثل حرف زدن باشه
..بيا چشم بسته به اون دنيا بريم
بيا از پله ي ابر بالا بريم
يه روز از جاده ي شيري افق
بيا تا شهر فرشته ها بريم
..بيا با فرشته ها آدما رُ نيگا کنيم
براي تنهايي شون گريه و دلسوزي کنيم
..وقتي خورشيد رُ از دروازه بيرون مي کنه
بيا رو مخملِ شب، خورشيد رُ گلدوزي کنيم
..اگه خوابم نباشه دق مي کنم
اگه سرابم نباشه دق مي کنم
لطفاً چشمهاتون رُ ببنيدن و به هر چي (هر کي) دوست دارين فکر کنين،
و اين Falsh رُ تماشا کنين.. براي هميشه.. يه زندگي.. .....
آره! همه ي حرف هاي من هم؛ همينه! لطفاً ببينينش..
(آخه اگه دستم رُ رد کنين و هديه رُ نپذيرين، بَده! و شما بد ميشين! گفته باشم..)
نزديک بود دوباره ارتفاع پست رُ ببينم.. اما نشد! يادِ "شب هاي تهران" افتادم
که حدود 7 / 8 بار تو سينما ديدمش.. هر بار هم با يه همراه جديد!
اين روزها خيلي سرم شلوغه! البته به نوعِ خودم!!
معمولاً تا 2 و بعضي موقع ها 4 بعدازظهر خواب ام! امروز که حسابي Busy بودم!
تقريباً يک ساعت و نيم طول کشيد تا شام خوردم! باز هم خوبه که من آشپزي
نمي کنم! وگرنه يه شبانه روز گير غذا بودم!
يه اتفاق باحال تر؛ نيم ساعت جلو تلويزيون نشسته بودم و داشتم فکر مي کردم
چي نگاه کنم.. وقتي -بعد از نيم ساعت- تلويزيون رُ روشن کردم، اذان بود و
مجبور شدم خاموشش کنم! خُب، من بايد برم.. کارهاي مهم تري دارم! فعلاً..

دوشنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۱

گفتم بهتون؟ ديگه تصميم دارم نوشته هاي ديگرون رُ اين جا کپي نکنم! ولي اين بار..
پس با هم بخونيم؛ ..هميشه وبلاگش تازه است! آيدا رُ ميگم.. با CarpeDiemش ؛
يک روز ديگه هم گذشت ... از هياهوی روز و شلوغی و گرما و دود شهر گرفته ، تا مهمونی شب و سر و صدا و همهمه و قاشق چنگال و خنده ... می شينی جلوی آينه ... با يه تيکه پنبهء ليمويی و يه شير پاک کن ... پنبه رو به مايع سرد سفيد آغشته می کنی و می کشی روی پوستت ... احساس می کنی يه قشر ضخيم رو داری پاک می کنی ... يه قشر ضخيم از دود و کِرِم و نگاه ... پنبه رو که نگاه می کنی ، سياه شده ... سياه از خط چشم و دود ماشين و نگاه هايی که سراسر روز روی صورتت سنگينی کرده ... پنبه رو دوباره آغشته می کنی و می کشی روی لب هات ... می بينی که تيره شده ... تيره از روژ لب تيره و فشاری که لب هات رو به هم دوخته ، وقتی اون همه حرف رو شنيدی و به روی خودت نياوردی ... پنبه رو باز آغشته می کنی و می کشی روی صورتت ... دستت خط می خوره و چشمت پاک می شه ... چشمی که همش به زمين دوخته شده بود تا نفرت ِ نگاهش ديده نشه ... دلت می خواد همه ء شيشه رو خالی کنی رو صورتت تا کاملا محو شی ، تا ديگه هيشکی رغبت نکنه نگاهت کنه ... پنبه رو باز آغشته تر می کنی و آرزو می کنی که ای کاش می شد به همين سادگی ........
××××××××××××××××××××
دکتر ملکيان رو خيلی دوست دارم . حرفاش عجيب به دل می شينن .
دلم می خواست شاگردش بودم و فلسفه می خوندم . يه زمانی تعريف جالبی از من ارائه داد :
1. من ِ واقعی ِ من .
2. تصويری که خودم از خودم دارم .
3. تصويری که ديگران دربارهء من دارند .
4. تصويری که من از تصوير شما از خودم دارد .
5. تصويری که شما از تصوير من از خودم داريد .
در خلوت کامل ، من ِ شمارهء 1 و 2 وجود داره ، ولی در خلوت من ،
من ِ شمارهء 3 و 4 و 5 . وقتی ديگران به من حمله می کنند ، در واقع نقد ِ من ِ 3 است ،
ولی ما فکر می کنيم به من ِ 1 و 2 حمله شده و می رنجيم .
حالا اينا به کنار ، من يه مدته 1 و 2 رو گم کردم . 3 و 4 و 5 رو هم با هم قاطی کردم .
اينه که شدم بی نام و نشون ، راحت !
××××××××××××××××××××
دختر کوچولوی خوشگلی بود ، با چشمای درشت سياه . ولی خوب ، مثل بيشتر بچه هايی که اون دور و بر بودن ، ظاهری آشفته و نا مرتب داشت ، بلوزی چهار خونه با شلوار کتونی گشاد و موهايی پسرونه که زير يه روسری قرمز خالدار پف کرده بود . همينجوری زل زده بود به من که گشنه م بود و داشتم کيت کت می خوردم . نگاهم که بهش گره خورد ، کيت کت رو بهش تعارف کردم ، يه لبخند مفصل بهم زد و شروع کرد به خوردن . چون ديدم قاعدتا بعد از خوردن ، بايد مثل من تشنه ش بشه ، آبميوه رو باز کردم و دادم دستش ، کلی با لبخند تحويلم گرفت . بعد که دور دهنش رو با آستينش پاک کرد ، بهم گفت : تو دوست داری بری جهنم ؟ من گفتم : نه زياد ، همين چند باری که توش بودم ، زياد ازش خوشم نيومد . حالا از کجا فهميدی من قراره برم جهنم ؟! گفت : آخه مامانم می گه هر کی مثل تو موهاش بيرون باشه ، می ره تو جهنم . گفتم : آها ! پس واسه همينه که تو به اين کوچيکی روسری سرت کردی ؟ واسه اين که نری جهنم ؟ گفت : آره ، تازه نماز هم بلدم بخونم . اينجا همه دارن نماز می خونن ، تو چرا نمی خونی ؟ گفتم : هوووم ... آخه بلد نيستم اون جوری که دوست دارم نماز بخونم . گفت : حيف ، پس می ری تو جهنم . گفتم : حالا جهنم چه جوريه اصلا ؟ گفت : جهنم آتيش داره ، با سوسک ، پنکه هم نداره . اما بهشت پيتزا داره با نوشابه .

و البته اين نقل قول از خورشيد خانوم؛
اگه دلت می خواد دلش هری بريزه پايين و داغ بشه ، وقتی که حواسش نيست ماشينو يهو بزن کنار خيابون و ببوسش . اگه می خوای هر چی که يادش رفته يادش بياد ، يهويی دستاشو بگير و با دست چپت دنده رو عوض کن . اگه دلت می خواد از پيشت نره و بمونه باهات تو خيابونا دستاشو يه جوری نوازش کن که دلش بخواد همونجا با هات عشق بازی کنه . اگه دلت می خواد آروم بشه و همه چی از يادش بره بهش بگو سرشو بذاره رو پاهاتو براش Loreena McKennitt بذار و آروم آروم نازش کن . اگه دلت می خواد خواب از سرش بپره ورش دار ببرش کافی شاپ گاسپاريان تو خيابون قائم مقام و براش يه سيگار روشن کن . اما اگه دلت می خواد همه اون حال و هواها رو داشته باشه يهو ور نداری اين وسط آهنگ نسترن رو بذاری که هی بگه " تو دلت جای ديگه است نمی دونی به خدا " و اونم يه دفعه امر بهش مشتبه شه که آره دلش جای ديگه است و هزارتا فکر و خيال و دلتنگی بياد تو کله شو اصلا ديگه کاری نداشته باشه که اين آهنگ نسترن چه آهنگ مزخرفيه!

