چهارشنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۱

حوصله ي هيچ چيزي رُ ديگه ندارم..
ديگه حوصله ي رو اينترنت اومدن رُ ندارم :(((((
دو روزه از aziziم هيچ e.mail يي ندارم :((((((
ياد حرف احسان افتادم؛
بهش گفتم من الآن همه ي کارهاي غير درسي
و حتا درسي م خلاصه ميشه به "ايميل ها" و "وبلاگ ها" م.
که در اصل، وبلاگ حرف هاي عمومي من به aziziم ـه
و mail ها هم که همه ي حرف هاي من به aziziم..
و اگه قرار باشه aziziم برام ايميل نده، خُب من هم اصلاً
نميام On و همه چيز رُ ول مي کنم..

احسان گفت: درک ت مي کنم، ولي يه توصيه:
اگه عزيزيت نيومد on ، به جاي اين که تموم کني همه چيز رُ
بيا On و منتظرش بمون.. شايد يه روز برگرده..
چه پيشرفتي..
باور کنين اين يکي بي سابقه است!
حداقل براي ايران!! رشد وبلاگ رُ مي گم..
کافي يه سري به ليست ها بزنين يا search کنين..
خوبي ش به اينه که وقتي زياد بشه، هر جور وبلاگي
توش پيدا ميشه.. دقيقاً هر جور که بتوني فکر کني!!
کافيه فقط اسم ها رُ نگاه کني..
مثلاً "من و moon" يا "عرق سگي" !!!
راستي.. چند جا هست که همه دارن banner مي ذارن..
-من هم فرستادم، نمي دونم تا الآن add شدم يا نه؟-
يکي لينک هايي که مجيد زحمت شون رُ کشيده
و جديداً هم سياوش لوگو ها رُ نگه مي داره..
ديدنشون جالبه! حداقل مي فهمين هر کي چه سليقه اي
داره و صاحب بلاگ، دوست داشته logoش چه جوري باشه..
الآن دارم Cher گوش مي کنم.. Dark Lady..
چرا بايد نگران باشم..؟!
نمي دونم چرا همه هول (حول؟) هستن..
مگه کنکور چيه..؟! من که نمي فهمم چرا اين ها خودشون
رُ مي کشن و مي خوان من رُ هم بکُشن!!
آره! دارم مي بينم! يکي از بچه ها فقط روزي 8 ساعت تو کتاب خونه
داره درس مي خونه، اضافه کنين حداقل 4 ساعت هم کلاس..
خُب، روزي 12 ساعت کجا و چند ثانيه درس خوندنِ من کجا !!
اما من قانع نمي شم..
من تا آخر تابستون، دو تا اختصاصي و دو تا عمومي رُ اگه تموم کنم
در طول سال هم ، روزهاي عادي / عصر ها با کلاس پيش دانشگاهي
رُ کار کنم و اون روزهايي هم که کلاس ندارم، درس هاي سالِ قبل
جمعه ها هم که قلم چي و از اين چرت ها..
و فکر کنم تا عيد هم کامپيوتر رُ داشته باشم و هم وبلاگ رُ..
بعدش هم تازه! اگه قراره اين جوري [رشته اي که مي خوام] قبول
نشم، مي خوام که نشم! به درَک!! سال بعد..
اين هم از برنامه ي ما.. خلاصه برام دعا کنين که همون جوري
که مي خوام بشه.. اون وقت خيلي برام خوب ميشه..
امروز "ارتفاع پست" رُ ديدم.. به نظر من که خيلي فيلم قشنگي بود..
تقريباً يک سال مي شه که هيچ فيلم قشنگِ ايراني نديده بودم..
همه شون چرت و پرت بودن.. حتا آبي و کاغذ بي خط وچتري براي دو نفر!
اما اين فيلمه خيلي قشنگ بود.. از هر لحاظ..
توصيه مي کنم حتماً برين (اگه خواستين برين من هم ميام!)
راستي! سينما سعدي چه باحال شده.. اول که روکش صندلي هاش..
اما به غير از اون، سيستم صوتي و تصويري ش رُ عوض کرده!
کيفيت صدا که واقعاً خوب بود (دالبي نبود، اما خيلي خوب بود!)
و تصويرش هم. (توجه کردين آگهي ها رُ چه قدر کوچيک نشون مي ده..؟!)
فکر کنم فيلم "اثيري" هم فيلم قشنگي باشه..
هنوز که نديدمش و نه چيز ديگه يي :)