و يه MSG از تهران دخت (پيشنهاد مي کنم باقي نوشته هاش رُ هم بخونين :)
امروز يکهو خيال کردم نکنه دارم اشتباه می کنم و اين همه دوست داشتن بی دليل هست؟ نکنه اون اونی نيست که من فکر می کنم؟ بعد از يک دل سير گريه کردن و آخرش به خدا حواله کردنش اومدم باز توی اينترنت ... نامه ی يک دوست خوب رو خوندم ....
از خودم خجالت کشيدم ... مگه من بايد ازش چه توقعی داشته باشم؟ مگه اينجا بازار هست که بده بستون باشه توش؟ مگه من قرار نبوده پاک باز باشم؟ مگه پيش خودم هميشه نمی گفتم که اين منم که نياز دارم يکی رو دوست داشته باشم و اون بی نيازه؟ ... مگه خدا عقده ی دوست داشته شدن داشت که آدم رو آفريد؟ اينها داستانه ... خدا می دونست ما نياز داريم بهش ... نياز داريم که دوستش داشته باشيم ... درسته به قول ايرانمرد خوش خوشانش نميشه خدا ... ولی بدش هم نمياد.
حالا حکايت ايرانمرد منه ... لازم نيست که اون نه دوست داشته باشه و نه متنفر باشه از اين حس من ...
..(طولاني ميشه، باقي ش رُ نمي نويسم! اگه خواستين از وبلاگِ خودش بخونين..)
يه شعر قديمي به اسم شکار (فکر کنم از فريدون فروغي باشه.. اجراش که مالِ اونه!) ؛
رنج و عذاب از من / راحت و خواب از تو / خونِ جگر از من / موي خضاب از تو
آه شياد / مي خواي بموني تو / اما شب که بره / مي دن جزاي تو
کار و تلاش از من / راحت و خواب از تو / کاسه ي خون از من / تنگ گلاب از تو
آه شياد / مي خواي بموني تو / اما شب که بره / مي دن جزاي تو
سوز و گداز از من / عمر دراز از تو / لطف و صفا از من / رنگ و ريا از تو...
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مي دوني؟ ديگه مي خوام واسه خودم بنويسم.. مثل اون اوايل..
آخه مدتي بود، که مثلاً حواسم بود فلاني مي خونه يا اون يکي هم هست
و مخاطب اون مي شد يا دچار خود-سانسوري مي شدم.. هفته اي يک بار
ليست ويزيتورهام رُ چک مي کردم.. حواسم بود که فلاني گفته غمگين ننويس
اون يکي گفته فلان ، همه ش به خودم متذکر مي شدم و..
اما ديگه مي خوام واسه دلِ خودِ خودِ خودِ خودِ خودم بنويسم!
اين جوري بيشتر "خودم" ام..
اه از دستِ اين ماه.. نمي دونم چرا هر شب، اين موقع مياد کنار دستِ من..
اصلاً يادم باشه بگم برش دارن.. ديگه داره اذيت مي کنه.. همون ستاره ها کافيه!
ماه نخواستيم.. ديوونه م کرده! مثل اين طلب کار ها..
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
Blubster يکي از نرم افزارهاي شبکه ي P2P ـه که با اون مي تونين فيلم و موسيقي
رايگان Down Load کنين و به گفته ي صاحبانش "مثلِ Kazaa برنامه اي جاسوسي
نيست که بخواهد اطلاعاتِ کاربر را به سرقت ببرد" :)
حجمش 2.72 مگابايت ـه و مي تونين از اين جا بگيرينش..
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
راستي! آرشيوم داره بر مي گرده :)
هر روز 3 / 4 تا به قبلي ها اضافه مي شه.. فکر کنم بلاگر فرستاده بودتشون دَدَ
در ضمن، ممنون به خاطر کمک ها و راهنمايي ها و e.mailهاتون..
هميشه که نبايد به خاطرِ کارِ نکرده آدم دعوا بشه! مي خوام اين بار تشکر کنم
آره! خودم هم مي دونم که هيشکي mail نزد، اما ممنونم.. خيلي لطف کردين..
تا وقتي دوستايي مثل شما هست که نياز به --- نيست! مرسي :)))
يه روز ديگه هم گذشت.. ديدي؟ باز هم بگو نمي شه..
اين حرف ها مالِ قديمي هاست.. مي شه! ديدي بهت گفتم..
الآن چهار روزه (از جمعه ي پيش) که بدون اکسيژن هستي..
ديدي زنده موندي.. مي گفتي يه لحظه هم دووم نمي آرم..
اگه دقيق حساب کني، دو هفته بدونِ هوا ! هر چند روزهاي اول همه ش
تو فکرش بودي.. آره! اين چهار روز، بدونِ اکسيژن، بدونِ هيچ اثري از اون؛
و نه حتا فکر و انديشه اي مرتبط با اون، گذشت و تو هنوز زنده اي..
خوشحال باش! اين يعني اينکه تو ديگه به اکسيژن احتياج نداري..
تو مي توني آزاد باشي.. خودت رُ رها کن.. بدونِ اون.. تو..
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
...کاشکي مي شد تو زندگي،
.................ما خودمون باشيم و بس
تنها براي يک نگاه، حتا براي يک نفس...
..................... ........
اي بازيگر، گريه نکن! ما همه مون مثل هم ايم
صبح ها که از خواب پا مي شيم، نقاب به صورت مي زنيم
يکي معلم مي شه و يکي مي شه خونه به دوش
يکي ترانه ساز مي شه، يکي مي شه غزل فروش..
کهنه نقاب زندگي، تا شب رو صورت هاي ماست
گريه هاي پشت نقاب، مثل هميشه بي صداست
// نمي شه باورم تويي
, نه اين که چشماي تو نيست
, تو طاقتت نبود منو
, ببيني با چشاي خيس
, قدّ تموم دردِ من
, تو داشتي کهنه مرهمي
, ديروز بودي مرگِ غمم
, امروز تولد غمي
, از لب قصه ساز تو
, مونده صداي دشمني
, سخته که باورم بشه
, تو همون عاشقِ مني..
هر کسي هستي، يه دفعه قد بکش از پشتِ نقاب
از رو نوشته حرف نزن! رها شو از حيله ي خواب
نقش يک دريچه رُ ، رو ميله ي قفس بکش
براي يک بار که شده، جاي خودت نفس بکش..
// چه زود گذشت..
, چه زود گذشت؛ براي هم بودن و براي هم سوختن
, چه زود گذشت بي قراري ديدارمان
, چه زود دستانت از درخشش نوازش، به تيرگي بي مهري عادت کرد
, و لبخند غبار سايه ي سردي از جلوه ي بودنت را نشانم داد..
, چه زود نشانه ي کوچه باغ هاي خاطره را فراموش کردي
, چه زود قرارمان را آفتِ پژمردگي زد
, چه زود در بيشه ي تو، آهوي سرگردان که به تو پناه آورده بود، رانده شد
, چه زود بي قرار تنهايي شديم و چه زود همراهي مان گذشت..
, چه زود گذشت بي قراري ديدارمان..
کاشکي مي شد تو زندگي، ما خودمون باشيم و بس
تنها براي يک نگاه، حتا براي يک نفس

تا کي به جاي خودِ ما نقاب ما حرف بزنه
تا کي سکوت رُ رج زدن نقشِ نمايش منه؟
هر کسي هستي، يه دفعه قد بکش از پشتِ نقاب
از رو نوشته حرف نزن! رها شو از حيله ي خواب
نقش يک دريچه رُ ، رو ميله ي قفس بکش
براي يک بار که شده، جاي خودت نفس بکش..
مي خوام همين ترانه رُ ، رو صحنه فرياد بزنم
نقاب م رُ پاره کنم، جاي خودم داد بزنم..
(با صداي قميشي؛ Flash تصويري ش رُ ببينين!)

یکشنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۱

امروز اونقدر راه رفتيم که ديگه پاهامون درد گرفت!
من و مسعود.. تا 11 شب بيرون بوديم..
راستي! يه چيزي (نمي دونم اسمش رُ چي بذارم! خودشون که نوشته بودن نمايشگاه عصمت ياس)
رو به روي ملاصدرا (ميدان نمازي) راه انداختن، واسه شهادت حضرت فاطمه..
جالف بود! خصوصاً توضيحاتي که مي دن.. يه منطقه رُ کردن مثل خاکريز و..
البته بگم آآ ! ------ (به خاطر مسائل امنيتي نمي گم! اما خُب، معلومه چي مي خواستم بگم!)
خلاصه اين که، نه اين که اون جا جالبه.. نه! اما به نظر من باحال اومد.. البته بايد در نظر بگيرين
که من يه کم اونجوري ام :) يادمه اولين e.mailيي که بعد از راه انداختنِ وبلاگ بهم رسيد
-يه e.mail پر از انواع و اقسام فحش و ناسزا- رو Desktop گذاشته بودم و هر روز مي خوندمش!
يه جور بامزه بود.. خنده دار! حداقل 10 / 20 باري خوندمش..
خلاصه اصلاً هيچي! اگه خواستين برين.. ولي بگم که اصلاً جالب نيست..
هر چند اگه همه ي پيش فرض ها رُ فراموش کنين و يه جورايي مدرن فکر کنين،
حداقل از دکور و.. ش خوش تون مياد!

××××××××××××××××××××××××××××××

الآن ماه کنارمه.. از اون بالا زُل (ظُل؟ذُل؟) زده به من..
نمي دونم چرا، اما انگار بهش چيزي بدهکارم..
از آهنگِ All Or Nothing (خواننده: Cher) خوشتون مياد..؟!
فعلاً تنها سرگرمي من ـه..

××××××××××××××××××××××××××××××

يه وبلاگ به اسمِ گوي بيان که حرف هاي قشنگي داره.. چند تاش رُ گلچين مي کنم؛
(سري اول، از جبران خليل جبران و باقي از سيدني جي هريس)
تنفر، جنازه‌اي است.
كداميك از شما مايل است قبري باشد؟!
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ارزش انسان در چيزي كه به دست مي‌آورد نيست،
بل ارزش انسان در چيزي است كه مشتاق به دست آوردن آنست..
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
خداوندا! من دشمني ندارم، ولي اگر امر بر اين است كه ناگزير دشمني داشته باشم،
بارالاها نيروي دشمنم را برابر نيروي من قرار ده، تا پيروزي تنها و تنها از آن حق باشد.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
برنده :
هر كاري كه از دستش بر بيايد انجام مي‌دهد،
و اگر سرانجام شكست خورد،
به معجزه اميد مي‌بندد؛
بازنده :
بدون آنكه كوچكترين تلاشي كند،
به انتظار معجزه مي‌نشيند.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
برنده :
گوش مي‌دهد؛
بازنده :
فقط منتطر نوبت خود،
براي حرف‌زدن است.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
برنده :
هنگامي كه مي‌بيند راهي كه در پيش گرفته است،
با مسير زندگاني او سازگار نيست،
هراسي از ترك كردن آن، ندارد.
بازنده :
"نيمه راهي" را در پيش گرفته و به آن، ادامه مي‌دهد،
و اهميتي نمي‌دهد كه به كجا منتهي مي‌شود..

××××××××××××××××××××××××××××××

خيلي جالبه، بدوني کسي که ازش متنفري و اون هم دشمنِ تو ـه
-با اين که اصلاً اهلِ اينترنت نيست- مياد و وبلاگ ت رُ مي خونه.. شايد چون دوست داره
Up Date باشه تا دفعه ي بعد، بهتر از قبل بتونه ضربه ش رُ بزنه..
مي دونم که اين رُ هم مي خوني! پس از همين جا مي گم که از نظر من اشکالي نداره!
تازه خوشحال هم هستم که يه ويزيتور به قبلي ها اضافه مي شه..
ولي بدون؛ به خاطر اون حرفي که زدي، هيچ وقت نمي بخشمت..
هر چي که بودي، قبلاً پيش من احترام خودت رُ داشتي، اما الآن اون رُ هم نداري..
به خودش مربوطه، اوني که تو رُ "دوست: مي دونه، اما از نظر من تو يه احمقي. همين.
ديدار هم به جهنم! سرِ پلِ صراط (همين ـه ..؟! نه..؟!) ....

××××××××××××××××××××××××××××××

راستي! همون طور که فهميدين، temp رُ عوض کردم..
البته همون شب داريوش (آدرس وبلاگ ت رُ فراموش کردم، وگرنه بهت لينک مي دادم :) بهم
mail زد و گفت کنتراست خيلي شديده و چشم اذيت ميشه.. من هم از شفافيتِ نوشته ها
يه کم، کم کردم.. اگه باز هم مشکلي هست، لطفاً بهم بگين و همين طور اگه مي تونين کمک
کنين که آرشيوم رُ پيدا کنم.. هر چند خودم فکر مي کنم مشکل از Blogger ِ و خودش درست
ميشه.. (يا حداقل اميدوارم که اين جوري باشه !!!!! )

××××××××××××××××××××××××××××××

در آخر هم يه شعر قشنگ از Chris De Burgh با عنوانِ کليد؛ (البته با بدترين ترجمه ي ممکن!)
هرگاه که دستت را مي گيرم، چشم هايت از ترس لبريز مي شود،
تو حالا نبايد خودت را ببازي، که قيمتِ هر چيز پرداختني ست..
اما عشقِ من، شنيدم که در تاريکي گريه مي کردي
و اشک هايت بر روي بالش، خوني است که غلتان از قلبت سرازير مي شود..
آه گناهکار، تو همه ي چيزي را که داشته اي، از دست مي دهي
روز تو پاره پاره شده و شَبَت به ديوانگي گذشته،
و عشق نمي تواند به تو دست يابد، و جستجو پاياني ندارد
[چرا که] کسي را که فراموش کرده اي، تنها دوستِ واقعيت بود..
پس روحت به عرش پرواز مي کند و تو به سوي من دست دراز مي کني،
ولي در باز نخواهد شد، چرا که کليد را دور انداخته اي،
نه! در باز نخواهد شد، چرا که تو کليد را دور انداخته اي..
آه غريبه! مواظب باش که زندگي اي که به پيش مي بري،؛
پر از هشدارهايي است که تو نمي تواني يا نخواهي ديد،
قصرت فرو ريخته و بر خاک افتاده..
شنيدم صدا مي زني، فکر کردم نوازشِ دستانت را حس کردم..
آه قمارباز يادت باشد، عشقي را که گرو گذاشتي،
هرگز باز نخواهد شد، چون [اين] بازي پاياني ندارد
آن که مي خندد، صدايت مي کند.. نوبتِ بازي توشت
برگ هاي برنده با هر گردش چرخ پايين مي افتند
[و] بعد، بُردهايت را جمع مي کني، آماده ي رفتني،
ولي در باز نخواهد شد، چرا که تو کليد را دور انداخته اي..
(سه سطر آخرش رُ به صلاحديد خودم ننوشتم! چه قدر من باحالم؟)
تو چشام اشکي نمونده
تو دلم حرفي ندارم
ديگه وقتِ رفتنه
سفر دور و درازه..
انتظارِ روز برفي
تو دلم داغ زده سرما
انتظارِ آفتاب گرم
تو دلم يخ زده اما..
برف و بوران
ابر و بارون
چيکه چيکه
توي ناودون
روز ابري
روز سرما
انتظارِ روز برفي..
يادِ اون اوايل افتادم..
مي دونين، اولين نوشته ي من تو اين وبلاگ، تو وبلاگي که خيلي باهاش خاطره دارم
و مي دونم غير مستقيم خيلي تو زندگي م تأثير داشته، چيه..؟!
اين رُ روزِ يک شنبه، 23 دي ماه 1380 پابليش کردم! براتون دوباره مي نويسمش؛
مي گفت: من شخصاً از مردن نمي ترسم. اما ازش هيچ هم خوشم نمي آيد. مرگ يعني چه؟ تا وقتي که آدم زنده است، بايد به
زندگي فکر کند. وقتي هم که مرد، خُب مرده است ديگر. مخصوصاً هنرمندان و آنهايي که انديشه شان بازده دارد. تا وقتي که
مي توانند کار کنند ، حيف است بروند. اصلاً مُردن چيز مزخرفي است.
خودکشي هم کار مرد نيست. مال آدم ضعيف است. مرد اگر مردانه باشد ، محکم باشد ، حقارت و ضعف را مي کشد ، نه
خودش را. قهرمان هم آن کسي نيست که کشته شود. آن کسي است که مي داند رها مخوف مرگ آوري پيش روي اوست ولي
از رفتن نمي ماند. و تا زماني که اراده در او باقي است، با جبر روزگار مي جنگد، هر چند که مي داند شايد که کشته شود دير
يا زود. آن که از جا ، مي رود سست است. من مي گويم "اخوان ثالث" هم به مرگ طبيعي نمرد. به کشتن داده شد، با رنج زمانه
و با تهيدستي قدر ناشناسانه اي که توي سفره اش گذاشته بودند.
در سرزمين هايي که جهان سوم محسوب مي شوند ، هر روشنفکري که زودهنگام بميرد ، شهيد است ، چون سلطه سختي و
دغدغه ي آزادي ، جان و تن اش را کاهيده و تراشيده است.
حسن پستا ، مترجم و پزوهشگر ، دوشنبه 16 آذرماه چشم از جهان فرو بست.لازم به ذکر است رمان "خانواده پاسکو آل دوارته"
نوشتة کاميلو خوسه سلا ، و "فرعون ها هم مي ميرند" اثر اليزابت پين ، با ترجمه پستا ، در ميان اهل قلم شناخته شده است.
اضافه مي کنم؛
يه دليل ديگه که هر از گاهي، باعث مي شه تا نوشته هاي ديگرون رُ اين جا کپي کنم، اينه که
اين واژه ها، دقيقاً حرف هاي خودم هم هست.. يعني اگه بخوام از جانب خودم بنويسم، فقط
کافيه جاي يکي دو حرف رُ عوض کنم.. انگار اصلاً من اين ها رُ گفتم..
اوهام؛
بتو می گم که نشو ديوونه ای دل
بتو می گم که نگير بهونه ای دل
من ديگه بچه نميشم آه
ديگه بازيچه نميشم
بتو می گم عاشقی ثمر نداره
واسه تو جز غم و دردسر نداره
من ديگه بچه نميشم آه
ديگه بازيچه نميشم
عقلمو زير پا گذاشتی رفتی
تو منو مبتلا گذاشتی رفتی
به غم زمونه ای دل
تو منو جا گذاشتی رفتی
به خدا منو رسوا کردی ای دل
همه جا مشتمو وا کردی ای دل
فتنه بر پا کردی ای دل
منو رسوا کردی ای دل
می دونم تو ديگه عاقل نمی شی
تو ديگه برای من دل نمی شی
من ديگه بچه نميشم آه
ديگه بازيچه نميشم
***
سلام؛
سلامی که شايد آغازش همين باشد و پايانش هم همين کلمه!!؛
سلامی که و سعتش يک درياست و بزرگيش به قامت کوه!؛
سلامی که هست،سلامی که ميسوزاند و آتش ميزند!!؛
سلامی که فقط سلام است به گنجايش تمام کلمات و جملات
پس..
سلام؛
چطور ميتوان يک احساس را بيان کرد و در قالبش به تهی رسيد؟
چطور ميتوان کلمات را خواند و در عمقش بی هيچ دغدغه ای فرو رويم؟
چطور ميتوان خيلی پاک و صادقانه گفت که دوستت دارم؟
چطور ميتوان زمان خداحافظی خيلی قشنگ و بچه گانه برای هم دست تکان دهيم؟
چطور ميتوان غمهای دلتنگی را بر روی صفحة سپيد قلب نوشت؟
بيا؛
بيا با هم پنجره های دلتنگی را به سوی افقهای زيبا و خواستنی باز کنيم؛
بيا پرواز عشق و محبت و دوست داشتن را با هم تجربه کنيم؛
بيا،می خواهم تنها و تنها دلتنگی هايم را برايت بگويم
چرا؟
چرا؟
چرا؟
صحبت از کلمه است بيا با کلمه به همسخنیِ چشمانمان برويم
شاعر نيستم،نويسنده نيستم اما می خواهم در قالب بودنم بنويسم
می خواهم در نبودنت بنويسم
می خواهم در کنارت بی تو بودن را با حسِ خالصانة دوست به ياد آورم
می خواهم بروم بی آنکه مقصد راه را بدانم
می خواهم نگاههايم را که در نی نی چشمان تو به آن سو، سوسو می زند را به خاطر آورم
می خواهم بروم بی آنکه دليلی برای ماندن داشته باشم
می خواهم حرفهايت را باور کنم اما حرکاتت اجازه نميدهد
و نميتوانم خاطرات خوب و حتی خاطرات تلخت را فراموش کنم و همة آنها را همراه باد فراموشی رهسپار کنم
من با اين خاطرات خنده بر لبانم و اشک بر گونه هايم جاری می گردد.
***
برگرد؛
آ واها مرا اذيت می کند
صدا ها مرا آزار ميدهد
هر تکان لبی مرا می رنجاند
برگرد و اجازه بده که بتوانم روی تمام آواها،صداها و لبها بايستم