سه‌شنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۸۱

آخه چي بگم..؟!
تا به حال شده بخواين شکايت کنين، اما نشه..؟!
آره! شده وقتي مي بينينش به جاي سلام، اول
به ذهنتون خطور کنه که کجا بودي تا الآن؟ اما
شده اين رُ بهش هم بگين..؟ وقتي يه شب که
دوست دارين باهاش حرف برنين و کنارتون باشه،
ماه در نمي آد و اون شب بدونِ ماه مي گذره،
چي کار مي کنين..؟!
خُب، گيرم هم همه ي شب رُ گلايه کنين، اما فرداش
چي؟ بهش مي گين چرا نيومدي..؟!
نمي دونم چرا.. اما نمي گم..
(البته يه بار "begzarim" رُ شکوندم! يادته..؟!)
اما ديگه نه.. نمي تونم.. نمي خوام که بتونم..
آخه هم مي ترسم که هميني هم که هست رُ
از دست بدم و کسوف بشه..
و هم نمي خوام ماهِ به اون عظمت که مي تونه يه
دنيا رُ شاد کنه، از من کوچولو ناراحت بشه..
شايد هم چون به خودم اين اجازه رُ نمي دم؛
آخه اون ماه ـه !! و براي همه ي خاکي ها و حتا کلِ
کهکشان! نه فقط براي من..
همين شب هايي هم که براي من "بدر کامل" مي شه
حداکثر لطف اون بزرگواره..
خُب ديگه.. begzarim..
يه سري حرف به aziziم گفتم که مي بايد..
نمي دونم، درک مي کنه يا نه،
اما فکر مي کنم بهتر از هر کس ديگه بدونه..
الآن دارم Flashيي که رويا آورده رُ مي بينم؛
مرا ببوس.. مرا ببوس..
براي آخرين بار..
تو را خدا نگه دار..
که مي روم به سوي سرنوشت..
بهارِ ما گذشته..
گذشته ها گذشته..
منم به جستجوي سرنوشت..
در ميانِ طوفان، هم پيمان با قايقران ها..
گذشته از جان، بايد بگذشت از طوفان ها..
به نيمه شب ها، دارم با يارم پيمان ها..
که برفروزم آتش ها در کوهستان ها.. آآآه..
شب سياه ، سفر کنم..
ز تيره راه ، گذر کنم..
دگر تو اي گلِ من.. سِرشکِ غم به دامن..
برايِ من ميفکن..
دخترِ زيبا ، امشب بر تو مهمانم..
در پيشِ تو مي مانم، تا لب بگذاري بر لب من..
دخترِ زيبا ، از برقِ نگاهِ تو ،
اشکِ بي گناهِ تو ، روشن سازد يک امشب من..
مرا ببوس.. مرا ببوس..
براي آخرين بار..
تو را خدا نگه دار..
که مي روم به سوي سرنوشت..
بهارِ ما گذشته..
گذشته ها گذشته..
منم به جستجوي سرنوشت..
نوشته هاي قبل، مالِ روزهاي قبل بود که نشد پابليش بشه!
خلاصه اين چند روزه.. يه کم سرم شلوغ بود!!
يه چيز خيلي خوب: "تو وبلاگِ aziziم هم نوشتم!!!!!!"
خيلي بهتر از وبلاگ هاي خودمه :)
معلومه اون که temp ش رُ نوشته خيلي وارد بوده :))))
دستش درد نکنه! (اشتباه نشه! منظورم azizi هست
که قراره اون جا بنويسه...!! نه کسي که temp رُ.. )
خُب، دلتون بسوزه!! نمي گم آدرس چيه!! lol
راستي! بد نيست بدونين امروز (8 مرداد) زادروزِ شهر تورنتو،
بزرگترين شهر کنفدراسيون کانادا ست!!! اين شهر در سي ام
ژوئيه سال 1793 بنا نهاده شد و تا 1834 نام آن "يورک" بود.
آسمان اين جا كه خانهُ من نيست
هنوز ابري است.
آسمان بي ستاره را دوست ندارم.
هرگز دوست نداشته ام.
(از وبلاگِ قاصدک)
هر چي مي گردم پيدا نمي كنم؛ حضوري، وجودي، صدايي،
خدايم گمم كرده شايد، گم شده ام..
چند روز پيش همين نزديكي ها بود، همين نزديكي ها، امروز اما..
در به در يك نگاه، يك جرعه.. همين كافي است، براي خودم نمي خواهم
اين بار، گم ميمانم، تا هر وقت بخواهي اما.. خدا پروانه ي شمعت ،
پروانه ي من نيست، شمعِ ما بدونِ پروانه اين پايين نميسوزد، خدا !
پروانه ي من پيله اش را تازه رها كرده، خدا.. فقط اين يك بار، نبين پروانه رو..
بذار شمع بدون پروانه بسوزه ، پروانه ي ما اصلاً به دردِ شمعِ تو نمي خوره،
پروانه ي رقصنده ي تو اين نيست، بگو اشتباه اومدي ، بگو..
××××××××××××××××××××××××
دلم گرفته است به ايوان مي روم
و انگشتانم را بر پوست كشيده ي شب مي كشم
چراغ هاي رابطه تاريكند كسي مرا به آفتاب معرفي نخواهد كرد..
××××××××××××××××××××××××
شمع بود؛ اما كوچك بود. نور هم داشت. اما كم بود.
شمعي كه كوچك بود و كم، براي سوختنِ پروانه بس بود .
مردم گفتند : شمع عشق است و پروانه عاشق.
و زمين پر از شمع و پروانه شد.
پروانه ها سوختند و شمع ها تمام شدند.
خدا گفت: شمعي بايد؛ شمعي كه نسوزد. شمعي كه بماند.
پروانه اي كه به شمع نزديك مي شود، عاشق نيست .
شب بود، خدا شمع روشن كرد. شمع خدا ماه بود. شمع خدا دور بود.
شمع خدا پروانه مي خواست. ليلي پروانه اش شد. بالِ پروانه هاي كوچك
زود مي سوزند؛ چون كه شمع ها زيادي نزديكند. بالِ ليلي هرگز نمي سوزد.
ليلي پروانه ي شمع خداست. شمع خدا ماه است.
ماه روشن است؛ اما نمي سوزاند .
ليلي تا ابد، زير خنكاي شمع خدا مي رقصد.
××××××××××××××××××××××××
ليلي نام ديگرِ آزادي..
دنيا كه شروع شد، زنجير نداشت. خدا دنيايِ بي زنجير آفريد.
آدم بود كه زنجير را ساخت. شيطان كمكش كرد.
دل زنجير شد ؛
عشق زنجير شد ؛
دنيا پُر از زنجير شد ؛
و آدم ها همه ديوانه ي زنجيري..
خدا دنيايِ بي زنجير مي خواست.
نام دنيايِ بي زنجير اما بهشت است.
امتحانِ آدم همين جا بود.
دست هاي شيطان از زنجير پر بود.
خدا گفت: زنجيرات را پاره كن، شايد نام زنجير ِ تو عشق است..
يك نفر زنجيرهايش را پاره كرد. نامش را مجنون گذاشتند.
مجنون اما نه ديوانه بود و نه زنجيري.
اين نام را شيطان بر او گذاشت. شيطان آدم را در زنجير نمي خواست.
ليلي مجنون را بي زنجير مي خواست.
ليلي مي دانست خدا چه مي خواهد.
ليلي كمك كرد تا مجنون زنجيرش را پاره كند.
ليلي زنجير نبود .
ليلي نمي خواست زنجير باشد.
ليلي ماند؛ زيرا ليلي نام ديگر ِ آزادي است.
××××××××××××××××××××××××
امشب از اون شب هاست كه ميشه از حسودي خفه شي!!
از اون شب ها كه ميشه دلت رو جريمه كني به هزار بار نوشتن؛
ـ. ... « كاش جايِ پنجره ي اون بيرون يه ديوارِ آويزون بود.»!
آره، ميشه به پنجره حسودي كني؛ وقتي يه لب ِ ، كه انگار صفِ
معشوقه ها برا بوسيدنش تمومي ندارن! وقتي يه صورت ِ ، كه
مي تونه اشكاش رو قايم كنه بين اشكاي ِ آسمون!
بارون ، بارون ، بارون ...
خداي مهربونم دوست دارم..
(از وبلاگِ دختر شمالي)
آهاي مردم دنيا
آهاي مردم دنيا
گله دارم گله دارم
من از عالم و آدم گله دارم
من از دست خدا هم گله دارم گله دارم..

دوشنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۸۱

به نام تنها پناه آشفتگانِ ديارِ سرنوشت
تقديم به تمامی
آنانی که هنوز هم تکه ای از آسمان در چشمانشان؛
جرعه ای از دريا در دستانشان
و تجسمی زيبا از خاطره ايثار گل های سرخ
در معبد ارغوانی دل هايشان به يادگار مانده است.؛
نخستين چکه ناودان بلند يک احساس را
در قالب کلامی از جنس تنفس باغچه ها ی معصوم ياس
به روی حجم سپيد يک دفتر می ريزم
و آن را با لهجه تمام پروانه صفت های اين گيتی بی انتها
به آستان نيلوفری تمامی دلهاي زلال هديه می کنم؛
در پناه خالق نيلوفرها مهربان و شکيبا بمانيد
(از وبلاگِ اوهام)

می رسم از راه ، تنها برای لحظه ای که ببينم
درخشان نی نیِ چشمانِ نازت را
در قطره قطره های دوری ، من تنها آسمانِ ابری بودم که نگريستم ،
تا تو نازنين را به شفافیِ همهء دلتنگيهايم ببينم
ميدانی طنين صدايت را دوست می دارم؟
ميدانی آن نگاه خواهان و غبار گرفته ات را می پرستم؟
ميدانی برای تک تک ثانيه های با تو بودنم چند تا شمع روشن کرده ام؟
ميدانی چقدر دلم برايت تنگ شده است؟
عزيزکم تو شادی عشق و زيبايی عاشق بودن را به من چشاندی
به لحظه های مقدس با تو بودنم قسم: دوستت دارم
(از وبلاگِ پرستو)

یکشنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۱

يه کم لينک هاي اين جا به هم ريخته بود، درستش کردم!
و هر چي که لازمه رُ تو "من کي ام؟" گفتم! اگه خواستين
برين بخونين.. در موردِ وبلاگ هاي ديگه م (کوت، فلوت)
هم هيچ نظري ندارم..
کوت رُ شايد برسم هر وقت لازم بود Up date کنم اما احتمالاً
فلوت خيلي دير به دير به روز خواهد شد (نمي رسم!!)
ولي هر کي بخواد، لطفاً به من mail بزنه، من اون رُ عضو
مي کنم تا تو اين وبلاگ ها بنويسه..
درسته که درس خوندن رُ شروع کردم (خير سَرَم!!) اما
به هيچ عنوان حاضر نيستم دست از بلاگ نويسي و در کل
بودن رو اينترنت (و ايميل ها و..) بر دارم.
هر چند شايد برخلاف ميل باطني م، يه روزهايي نرسم مثلاً
بلاگ بنويسم يا Check mail کنم.. خلاصه ببخشيد ؛)
به قول ميترا خانومي، برام دعا کنين! آخه مي خوام درس بخونم!
"و مي رود
که بازتابي روشن
بر آسمان داشته باشد
هنگامي که من
پيش مي روم
و صدا بر مي آورم."
عشق در جنگ؛
هيچ عشقي در صلح نيست. کسي که در
جستجوي آرامش است، از دست رفته است..
بياييد مدتي ساکت باشيم، آن وقت فرشته هاي ما
مي توانند عشقي را که ماوراي سکوت ماست بشنوند..
امروز خيلي خوب بود!
ممنونم صبح! ممنونم ظهر! ممنونم شب!
اصلاً نمي خواستم برسيم..
چه قدر خوب بود..
مرسي، مرسي..
مرسي.. هزار تا مرسي..
امروز خيلي خوب بود..
ممنونم azizi..
امروز خيلي خوب بود!
هزار تا خوب بود..
مرسي، مرسي..
مرسي.. هزار تا مرسي..
امروز خيلي خوب بود..
فرشته ها عشق متحرک هستند. آن ها هيچ وقت
استراحت نمي کنند، دائماً به سوي رشد و کمال در
کوشش اند و وراي خير و شر قرار دارند. عشقي که
همه چيز را مي سوزاند؛ همه چيز را نابود مي کند؛
و همه چيز را مي بخشد. فرشته ها از اين عشق
ساخته شده اند و در عين حال پيام آور آن هستند..
اينکِ محرابِ مذهب جاوداني که در آن
عابد و معبود و عبادت و معبد
, جلوه اي يکسان دارند؛
بنده پرستشِ خداي مي کند
هم از آن گونه
, که خدايْ
, بنده را.

همه ي برگ و بهار
در سرانگشتان توست
هواي گسترده
, در نقره ي انگشتانت مي سوزد
و زلالي چشمه ساران
از باران و خورشيد سيراب مي شود.

زيباترين حرفت را بگو
شکنجه ي پنهانِ سکوتت را آشکاره کن
و هراس مدار از آن که بگويند
ترانه اي بيهوده مي خوانيد -
چرا که ترانه ي ما
, ترانه ي بيهودگي نيست
چرا که عشق
, حرفي بيهوده نيست.

حتا بگذار آفتاب نيز برنيايد
به خاطر فرداي ما اگر
, بر ماش مِنّتي ست؛
چرا که عشق
, خود فرداست
, خودْ هميشه است.

بيش ترين عشق جهان را به سوي تو مي آورم
از معبر فريادها و حماسه ها
چرا که هيچ چيز در کنار من
, از تو عظيم تر نبوده است
, که قلبت
چون پروانه اي
ظريف و کوچک و عاشق است.

اي معشوقي که سرشار از زنانگي هستي
و به جنسيّت خويش غرّه اي
, به خاطر عشقت! -
اي صبور! اي پرستار!
, اي مومن!
پيروزي تو ميوه ي حقيقت توست.
رگبارها و برف را
طوفان و آفتاب آتش بيز را
, به تحمل و صبر
, شکستي.
باش تا ميوه ي غرورت برسد.
اي زني که صبحانه ي خورشيد در پيراهن توست
پيروزي عشق نصيب تو باد!

از براي تو مفهومي نيست
, نه لحظه اي؛
پروانه اي ست که بال مي زند
يا رودخانه اي که در گذر است. -
هيچ چيز تکرار نمي شود
و عمر به پايان مي رسد:
پروانه
بر شکوفه اي نشست
و رود
به دريا پيوست..

اگه شما هم از شاملو خوشتون مياد
دومين سالروز خاموشي ش رُ بهتون
تسليت مي گم..
يه سايت خوب واسه اون هايي که URL بلند دارن:
اين جا مي تونين براي آدرس وب تون، يه آدرس
کوتاه بنويسين که استفاده ش راحت تره..
کاربرد ديگه ش اينه که مي تونه URL اصلي تون
پنهان بمونه و از دومين آدرس استفاده کنين!!)
فکر کنم خيلي به درد بخوره ؛)
و يه سايت خوشگل که پر از Flash ـه..
مطمئن باشين حوصله تون سر نمي ره!
و در آخر هم اگه خيلي بچه خوب هستين
و اهل کمک و دل سوزوندن، برين و به سايت
صليب سرخ (هلال احمر) کمک کنين.
(تا چند روز پيش در موردِ کمک هاشون به
زلزله زده هاي ايراني نوشته بود..)

شنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۱

دردم از يار است و درمان نيز هم..
عاشق که شدم
دنيا يه بادکنک بزرگ قرمز شد و هوا رفت
آنقدر بالا و بالاتر رفت
که به خورشيد چسبيد و ترکيد
حالا مواظبم دفعه بعد که عاشق شدم
يه نخ به سر دنيا ببندم
که خيلي بالا نره...
آخه، مي ترسم اين بار هم، يا گمش کنم يا بترکه!
:: فالکو (فرانک ژاکوبز)
(از وبلاگِ عصيان)

ديوانگي ار دو زاويه به يك مساله نگاه كردن است.
بلاهت از يك زاويه دو مساله را ديدن.
اما نبوغ آن است كه بتوان هر بار از هزاران زاويه به يك مساله پرداخت.....
(از وبلاگ احسان ...و عشق)

بيهوده تلاش می کنم که بنمايم
از همان آغاز
هبوط،
ما را به قفس تنهايي مان آورد
و هر چه می انديشم
می بينم که برای اين روح بی نهايت
هيچ چيز دردناک تر از زندان فهم ديگران نيست
و من اين زندان تنهايي را ترجيح می دهم..
×××××××××××××××××
می دانم که شعر هايم خاموشند
خوب می دانم که واژه هايم کالند
اما بدانيد که
اين ثانيه ها در غربت خاطرات تنهايی ام می مانند
حتا اگر هيچ گوشی شعر هايم را نشنود
و هيچ دستی عريانی کلماتم را لمس نکند
حتا اگر خودم هم فراموششان کنم..
(از وبلاگِ هينا)

:: يك چيز مهم كه خيلي ها ساده از كنارش مي گذرند؛
اگر بعد از روشن كردن كامپيوتر هيچ صداي بوقي شنيده نشد . يكي از قسمت هاي Power Supply ، Main Board يا Espeaker داخلي سيستم دچار مشكل شده .
در نظر داشته باشيد كه در حالت عادي بعد از راه اندازي سيستم در تمام بايوس ها يك بوق مبني بر تأييد سلامت تمام اجزا شنيده مي شود .
×××××××××××××××××
اين هم بخشي از مصوبه شوراي عالي انقلاب فرهنگي؛
7- توليد و عرضه موارد زير توسط شبكه هاي انتقال اطلاعات رايانه اي ممنوع مي باشد:
1-7- نشر مطالب الحادي و مخالف موازين اسلامي
2-7- اهانت به دين اسلام و مقدسات آن
3-7- ضديت با قانون اساسي و هر گونه مطلبي كه استقلال و تماميت ارضي كشور را خدشه دار كند.
4-7- اهانت به رهبري و مراجع مسلم تقليد
5-7- تحريف يا تحقير مقداست ديني احكام مسلم اسلام ارزشهاي انقلاب اسلامي و مباني تفكر سياسي امام خميني (ره)
6-7- اخلال در وحدت و وفاق ملي
7-7- القا بدبيني و نااميدي در مردم نسبت به مشروعيت و كارآمدي نظام اسلامي
8-7- اشاعه و تبليغ گروهها و احزاب غيرقانوني
9-7- انتشار اسناد و اطلاعات طبقه بندي شده دولتي و امور مربوط به مسائل امنيتي نظامي و انتظامي
10-7- اشاعه فحشا و منكرات و انتشار عكسها و تصاوير و مطالب خلاف اخلاق و عفت عمومي
11-7- ترويج ترور خشونت و آموزش ساخت مواد تخريبي از قبيل مواد محترقه و يا منفجره
12-7- ترويج مصرف مواد مخدر
7-13- ايجاد هرگونه شبكه و برنامه رايويي و تلويزيوني بدون هدايت و نظارت سازمان صدا و سيما
7-14- ايراد افترا به مقامات و هريك از افراد كشور و توهين به اشخاص حقيقي و حقوقي
7-15- افشاء روابط خصوصي افراد و تجاوز به حريم اطلاعات شخصي آنان
7-16- انتشار اطلاعات حاوي كليدهاي رمز بانكهاي اطلاعاتي , نرم افزارهاي خاص , صندوقهاي پست الكترونيكي و يا روش شكستن آنها
7-17 فعاليت هاي تجاري و مالي غير قانوني و غير مجاز از طريق شبكه اطلاع رساني و اينترنت از قبيل جعل , اختلاس , قمار و.....
7-18- خريد , فروش و تبليغات در شبكه اطلاع رساني و اننترنت از كليه كالاهايي كه منع قانوني دارند.
7-19- هرگونه نفوذ غير مجاز به مراكز دارنده اطلاعات خصوصي و محرمانه و تلاش در جهت شكستن قفل رمز سيستم ها
7-20- هرگونه حمله به مراكز اطلاع رساني و اينترنتي ديگران براي از كار انداختن و يا كاهش كارايي آنها
7-21- هرگونه تلاش براي انجام شنود و بررسي بسته هاي اطلاعاتي در حال گذر در شبكه كه به ديگران تعلق دارد.
7-22- ترويج مصرف سيگار
ضميمه: مصوبه شوراي عالي انقلاب فرهنگي درباره ي اينترنت
(از وبلاگ تخصصي کامپيوتر)
آه اگر روزي نگاه تو
مونس چشمانِ من باشد
قلعه ي سنگين تنهايي
چهار ديوارش ز هم پاشد..
// قلعه ي تنهايي ما را
ديو در بندان خود کرده
خون چکد از ناخن اين ديوار
جان به لب هاي من آورده..
ديشب خيلي بد بود..
بدتر از همه اين که تنها بودم..
خيلي "بد" يي azizi..
درسته که خيلي وقت ها هم تو مي خونيم
اما من نيستم.. ولي قرار نشد تلافي :)
به هر زوري بود، ديشب و روزهاي فراقِ
بعد از اون هم گذشت و مي گذره..
آره! باور کن خودم هم باورم نمي شد که بتونم..
اما ديدم اون که سهله.. (خودت باقي ش رُ مي دوني)
الآن خيلي بيشتر از يک هفته ست که نديدمش..
يه قرن..؟! آره فکر کنم! .... ..... .
اين پنجمين نفري بود که شماره تلفن "سَما" رُ مي خواست..
روز امتحانِ کنکور آزاد، (آزمايشي) چنان تبليغ کرده بودن که
همه تصميم گرفتن برن سما (مدارس دانشگاه آزاد)..
آخه گفته بودن؛ در صورت قبولي هر کدام از افرادي که در
دبيرستان يا پيش دانشگاهي سما تحصيل مي کنند، در
هر شهري، دانشگاه آزاد حقّ انتقال به شهر زمان تحصيل
را براي اين افراد محفوظ نگه مي دارد..
خُب، بالاخره مي شه يه دِه کوره اي -آزاد- انتخاب هفتم،
قبول شد..اين جورياس ديگه..
مدير دبيرستانش آقاي امداد ـه (مدير ما هم بوده..) اما
پيش اش رُ نمي شناختم.. به طور کلي معلومه ديگه،
مدرسه ي ما که هتل 4 ستاره باشه، اون ها 5 ستاره ن!
خلاصه بشتابيد که جا نمونين!!
خيلي جالبه! اين که يکي (يا اين! فرقي نمي کنه.. چه فرقي مي کنه؟)
بخواد "پرشين بلاگ" رُ هک کنه و قبلش آگهي بده که ما اومديم..
ـهِ ـهِ ـهِ !! مگه اين هم ايران خودرو ـه ..؟!
فکر مي کنم چند روز نياز دارم تا بيشتر بخونم و بشنوم
و فکر کنم، تا بخوام بنويسم..
حداکثر کارهام خلاصه مي شه تو برنامه ريزي براي تهران
مي خوام يه کاري کنم که براي همه خاطره ي خوب بشه
و صد البته براي خودم هم :)
نمي دونم الآن احسان تو مکه داره چه کار مي کنه، اما
دلم واسه ش تنگ شده ؛) خوش بگذره..
پنج شنبه رُ off بودم، نه درس و نه کتاب و نه.. هيچي!
حتا اون 15 دقيقه ي روزهاي قبل هم نه! خوش هم گذشت
اما جمعه با بطالت تموم شد..
فکر کنم تنها خوبي ش به شنيدنِ صداي aziziم بود..
شب
چه تنهاست
در اين خانه ي روشن من..