عنصر اول؛
من ميگم سلام ، صد نفر با هم ميگن سلام ،
ميگم خوبيد ، همه با هم ميگيد خوبيم ،
ميگم چه خبر؟!
ميگيد خبري نيست جز دوري تو ، اينجا كه خبري نميشه ، خبرها پيش تو هست ، اونجا چه خبر؟
ميگم اينجا خوبه ، روبراهم ، احساس نميكنم دورم ، تنها نيستم ، دارم عادت ميكنم.
ميگيد چه خوب، آفرين!...خودتو مشغول كن!
بعد هم ساكت ميشم ، اما شما شروع ميكنيد به پچ پچ كردن،
با خودتون حرف ميزنيد ميگيد:
عجب ...داره عادت ميكنه ! داره دوست پيدا ميكنه ! داره مارو يادش ميره.
چه زود!!!! هنوز دلش تنگ نشده ، عجب يخيه اين...
درس ميخونه !!!به جاي اينكه بياد احوال مارو بپرسه...
ميخنده!!! جاي اينكه بشينه تو غربت گريه كنه...
داره بهش خوش ميگذره!!! نميدونه ما اينجا چي ميكشيم...
داره ما رو يادش ميره ، اين دختره ديگه از دست رفت ، حالا ديگه كم كم عوض ميشه آخه رفته آمريكا!!!!
ديگه حرفهاي ما واسش جالب نيست ، آخه رفته آمريكا!
حالا ديگه دلبستگيهاش ميشن خارجي ، ديگه مارو تحويل نميگيره!!!!
ميدوني چرا؟!!!
آخه آزي رفته آمريكا...
دو روز ديگه خودشم گم ميكنه ، ميشه مثل بقيه ، غريبه!
....مي خواي بدوني اين غريبه كيه؟!!!
خب پس خوب گوش كن يك دفعه ميگم ، ديگه هم تكرار نمي كنم !
اين اولين و آخرين باريه كه توي اين وبلاگ يك ذره تهديد ،
يك ذره تعريف و يك عالمه غر بشنوي...
چون ميدوني كه عادت ندارم از چيزي بنالم!
خب...
من اسمم آزاده هست!
فكر كنم بهترين صفتي كه ميشد روي من گذاشت همين اسمي بود كه مامان و بابام روم گذاشتند،
روي كسي كه يادش نمياد ثانيه اي مقيد به چيزي شده باشه ، كه اگه شده ، بلد هست چه جوري خودشو خلاص كنه .
اين بچه از اولشم يك دنده و لجباز بود،
از اولشم خودخواه بود ، بعضي چيزا تو خون آدمه! كاريش هم نميشه كرد!
...از 18 سالگي به بعدو شروع ميكنيم ، يعني سني كه دانشجوشد،
وقتي رفت ، اولش يك ريزه حواس پرتي گرفت ، يادش رفت واسه چي اومده دانشگاه،
يادش رفت چيه ، يادش رفت دنيا دست كيه...
بعد شروع كردن به تكون دادنش ، انقدر كه يك داغ بذارن پشت دستش و ...دلش.
بعد از اون ، آزي ، شد يك بعدي ، جوري كه فقط خودشو ديد همين!
حتي سر برنگردوند عقبو نگاه كنه ، فقط جلو ، و ...پيش به سوي فكرش!
ديگه حواسشو جمع كرد ...ديگه سرشو بلند نكرد چشمي رو ببينه ، مبادا...
مبادا وابسته بشه ، مبادا اگه وابسته شد ، زندونيش كنن ، مبادا اگه زندوني شد
ديگه نتونه بپره ، مبادا اگه نپريد ديگه نرسه به فكرش و مبادا اگه نرسه...
هدر بره!
روزها گذشت ، خوب و بدش تموم شد، گاهي دوست داشت گريه كنه ،
ولي اگه گريه ميكرد ، سست ميشد ، خيس ميشد ، چشمهاي قرمزشو بقيه ميديدن،
اونوقت حرفا شروع ميشد ، حرفايي كه دوست نداشت!
هر چي جلوتر مي رفت كارش سخت تر ميشد، همه مي كشيدنش از همه طرف،
كاش يكيشون مي كشيدش رو به جلو ، اينجوري حداقل براش سبكتر كيشد،
ولي نبود جز اندك تبسم اونايي كه دوستم داشتن.
حتي نگاه اونايي هم كه بيرون دايره بودن روم سنگيني ميكرد...
نگاهي كه دوست داشتم ، اما ديگه كار از كار كه بگذره نميشه حرفي بزني.
...خلاصش كنم!
يادم نمياد از مشكلاتم واسه كسي بگم ، آخه همه ميگفتند بهت نمياد!
راست هم ميگفتن.
بهم نمياد اما نميدونستن وقتي دلت بگيره چه بخواي چه نخواي بهت مياد!
روز آخر...گريه كردم،
به خاطر همه چيزايي كه گذاشتم و فقط خاطره سنگينشون رو بردم.
به خاطر چيزايي كه گفتم و به خاطر حرفهايي كه نزدم.
به خاطر نوازشهاي مامانم و عشق پدرم و مهربونيه امير.
و به خاطر نگاهي كه ...بي پاسخ موند!
گريه كردم...فقط يك ذره!
بقيشو تو خواب و بيداري بودم...
تا اينكه رسيدم ، به جواب همه تحملهام.
...حالا اينجام!
اينجام و ميبينم و مي شنوم...
از حرفهاتون و گوشه هاتون ، از خنده هاتون ، از عاشق شدناتون،
از خنده و گريه هاتون ، مي شنوم كه بغض ميكنيد و مي تركيد،
مي شنوم كه رنج مي كشيد و مي ميريد،
مي شنوم كه با هم قهر ميكنيد بعد باز آشتي ميشيد...
مي شنوم كه خيلي چيزارو يادتون رفته،
مثل 18 سالگيه من، همون موقعها كه رفته بودم دانشگاه ،بي حواسو منگ شدين.
هدفتون كجاست؟
كجا قايمش كردين...چه سردو راحت از كنارش رد ميشيد،
چه عادي شده زير پا گذاشتن آيندتون ، خودتون.
چه راحت به همه چيز پرداختيم جز...
جز خوشبختيتون؟!
خيلي چيزارو فراموش كردين...
اينكه پيش خانواده هستين...
اينكه پيش دوستاييد...
اينكه اون هوايي كه ميره تو ريه هاتون ، متعلق به خودتونه...
هنوز قدر اون نوني كه پيش اونايي كه دوست داريد مي خوريد رو نمي دونيد،
هنوز قدر انرژيتونو نمي دونيد،
هنوز به خودتون اعتماد نداريد، به همه داريد به خودتون نداريد.
همه رو همراز مي كنيد ، و ميذاريد دليل به وجود اومدنتون زير همه وابستگيهاتون خاك بخوره.
و تنها چيزي كه واسه من ارمغان مياريد ، واسه مني كه دوستتون دارم ،
فقط از غصه روزاتون ميگيد و سكوت شباتون،
من قدر اون سكوتو دونستم ، من قدر خونوادمو دونستم ،
من قدر دوستامو دونستم ، من مهربون بودم...
ولي اينو هم يادم نرفت كه كيم ، كه خدا هديه ش به من و تو ...
چي بوده ، اينكه بايد نذاريم هدر بريم ، و اينكه عاشق هم ميشيم ، به موقعش...عجله نكن!
خيلي كفريم ازتون ، خيلي دوست دارم داد بزنم سرتون
اينكه بگم ، داريد دستي دستي خودتونو تلف ميكنيد ، اينكه قدر نمي دونيد ،
اينكه هميشه صبح كه پاميشيد چشمهاي مهربون مامانتونو مي بينيد يعني آخر انگيزه...
اينكه وقتي آب ميدن دستتون ، اين يعني عشق...
اينكه وقتي خسته اي ، يكي هست سرش غر بزنيد...
اينكه هر وقت اراده كني ، دوستت پشت خطه و ميشينيد حرف ميزنيد و دوباره و هر بار ازهمه چيز ميگيد
الا هدفي كه داره خاك ميخوره.
شما حاضريد سختيه اون وابستگيتونو به جون بخريد
ولي حاضر نيستيد كه به خاطر خودتون سختي بكشيد،
ميدوني...
من 4 سال به خودم ياد دادم ، 4 سال به خودم فهموندم كه واسه رسيدن بايد از چيزهاي
دوست داشتني
چشم پوشي كرد، نه اينكه فراموششون كنم ، نه هرگز...اما خيلي وقتها شد كه چشمامو
بستم
...هنوز دارم ميشنوم،
حتي كوچيكترين زمزمه غر زدناتون و اون قدر نشناسيه بي پردتون.
تو اگر حتي بهشت هم بري انگار چيزي گم كردي، چيزي كه ساخته ذهن خودته،
چيزي كه واسه همه يكسانه ، ولي بعضيها ميپرن...بعضيها مي ايستند و اونوقته كه قدماي رو به
عقب شروع ميشه...
...وقتي مي خواستم بيام ، يكي گفت نرو ، گفتم واسه خودم هم كه شده بايد برم،
گفت چه خودخواه!
يكي گفت سخته ، گفتم ميدونم ، تو دلش پوز خند زد كه نه نميدوني.
يكي گفت عزيز دردونه مامانو بابارو چه به اين كارها ، گفتم من عزيز هستم ، دردونه هستم،
اما عزيز دردونه نيستم...
يكي گفت مامانت رو تنها ول ميكني ميري؟ گفتم مامانم صبوره ، گفت بابات ، گفتم محشره ،
گفت داداشت ، گقتم مياد. گفت دوستات گفتم ته دلشون ميگن برو ،
گفتن وطنت ، گفتم دوستشون دارم ، اما هميشه احساس ميكردم مهمونشم...گفتن تنها؟!
گفتم تنها نيستم ، خدا همين جاست، ايناهاش ، حتي لازم نيست سر برگردوني، نميبيني باهامه؟!
اون نگاه گفت برو اما بر ميگردي ...و من فقط خوب نگاش كردم و ديگه چشامو باز نكردم تا اينجا...
حالا اينجا...دارم گله ميكنم از شمايي كه نه تنها قدر نمي دونيد بلكه تازگيها پر توقع هم شديد...
تا ديروز از بقيه پيش من گلايه مي كرديد،
امروز از خودم به خودم،
كه بي معرفت يادي از ما نمي كني!
خبري ازت نيست...و هزارتا حرف ديگه كه نميگيد اما بهش فكر مي كنيد.
و من ، ميشينم مو به مو حرفاتونو مي خونم ،
جواب ميدم ، نامه ميدم ، كارت ميفرستم ، تولد مبارك ميگم ، نصيحت ميكنم ، مي خندونمتون،
وبلاگ مي نويسم...اما آخرش باز ميگي... آزي ديگه تحويل نميگيري؟!!!
تو چي...حتي به مخيله ات خطور نكرده كه من بايد جوابگوي چند تا باشم ،
اينقدر متوقع شدين كه يك ذره جواب من دير ميشه خيلي راحت ميگي باي آزي!
به نظرتون خيلي غير منطقيه كه وقتي خانوادم پشت خطن اولويتو به اونا بدم...
بهانه همتون هم يكيه ، يك حرف مشترك.
كه آزي وقت نمي كنه بخونه ، آزي وقت نمي كنه جواب بده ،
آزي ديگه علاقه مندياش عوض شده ، آزي ديگه مثل قبل نيست...
آخه با مراما...من روزي كه رفتم ، به يك يكتون يك حرف مشترك زدم،
كه حتما يادتون نيست؟!
گقتم كسي كه اونجاست دلش به خيلي چيزا خوشه كه واسه شما شايد بي ارزش باشه،
حتي يك ميل يك خطي هم آدمو سرحال مياره،
حتي يك سلامه كوچولوي 4 حرفي!!!!
اگه اينجا بوديد مي فهميديد چي ميگم.
بهونه مياريد كه آزي وقت نداره ، در حاليكه جسارت نداري كه بگي من وقت ندارم،
من گرفتار شدم،من روزي صدبار ميام پاي نت اما حوصله نميكنم ، رو مودش
نيستم،
كه بگم آزي خوبي؟
همين...
همين كافيه...باورش سخته نه؟!
يا ميگيد حرفاي ما تكراريه ، واسه تو چه فايده داره...
بابا ، اين منم ، هموني كه يك ماه پيش زير اون آسموني راه مي رفت كه تو راه ميرفتي،
حالا هم كه چيزي نشده ، آسمون منم همون رنگه...
...مي دوني اين چند روزه كجا بودم،
توي يك كتابفروشيه بزرگ ، پشت يك ميز كوچيك...
من بودمو ، خودمو ، كتابامو يك مشت لغت انگليسي،
مي خوندم و مي خونم و خواهم خوند...
با اين تفاوت كه من برعكس خيلي از شماها ياد گرفتم كه خودمو چجوري تقسيم كنم
كه نه هدفم يادم بره ، نه دوستهام...
اين مشكل شماست كه وقتي مشغول چيزي ميشيد بقيه چيزارو تحت الشعاع قرار ميديد.
اين مشكل شماست نه من!!!
من ياد گرفتم كه يك مهربون خودخواه باشم ، ياد گرفتم كه اگر خودخواهم به كسي ضربه نزنم،
ياد گرفتم كه اگه اومدم اينجا بايد بجنبمو به موازاتش دور دلبستگيهام و
نه
وابستگيهام آزادانه بگردم.
اينارو ننوشتم كه بگم اينجا غربته و شما بي معرفتين يا من خوبم و شما بدين،
اينارو ننوشتم كه بگم از اومدن به اينجا پشيمون هستم ، آدم كاري كه ميكنه تاآخرش مي ايسته،
اينارو ننوشتم كه بگم ديگه دوستتون ندارم ،
نوشتم كه بگم هميشه دوستتون داشتم و دارم،
نوشتم كه بگم فقط خدا ميتونه كمكم كنه...همي طور شماهارو.
و اينكه بگم،
كاش يكي پيدا بشه تكونتون بده.
و در آخر اينكه،
حالا ديگه دو بُعدي شدم...دعا كنيد يك روزي برسم به بُعد سومم

شنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۸۱

مهم! نمي دونم چه اتفاقي افتاده، اما آرشيو م نيست!
اصلاً نمي دونم جريان چيه؟ الآن آرشيو من خلاصه مي شه به نوشته هاي دو هفته؛
1) اولين هفته اي که شروع کردم به بلاگ نويسي.. يعني اولين آرشيو من!
2) نوشته هاي همين هفته.. يعني آخرين آرشيو من!
و نوشته هاي اين چند ماهه (فکر کنم20 تا آرشيو) گم شده..
اصلاً تو Blogger وجود نداره که بخوام Republishش کنم.. نمي دونم چه اتفاقي افتاده..
اگه مي دونين حتماً کمک کنين. اگه هم نه، از يکي بپرسين و بهم بگين..
فکر کنم تا درست نشه، بلاگ ننويسم..
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
اگه شما هم IDي ياهوتون مشکل داره و نمي تونين باهاش بياين رو Messenger
(اما هنوز ميشه Check mail کرد) احتمالاً يکي از اين سه تا اتفاق براتون افتاده:
1) مشکلِ خودِ Yahoo! ـه و تا چند روز ديگه حل ميشه :)
2) مشکل از Yahoo! Messenger يا ويندوزتون ـه و بايد دوباره نصب ش کنين!
-پيشنهاد ميشه قبلي رُ کامل از بين ببرين و بعد دوباره نصب کنين..-
ولي اگه باز هم کارساز نشد يا اين که مي تونين با IDهاي ديگه تون وارد شين؛
3) به حافظه تون مراجعه کنين.. آخرين بار از کدوم کافي نت Chat کردين؟
آخرش يادتون رفته Sign Out کنين و Passتون هنوز رو سيستم ـه..
برين همون کافي نت و همون کامپيوتر رُ پيدا کنين.. يا اين که با يه IDي ديگه تون،
اون IDي خودتون رُ Boot کنين تا کامپيوتر طرف هنگ کنه و Passتون از بين بره..
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
بگذر ز من اي آشنا
چون از تو من ديگر گذشتم
ديگر تو هم بيگانه شو
چون ديگران با سرنوشتم..
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
نزديک 45 دقيقه مسواک کردم.. ديگه دندون هام مالِ خودم نيست..
آخه چند تا وبلاگ باز بود و داشتم مي خوندم.. هر از گاهي هم خودم چيزي مي نوشتم
يا آهنگ رُ عوض مي کردم و برنامه هاي مختلف رُ check مي کردم.. و مسواک هم دستم!
خلاصه ديگه دندون هام رو هم چفت نميشه..
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
عنصر اول؛
روز 11 سپتامبر ، قيمت بليت به لاس وگاس فقط 2 دلار هست!!! يعني چيزي كه بايد توي تاريخ ثبتش كنند.
اما فكر كنم همون 2 دلاريش هم كسي نخره، آخه همه روزهاي عادي هم مي ترسند سوار هواپيما بشن ،
چه برسه اين روز و تاريخ كه كسي هوس مسافرت به سرش بزنه..
نخستين مسابقه بين‌المللي روبات‌هاي مين ياب(ROBODEMINER 2002)
به ميزباني دانشگاه صنعتي اميركبير، (پلي تكنيك تهران) برگزار مي‌شود
متنِ کامل خبر / سايت رسمي اين مسابقه
" من در جستجوي قطعه اي

در آسمان پهناور هستم

كه از تراكم انديشه هاي پست

تهي باشد. "

از وبلاگِ ناز بانو؛ اين چند روز اخير، هر كاري مي كنم "خودم" باشم نمي شه ...
خيلي قاطيم ... به هر كسي هم برخورد مي كنم، يه جورايي بدتر از خودمه ...
:حالم بهم مي خوره از اين حرفا
" جواني آتشفشان عشق و احساسات است !!!
جواني آفتابي است كه حرارت آن تا واپسين روزهاي زندگي
قلبها را گرم و فروزان مي سازد ... "
الان فقط مي تونم بگم :
" جوانان نسل ما، با خنده مي گريند "
حتماً شما هم اين چند روزه با سردبير: عمه ام مشغول بودين!
يه وبلاگِ جالب، براي رو کم کني سردبير: خودم ..
و يه سري خبر جالب در اين مورد:
اين اولين تجربه ي ابراهيم نبوي در موردِ وبلاگ ـه
و اين که چرا سعي در هجوِ بلاگِ حسين درخشان داره، معلوم نيست
ولي چند وقت پيش تو يه مصاحبه گفته بود که درخشان اولين کسي
بوده که از اون خواسته يه وبلاگ راه بندازه (و حتماً مصاحبه ي درخشان
در کاپوچينو رُ خوندين؟ که گفته بود طرح نبوي آن لاين رُ من بهش دادم..)
any way، خبر جالبش اينه که، نبوي در اين مورد چيزي نگفته ولي
حسين درخشان اعلام کرده که نويسنده ي "سردبير: عمه ام" اونه!
اين در حاليه که سينا مطلبي (بلاگيستِ روزنامه نگار / از نزديکانِ نبوي)
نوشته که: نبوي نوشتنِ چنين وبلاگي رُ تکذيب کرده!
در آخر هم نظر بي اهميتِ بعضي از آدم هاي بي اهميت تر؛
بابك غفوري آذر يكي ديگر از وبلاگ نويسان خطاب به حسين درخشان مي‌نويسد:« حسين باز هم اشتباه كردي، تو جمع وبلاگرهاي همراهت را به همه آنها تسري داده اي و حالا مي خواهي در اين قضيه آنها را با خودت به نوعي عليه نبوي همراه كني. دوباره اشتباه نكن حسين، چرا در رفتارت تغييري نمي دهي؟» و يا داوود نيز در اين باره مي نويسد:« ايده نوشتن مطالب طنز در مورد وبلاگها و وبلاگ نويسان به تنهايي فكر بكر و خوبي است و با افزايش تعداد وبلاگها و متنوع شدن آنها، اين چنين وبلاگي مي تواند نقش موثري در زمينه نقد وبلاگها داشته باشد. اما استفاده كردن از نام شخص صاحب نامي چون ابراهيم نبوي و نوشتن مطالب طنز در مورد وبلاگ شخصي يك كمي سوال بر انگيز خواهد بود.»
واكنش خود حسين درخشان نيز در‌اين‌باره جالب است او در وبلاگ خودش مي نويسد: «سردبير: عمه‌ام» را ابراهيم نبوی در واقع درباره‌ی همه‌ی ما بلاگرهای بدبخت می‌نويسد، با نگاهی به «سردبير:خودم» بنده. بخوانيد و کيف کنيد و عبرت بگيريد. درضمن با اين وب‌لاگ به نظر می‌رسد که داورخان نبوی هم دارد به جمع کوچک ما بلاگرها اضافه می‌شود، هرچند در هيات يک منتقد. خوش‌آمد می‌گويم. تکميل: حرفم را پس می‌گيرم و تصحيح می‌کنم: «سردبير: عمه‌ام» را نبوی فقط درباره من و وب‌لاگم مي نويسد»..

جمعه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۱

اين که تکه هايي از وبلاگ هاي ديگه رُ اين جا مي نويسم؛
معمولاً دو حالت داره:
يه سري وبلاگ ها، خيلي مزخرف هستن ولي سالي به ماهي
يه مطلب قشنگ مي نويسن و من هم اون رُ اين جا مي نويسم
تا مجبور نباشين وقتِ خودتون رُ هدر بدين و کلّ وبلاگِ طرف رُ
بخونين! آخه باقي حرف هاش فقط چرت و پرته!
اما دليل دوم هم اينه که، بعضي وبلاگ ها، قشنگ مي نويسن
يا حداقل من از نوشته هاشون لذت مي برم. براي همين هم نوشته ي
اون ها رُ اين جا کپي مي کنم تا هم طادآوري باشه واسه شما که برين
و همه ي وبلاگِ طرف رُ بخونين. و هم يه آشنايي؛ که يعني ايشون
اين جوري مي نويسن! اگه خوشت اومد، برو همه ي وبلاگش رُ بخون..
الآن هم مي خوام، قسمت هايي از وبلاگِ همين دوستايي رُ براتون
بازگو کنم که اسمشون رُ آوردم (و اکثراً در دسته ي دوم قرار مي گيرن!)


گل يخ؛
امروز امدم خانه گل يخ مهمونی امدم دردمو بگم امدم بهش بگم تا خروس خوان توی اتاق راه رفتم نشستم پا شدم از درد سجده کردم انگار يک وزنه روی قلبم سنگينی می کرد نه می شد فرياد کشيد نه می شد گريه کرد چرا اينطور شد چرا می خواد بره .آخه گناه من چی بود ؟چرا هر وقت کسی را دوست داری تنهات می ذاره .دلم می خواست خدا را می ديدم دستاشو می گرفتم می گفتم خدا سرنوشت من اينه ؟چرا بايد نقاب روی چهره ام باشه و نتوانم بهش بگم دوستش دارم . جرا بايد اشکامو پشت لبخند پنهون کنم ؟چرا بايد به کسی که دوستش دارم قدرت بدم در صورتی که خودم هر ثانيه با هر کلمه می شکنم و خورد می شوم .ولی بی صدا.
اين عشقه؟ يعنی فنا شدن؟ يعنی لحظه لحظه
مثل شمع آب شدن و به ديگران نور بخشيدن .
نمی توانم باور کنم فاتح دستام تنهام می گذاره .نمی توانم باور کنم مرد بلوری که تو اشکام و تنهاييام شکل گرفت داره ذوب می شه چون قلبش از جنس سنگ بود .
خدا ميدونه مرد بلوري آرزوهام را چه صادقانه دوست داشتم .ولی اگر عشق فنا شدنه می خوام فنا بشم و قصه بشم قصه ای نا نوشته يا به قول مرد بلوری قصه ای که هيچ کس نگفته و نشنيده
زنبقی که 20ساله با گل يخ آشناست
ای دل غافل گريه چه حاصل وقتی که او رفت وقتی که او رفت
................................
بدتريناش خيلی بيشتر بود .............. خيلی خيلی

اژدهاي شکلاتي؛
گوشهء ديوار کز کرده بود و با دو تا چشم سياش به من زل زده بود. تا چشمم بهش افتاد فهميدم که از اونجا جم نمی خواد بخوره. ولی نمی شد که همونجا ولش کنم! خطرناک بود. چهار چنگولی چسبيده بود به جاش! دونه دونهء انگشتاشو ميديدم که با چه ترسو وحشتی از هم بازشون کرده بود و محکم روی زمين چفتشون کرده بود! نمی دونستم چی کار کنم! گفتم نکنه تا برم يه چيزی بيارم فرار کنه! اونوقت خر بيارو باقالی بار کن! بايد تمام خونه رو ميگشتيم تا پيداش ميکرديم! بايد ريسک ميکردم! ولی خب از طرفی خوب ميشناختمش، ميدونستم تا کاملا احساس امنيت نکنه از جاش جم نمی خوره. هر چی تو آشپزخونه رو نگاه کردم چيز مناسبی پيدا نکردم. مجبور شدم همون جارو رو بردارم و برم سراغش! شانس آوردم که دم در نشسته بود وگر نه کارم در اومده بود. در بيرونو باز کردم و با جارو آروم آروم هلش دادم بيرون ! وقتی جارو رو بهش ميزدم احساس ميکردم که چه حالی داره بيچاره! از ديدن من داره قالب تهی ميکنه اونوقت اين دختر دراز لاغرو هم افتاده به جونش اونم با جاروی تيز تيزی!
وقتی از در بيرون رفت بهش گفتم: مارمولی جون يادت باشه همه از خونه اشون يواشی بيرونت نمی کنن! يه سمی پيف ميکنن روت نفست ببره و چنگولات سيخ بشه و بميری! چون راهترين راه اينه که بميری! جای ريسکش کمتره! تازه ديگه زنده نمی مونی که برگردی و دوباره مزاحمشون بشی!
خلاصه بيشتر مواظب باش مارمولک جون!