.............................................................................
.......................................You and me........................
..............................We used to be together................
............................Everyday together always...............
........................................I really feel.........................
........................That I'm losing my best friend.............
......................................I can't believe.......................
................................This could be the end.................
.....................It looks as though you're letting go.........
......................................And if it's real.......................
..........................Well I don't want to know................
......................................Don't speak.........................
........................I know just what you're saying............
.............................So please stop explaining...............
...........................Don't tell me cause it hurts...............
...................................Don't speak............................
........................I know what you're thinking................
..........................I don't need your reasons.................
..........................Don't tell me cause it hurts................
.................................Our memories...........................
..........................Well, they can be inviting..................
...........................But some are altogether...................
...............................Mighty frightening........................
.......................As we die, both you and I...................
........................With my head in my hands..................
..................................I sit and cry..............................
..................................Don't speak.............................
....................I know just what you're saying................
.........................So please stop explaining...................
..............Don't tell me cause it hurts (no, no, no).........
................................Don't speak...............................
......................I know what you're thinking..................
........................I don't need your reasons...................
........................Don't tell me cause it hurts..................
...............................It's all ending...............................
................I gotta stop pretending who we are.............
..............You and me I can see us dying...are we?......
...............................Don't speak................................
...................I know just what you're saying.................
........................So please stop explaining....................
...............Don't tell me cause it hurts (no, no, no)........
...............................Don't speak................................
..........................I know what you're thinking..............
..........................I don't need your reasons.................
..........................Don't tell me cause it hurts................
..........................Don't tell me cause it hurts!...............
..........................I know what you're saying................
..........................So please stop explaining..................
.................................Don't speak,.............................
..................................don't speak,.............................
..................................don't speak,.............................
.......................oh I know what you're thinking............
........................And I don't need your reasons............
...............................I know you're good,....................
...............................I know you're good,....................
............................I know you're real good.................
.......................Oh, la la la la la la La la la la la la.........
.................Don't, Don't, uh-huh Hush, hush darlin'......
..........................Hush, hush darlin' Hush, hush............
.......................don't tell me tell me cause it hurts.........
....................Hush, hush darlin' Hush, hush darlin'........
...............Hush, hush don't tell me tell me cause it hurts
..................................................................................

بدونين! بدونين! (من که نمي دونم..)
اما به گفته ي هکرخان؛ سايتِ پرشين بلاگر مي تونه
براتون دردسر بشه.. اصلاً من هيچي نمي گم؛
خودتون بخونين: يک / دو و آرشيو..