از بالاي ديوار؛
تصور کنيد خونهء کسی از طرف کس ديگه دعوتيد و با خيال راحت و کفش پاشنه بلند از ماشين پياده می شويد و ردش می کنيد بره. يه دسته گلم دستتونه. بعد که ماشين خوب دور شد می بينيد که خونه ای با اين پلاک که شما می خواين تشريف ببرين وجود نداره. و شما با اين ريخت و قيافهء تابلوتون و اون کفش تلق تلقی بايد بگريدن دنبال آدرس. بعد تصورش رو بکنيد که اسم ميزبان نازنينتون رو هم نمی دونيد يعنی اسم کوچيکشون رو قبلاً شنيديد و فراموش نموده ايد و اسم فاميلشون رو هم اوصولاَ نشنيده ايد. چی کار می کنيد؟ اولين تاکسی تلفنی که رسيديد يه ماشين می گيرين و بر می گردين.
تبصره : در همچين موقعيتی به صلاح شخص است که به نگاه های عاقل اندر زنجيری که مردم به کسی که دنبال خانهء کسی که او را نمی شناسد می گردد می اندازند هيچ گونه اعتنايی نکند و همچنان از آنان سؤال نمايد زيرا آمديم و خانهء مزبور خانهء همان شخص باشد که دارد ازش آدرس می پرسد.

يه جور ديگه؛
گدايان شهر سئول با روشهاي بسيار شيك و مودبانه به فعاليت ميپردازند ظاهرشان هم اصلا كثيف و ژوليده و نامرتب نيست و از همه مهمتر به هيچ وجه مزاحم رهگذران نميشوند بلكه خيلي موقر و متين يك عدد بليت تهيه ميكنند و سوار مترو ميشوند بعد پخش صوت كوچكي را كه به همراه دارند روشن ميكنند صداي آرام و موقر با پس زمينه موزيك با زبان كره اي مشكلات شخصي ـ بيماري ـ ناتواني جسمي و… را همراه با جزييات به سمع مسافرين مترو ميرساند و در كمال احترام و ادب از آنها تقاضا ميكند در صورت تمايل آقا يا يا خانم فقير را در حل مشكلاتش ياري دهند .
برخي نيز كه نميخواهند با ايجاد صداي اضافي مزاحم آسايش ديگران شوند روي كارتهاي پرس شده متني را شامل همان موارد بالا تايپ كرده اند .و كارتها را در بين مسافرين پخش ميكنند . ( به افراد خارجي هم كارت نميدهند احتمالا از روي حيا و حجب) بعد پس از مدتي كارتها را جمع ميكنند و افرادي كه مايل به كمك باشند كارت را به همراه مبلغي پول به او برميگردانند.و كساني هم كه تمايل به كمك نداشته باشند فقط كارت را برميگردانند.
اين روشها را مقايسه كنيد با شگرد هاي كثيف و غير انساني گدايان وطني .
دوستي تعريف ميكرد در دوران دبيرستان در يك داروخانه كار ميكردم . يك زن گدا هر روز صبح اول وقت مي آمد و قرص خواب ميخريد و ميرفت . پس از تحقيق فهميدم محل كسبش در نزديكي داروخانه است و هر روز صبح قرص ها را به كودك بينواي همراهش ميدهد تا كنار پياده رو بخوابد و ترحم مردم را برانگيزد و كسب زن گدا را رونق بخشد . وقتي متوجه ماجرا شدم تصميم گرفتم پاي زن را از داروخانه كوتاه كنم .روز بعد به جاي قرص خواب ، قرص مُسهل كودكان به زن دادم و ميتوانيد حدس بزنيد چه اتفاقي افتاد…
................................
تركيب Desert Rose با سبزي جنگل عباس آباد نمونه ايست از تاثير شگرف تضاد ها
Sting از كوير فرياد ميزند و تو در ميان جنگل ميراني!
او از روياي باران ميگويد و تو روي شيشه اتومبيلت باران را ميبيني .
از اسمان خالي از ميگويد و تو ابرهاي سپيد را ميبيني .
او از روياي باغ عدن ميگويد و تو در مسير باغ عدن ميراني…
و در گرماگرم لذتي كه سراسر وجودت را پر كرده ، سبز پوشي كه سبزي پوشش او هيچ سنخيتي با سبزي اطرافت ندارد تورا در كنار مسير ايست ميدهد و دهانت را ميبويد مبادا گفته باشي دوستت دارم. حس زيبايت يكباره به آخر ميرسد . پس از لختي - حركت از نو ولي ديگر ذهنت مشغول چيز ديگريست .مشغول يافتن پاسخ براي اينكه چرا عشق ممنوع است درين جغرافيا؟ و در پشت پيچ بعدي جنگل تمام شده است…

ياس کبود؛
بازم ميگم: دوستت دارم…..!!
راستش هرگز زمستان را اين همه مهربان نديده بودي ! ، هميشه وقتي صحبت از زمستان شده بود ، شنيده بودي كه : آن را به خاطر سرمايش سخت شماتت كرده بودند ! ، چرا كه زمستان هيچ ميانه اي با گل نداشته است ، و آنجا كه زمستان بود هيچ گلي نمي روئيد ؟!‌، و تو در آنجا دوباره به ياد سهراب مي افتي كه : چشم ها را بايد شست ؟، جور ديگر بايد ديد ، و زمزمه ميكني كه : جور ديگر بايد بود ، جور ديگر بايد شد ، و سهراب مي شوي !!‌، كه نه در بيان ، بلكه در احساس و حالي كه داري ، وگرنه مي انديشي : تو كجا وسهراب كجا ؟ آنجا فقط يك الهام است كه تورا به سهراب شدن مي رساند ، و دلت را و نگاهت را و احسا ست را كه چون كوره ء مذاب ميسوزاندت ، و سرماي زمستان انگار از درون فراموشت شده است ، آنجا زمستان مهربان مهربان است !‌، بر خلاف تمام آدم هاي كوتاه بين كه زمستان را همشه بد جلوه ميدهند …
صداي اوهام گونهء خيسي از خلسه اي كه رفته اي بيرونت مي آورد ، سرت را بلند ميكني و در روبرويت خرگوش سفيدي را مي بيني كه با خنده اي كه دندان هاي بزرگ و سفيدش را نمايان ساخته است به رويت زل زده است ، دندان هايش چون رديف مرواريد هاي سفيد در كنار هم چيده شده اند ، چشم هاي درشت و سياهش آنقدر ژرف و عميق است كه هر چه نگاهش ميكني انتهايش را نمي بيني ، مژه هاي بلندش را كه يك آن مانند حركت آهستهء دوربين فيلمبرداري باز و بسته ميكند ، و تو از تعجب تقريباً جيغ مي زني !‌، : خداي من …
تازه متوجه مي شوي اين چشم هاي زيبا چقدر برايت آشناست ،و تعجب بسيار تو هم از همين است .
لبخندي به رويش مي زني و آرام به طرفش مي روي ، شيطنت خرگوشي اش گل ميكند ! و ازت فرار ميكند و چند گام جلوتر دوباره مي ايستد و با لبخند آشنايش مرموز نگاهت ميكند .
وقتي مي خواهي دوباره به طرفش حركت كني از تعجب شوكه مي شوي ، چرا كه ميبيني در جاي پاهايش گل هاي ياس سفيد روئيده است . يادت مي افتد يك روز برفي زمستاني را كه پس از ناهار دختري با همان نگاه هاي سياه و زيبا چونان خرگوش سفيد ! به تو هويج فرنگي كوچكي را تعارف ميكند ، و تو باخنده اي تشكر ميكني و مي گي : نكنه تو خرگوشي خانم خرگوشه …!! ، و دوتائي تا انتهائي ترين ريشهء وجود مي خنديد …
خاطرات دوباره داغت ميكند …
بي اختيار به دنبال خرگوش سفيد راه مي افتي ، چند گام ديگر مي دود و دوباره مي ايستد و نگاهت ميكند ، انگار مي خواهد از دنبال كردنش مطمئن شود ! ، جفت مي زند و شيطنت ميكند ، باورت نمي شود ولي بوي ياس تمام فضاي جنگل را پر كرده است ! ، و تو با هر گامي كه برمي داري بيشتر بوي آن را استشمام ميكني ، شروع به دويدن ميكني ، خرگوش هم در جلوي تو مي دود و با تو همگام مي شود ، به نفس نفس كه مي افتي از دويدن باز مي ايستي ، وقتي به اطراف ميتگري از جنگل خبري نيست ! ، تازه متوجه مي شوي كه مدتي است از جنگل خارج شده اي ، و جنگل در پشت سرت با نگاهي رازناك تورا مي نگرد .
برايش دستي تكان مي دهي و بوسه اي داغ مي فرستي ! ، دو رديف ياس و شقايق در كنار هم تا دامن جنگل كشيده شده است ، و در آنجا در ميان درختان گم شده است .
وقتي دوباره بر ميگردي از خرگوش خبري نيست ! ، هر چه اطراف را جستجو ميكني چيزي نمي بيني ، اما رديف باريك ياس هاي سفيد را دنبال ميكني كه تا دامنهء تپه اي بلند كه در روبرويت سر برافراشته است ، رفته است . وجادهء ياسي !! در انتهاي تپه گم مي شود . جاده را دنبال ميكني ، در نوك تپه دختري بلند قد در لباس حرير سفيدي برتن ايستاده است و برايت دست تكان مي دهد ، بي اختيار ازجا كنده مي شوي و به سويش مي دوي . بايد همه چيز را درك كرده باشي كه تا كنون به دنبال دركشان بودي !!
ديگر خستگي و گرسنگي و سرما وترس و حتي خودت را نيز از ياد برده اي ! ، با خود مي انديشي : اي كاش بال داشتي و پرواز ميكردي تا زودتر مي رسيدي ! ، پس از مدتي دويدن بي وقفه ، خسته و ناتوان به روي تپه مي رسي ، ليكن در آنجا كسي را نمي بيني ! ، نفس بريده و بي حال بروي برف ها مي افتي ، با خود مي انديشي كه تب كرده اي و هذيان ميبيني ؟ ! ، يا سراب ديده اي ؟
غمي گنگ وجودت را فرا مي گيرد ، از خودت مي پرسي ك پس اين ياس ها وشقايق ها و خرگوش و كلاغ و …
ناگهان نگاهت چند گام جلوتر بر روي تخته سنگي مي نشيند ، بلند مي شوي و به طرفش مي دوي !، آنچه را مي بيني پاسخ تمام سؤال هايت را مي دهد : بر روي تخته سنگ يك شاخه گل سرخ زيبائي قرار دارد كه تا كنون نظيرش را نديده اي ، آرام به آن نزديك مي شوي ، زانو ميزني و با احترام بلندش ميكني ، لختي خيره نگاهش ميكني ، آن را به چهره ات نزديك ميكني . به روي چشم هايت ميگذاري ، بوسه اش ميكني و بويش ميكني . بوي آشنائي مي دهد ، بوي عطر تن كسي را مي دهد كه ديوانه وار دوستش داري ، دوباره بويش ميكني ،چون حتم داري كه در آنجا بوده است و آن را به عنوان( نشانهء رهائي )بر جاي گذاشته است .
ذوق زده شده اي ، حس ميكني داري بي هوش مي شوي ، بوي دل انگيزش مستت كرده است ، به گلبرگ هايش خيره مي شوي ، بر روي يكي از آنها مي خواني : دوستت دارم …!!
و تو فرياد مي زني : با با منم دوستت دارم …!!!!!!!!!!!!!!!!
صدايت در سكوت وهمناك كوهستان مي پيچد ، بلند تر از صداي خودت مي شنوي : دوستت دارم… دوستت دارم … دوستت … دارم .. دارم دوست …………………
اين صدا شايد صداي تمام ان چيزهاي زيبائي است كه در آن روز باشكوه با آنها برخورد داشته اي : صداي جنگل و كوه و دريا و رودخانه و خرگوش و كلاغ و …!!!
آرام به راه مب افتي ، نگاهي به پشت سرت مي اندازي : جنگل بي انتها را مي بيني كه لبخند مي زند ، انگاري هيچ وقت جنگل را اين همه باشكوه و زيبا نديده بودي ، بر ميگردي و در آن سوي تپه صحنه اي را ميبيني كه ديوانه ات ميكند !!‌،‌مدتي خيره نگاهش ميكني ، صداي دوستت دارم هنوز در فضاي برفي شنيده مي شود ، و در روبرويت : دشتي است وسيع كه اطرافش را تپه هاي بلند و پوشيده از برف احاطه كرده است .
در ميان اين تپه هاي پر برف ، دشت وسيع مانند بركه اي تابستاني لبريز از گل هاي رنگارنگ و زيبا كه بوي سكر آورشان تمام فضا را پر كرده است .
بي اختيار به طرف گل ها سرازير مي شوي ، چون آهوئي رميده و وحشي مي دوي !!‌، شايد مي خواهي اين همه زيبائي و شكوه طبيعت را عاشقانه بغل كني ؟ ، و دوباره فرياد مي زني كه :::::‌ دوستت دارم …!!!!!!!

پرستو؛
به آئينه نگاه می کنم
به چشمانش سلام می دهم
مدتی است که او را به سرنوشت سپرده ام
هنوز هم تکه هايی از احساسش
در کوچه های سرنوشت پرسه می زنند
شيشهء شفافِ نگاهش ترک برداشته چقدر ناآشنا شده
من به چه اندازه از او دور شده ام؟
نمی دانم به اين نگاهِ شکسته چه بگويم !؟
او در انزوایِ خاطراتش گوشهء تاريک تنهائيهايش را می جويد
و من
در اين سوی آئينه به اميدهای ناپايدار دل خوش کرده ام
و شادم
و به گيسوانم گلهای ياس را وصله می زنم
و شانه بر موجهای مرطوبش می کشم
تا به ديداری دل شاد کنم
تا به تبسمی دل شاد کنم
تا به نوازشی دل شاد کنم
اما او در آن انتهای ساکت
با نگاهِ خاموش و آرامش
به من می گويد:
باز هم خود را فريب می دهی؟
ساعت ضربه می زند
بايد بروم
او می آيد
..او می آيد؟؟؟
شايد
من بايد بروم شايد بيايد
خود را بارِ ديگر ورنداز می کنم
خوب است
در را می بندم
در پس در نگاهِ خاموش و شکسته ای لبخند تلخی می زند..

اوهام؛
چه کسی فکر می کند که زندگی شادمانی و لذت است؟
اين بار غم انگيز که بنام زندگی بر دوش می کشيم کجايش شادمانی و لذت است...؟
زندگی همه اش فريب است
حرفهايش،قولهايش،عشقهايش،آرزوهايش،همه اش فريب است.؛
فريبی که تا زنده ايم داغش بر دل و غمش بر چهره امان می ماند
***
باز تنها شده ام
به چه انديشه کنم؟ به اتاقی که برايم چون گور تنگ و تاريک و سياست؟
يا به آن خاطره ها که برايم اکنون چون روياست؟
باز تنها شده ام
به چه دلخوش سازم؟به طلوع خورشيد؟به شکوفايی ماه؟به سراب بی آب؟به کدامين اميد که مرا زنده کند؟
................................
نه آسمان چشمهايم ابری است
نه فانوس لبخند هايم خاموش
از من جز ستايش دريا و ديار دوباره چيزی نخواهی شنيد
همين برای من کافيست
که خود را برسانی به بهار از دست رفتة امسال و نام مشترکمان را
بر سبزه های تازه بپاشی
همينکه ريشه های حضورت در جانم ادامه دارد
برای من کافيست
................................
سلام
اين چند وقته حسابی حالم گرفتست من ميگم مگه آدم چقدر گنجايش حرفهای نامربوط دوست و آشنا و غريبه رو داره؟
بابا، دوست داری ميگن چرا؟
عاشق می شی ميگن چرا؟
می خندی می گن خل شده
گريه می کنی می گن ديوونه شده
اما اگه از خودشون اين سوالها رو بپرسی چپ چپ نگاهی بهت می کنن و ی چيزی هم بارت می کنن شما بگين آدم تو اين وضعيت بايد چی کار کنه؟
بعد از مدتها به ينفر علاقه مند می شی؛ می خوان که زمين و زمون بهم برسه تا تو رو ازش جدا کنن اين رسمشه؟دل آدمو می شکونن انتظار دارن که دلشونو کسی نشکونه ميشه؟
ديروز پيروزا بود که کارت گواهينامه ام اومد در خونه اولش خيلی ذوق داشتم اما حالاپيش خودم می گم کارتو گرفتم حالا باهاش چی کار کنم؟الان ی دفعه ياد ی حرف از ی دوست افتادم می گفت:آدم هيچ وقت اولين ها رو فراموش نمی کنه و حقيقتا هم هيچ وقت اولين ها فراموش نميشن اولين آموزگار،اولين دوست،اولين مربی،اولين عشق،اولين سلام و هر چيزی که برات اولين باشه.
امروز انقدر مطلب دارم و دلم ميخواد همه رو بنويسم که همة مطلب ها قاطی ميشه .امروز به یِ نتيجه ای رسيدم:اينکه من نبايد بزارم گلهای اميدم در درون باغچة دلم پرپر بشن.درسته؟
................................
دوستت دارم بی آنکه حتی در گفتنش شکی داشته باشم
دوستت دارم با تمامی جملات و کلمات عشق و علاقه
دوستت دارم به اندازه تمام بهار ها و خزان ها
دوستت دارم با تمام صدای پرندگان
دوستت دارم به اندازه تک تک اعضايم
دوستت دارم با تمام وجودم
دوستت دارم