جمعه، مرداد ۰۴، ۱۳۸۱

فکر مي کنم چند روز نياز دارم تا بيشتر بخونم و بشنوم
و فکر کنم، تا بخوام بنويسم..
حداکثر کارهام خلاصه مي شه تو برنامه ريزي براي تهران
مي خوام يه کاري کنم که براي همه خاطره ي خوب بشه
و صد البته براي خودم هم :)
نمي دونم الآن احسان تو مکه داره چه کار مي کنه، اما
دلم واسه ش تنگ شده ؛) خوش بگذره..
پنج شنبه رُ off بودم، نه درس و نه کتاب و نه.. هيچي!
حتا اون 15 دقيقه ي روزهاي قبل هم نه! خوش هم گذشت
اما جمعه با بطالت تموم شد..
فکر کنم تنها خوبي ش به شنيدنِ صداي aziziم بود..
شب
چه تنهاست
در اين خانه ي روشن من..
بهترين يادگاري از طرف روزنامه ي نوروز :)
راستی، محض اطلاع خانم‌های علاقمند عرض شود که طبق بررسی‌های به ‌عمل آمده در ديار فرنگ، ابروی نازک ديگر مد نيست. بلکه سر ابروها کمی پهن‌تر (تقريبا پر) شده و تا حدود دو‌ سوم ابرو با همان ضخامت ادامه پيدا می‌کند و در يک‌سوم آخر، به مرور نازک می‌شود. برای اطلاعات بیشتر به کانال FashionTV يا به روزنامه‌فروشی‌های معتبر مراجعه کنيد. يک سايت جالب هم يافتم درباره ابرو و اشارات ابرو.
(وبلاگِ هودر)

يه آقايي هست که براي من بعضي وقتها ايميل ميزنه بعضي ايميلاش خيلي با مزه است ترجمه آخرين اي ميلش رو بخونين؛
:: دو سئوال اخلاقي ::
سوال اول
اگر زني را بشناسيد که حامله شده است و در حال حاضر هشت تا بچه دارد که سه تا از اونها کر هستند و دو تا کور هستند و يکي عقب مانده ذهني و خودش هم به بيماري سيفليس دچاره بهش ميگين که بچه اش رو بياندازه؟
قبل از اينکه جواب بدين سئوال بعدي رو هم بخونين؛
سئوال دوم
وقتشه که رييس جمهوري کشورتون رو انتخاب کنين اين اطلاعات در مورد سه کانديد در دست است
کانديد اول:‌ هم عقيده با سياستمداران فاسد در مشورت با ستاره شناسان. دو تا معشوقه داره و کلاه سر همسرش ميذاره. مرتب سيگار ميکشه و در روز هشت الي ده مارتيني ميخوره.
کانديد دوم: دو بار تا حالا از پارلمان اخراج شده تا ظهر ميخوابه در دوران کالج به مورفين معتاد بود و يک چهارم ليتر ويسکي هر شب ميخوره.
کانديد سوم: سرباز کهنه کار جنگ ، گياه خوار ، سيگار نميکشه ، بعضي وقتها يک يا دو آبجو ميخوره و سر همسرش کلاه نميذاره.
اول تصميم بگيرد بعد جواب را چک کنيد:
.....
...........
.................
...........
.....
کانديد اول اسمش هست فرانکلين روزولت
کانديد دوم اسمش هست وينستون چرچيل
کانديد سوم اسمش هست آدلف هيتلر
و سر آخر اينکه اگر به سئوال اول درباره انداختن بچه جواب بله داديد بايد بگوييم که شما همين الان لوديک بتهوون را کشتين!
(از وبلاگِ دختر شيطون)

پنجشنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۱

وبلاگ جالبي بود. "زن نوشت" رُ مي گم!
جالب ترين قسمتش اين بود که حدوداً روزي
300 تا ويزيتور داره!!!!!!!!!! جالبه نه..؟!
خلاصه اين جوريا !!
راستي! برام خيلي غير منتظره بود که شنيدم
هودر اومده ايران! نمي دونم.. آخه ببينمش چي بگم؟
اما اگه با باقي بلاگيست ها باشم، اشکالي نداره..
آره بهار جان، خوشحال مي شم.. بايد جالب باشه..
البته؛ بگم آآ ؛ با بقيه ي بلاگيسات ها..
(آخه نمي دونم چه کار بايد بکنم.. يا چي بگم..)
اين هم چند تا مطلب قديمي اما باحال؛

سالک: چند نوع بازی ورق بلديد؟اسم چند نوع بازی ورق را شنيده ايد ؟ دوست داريد بدانيد که مردم نيوزلند يا افغانستان چه نوع ورق بازی هايي دارند؟ اين سايت فهرست نسبتا جامعی از دهها نوع بازی متنوع ورق را از سراسر دنيا گردآوری کرده و با توضيحاتی ارائه می دهد.همچنين در اين جا می توان راهنما هايي در مورد اين بازی و لينکهايي در اين خصوص را يافت.

وبگرد: اين يك نقاشي نيست؛ تصويري كه مي‌بينيد، (يا در واقع مي‌خوانيد) برگردان نام من -سينا- به خط هيروگليف است! اگر دوست داريد كه نام خودتان را هم به خط مصريان باستان بنويسيد به اين جا برويد. موزه دانشگاه پنسيلوانيا، علاوه بر آموختن نكاتي درباره تمدن ساحل نيل به شما امكان مي‌دهد تا کارت پستال هايي براي دوستانتان بفرستيد كه يادگارهايي از دوران فراعنه را نشان مي‌دهند.

چهارشنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۱

آه اگر روزي نگاه تو
مونس چشمان باشد
قلعه سنگين تنهايي
چهار ديوارش زهم پاشد
آه اگر دستان خوب تو
حامي دستان من باشد
قلعه سنگين تنهايي
چهار ديوارش زهم پاشد
..قلعه تنهايي ما را
ديو در بندان خود کرده
خون چکد از ناخن اين ديوار
جان به لبهاي من آورده..
يه کم دلم گرفته بود.. آخه با ماه قرار داشتم، نيومد :(
از aziziم هم هيچ mailيي نداشتم.. خلاصه با يک وضع
ناراحت ناک! اومدم پاي نت..
اول که دقت کردم، ديدم ماه هم هست.. اما يه کم پايين تر
از ديشب. براي همين از اين جا پيدا ست نه از ته اتاق..
بعد هم از aziziم mail داشتم.. خلاصه الآن خوبم
و يه چيز خيلي خوب تر؛
اين بار که دارم ميام تهران، مي خوام خيلي ها رُ ببينم!
براي همين هم به خيلي ها mail زدم و..
اگه اون جوري که مي خوام بشه، خيلي توپ مي شه..
تا الآن سه نفر لطف کردن جواب دادن (فعلاً نمي گم کيا !!)
هر چند Shahin رُ متأسفانه اين بار نمي تونم ببينمش..
any way، بشين درست رُ بخون، ايشالا دفعه ي بعد ؛)
اگه با گوگل کار مي کنين
(يا حداقل کار مي کردين)
توصيه مي کنم از اين به بعد
از اين جا برين تو سايتش!
(يا حداقل يه بار امتحانش کنين)
مي دونين چي شده..؟! يه برنامه که بعد از 30 روز
ديگه کار نمي کرد (crackش کار نمي کرد!!)
رُ خواستم به زور به کار وادارم..
خلاصه تاريخ PC م رُ عوض کردم!
البته بعدش درستش کردم، باور کنين!
اما مثل اين که شديداً به هم ريخته..
همه ي آرشيو و off line و history و..
اين هم از گرفتاري جديد ما ..
راستي! يه چيز جالب؛
پنج تا عروسي (فاميل و آشنا..) در پيش داريم
اما من مي خوام هيچ کدومش رُ نرَم!!!!!
با حال ميشه؟ نه..؟! جالب تر اين که
هيچ کدومش شيراز نيست!
اصفهان و تهران و کرمان و..
(من که گفتم ما شيراز هيچ فاميلي نداريم!)
به نظرتون چه کار کنم؟ مي گي برم؟ يا که نرَم؟!

سه‌شنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۱

پس بگو جريان چيه..
آقا! ساعت کامپيوتر من شديداً ريخته بود به هم!
خلاصه اگه اين چند روزه بعضي از e.mailهاي ما
به دستتون نرسيده، يا inbox رُ بريزين به هم و اون
آخرهاي صفحه ي آخر پيداشون کنين، يا بگين تا
براتون resend کنم..
جالبه که همه ي history کامپيوتر ريخته به هم!
نمي دونم.. شايد تقصير استکبار جهاني باشه!
راستي! اگه خانم قهرماني اين بلاگ ها رُ مي خونن؛
قابل توجه: که اين قدر محتاط نباشين! ويروس کجا بود؟
لطفاً mail هاي کسي به اسم "سارا" رُ باز کنين!!!!
البته اگه مشکل شما هم، همين به هم ريختگي تاريخ
در کامپيتر من نباشه.. نمي دونم کِي اين جوري شد!
اما الآن که درستش کردم ؛)
مي دونين از کجا فهميدم؟
از اين جا!! خيلي باحاله؟ نه..؟!
نمي دوني.. تو به خوابم که مياي، خواب من ديدني ميشه
يه بهار عشق مي ريزه به تنم، نفس هام چيدني ميشه..
نمي دوني.. تو به خوابم که مياي، چه تماشا داره خوابم
نمي دوني که چه گل ها داره خوابم،
نرگس و مريم و مينا داره خوابم..
لطفاً اگه امشب اين نوشته رُ خوندين؛
حتماً برين و ماه رُ هم ببيني..
دليلش رُ خودش بهتون مي گه!
لطفاً.. خواهش کردم!
يه سري حرف هاي جالب!
من که از شنيدنش شاخ درآوردم!!
گفته ي خودِ پسر دکتر حسابيه..
اين ها رُ رويا برام تعريف کرد، ديدم حيفِ ندونين؛
راضي ش کردم تايپشون کنه! اين يه قسمتش ـه:

تا حالا قصه عشق دكتر حسابي به ايران رو شنيدين؟
دكتر حسابي واقعا عاشق وطنش بوده. يك نمونه اش رو مينويسم؛
فريدون مشيري در جايي تعريف كرده كه وقتي در پست خانه
مركزي كار ميكرده، درباريان و پولدارها براي حواله پول به خارج
از كشور بهش مراجعه ميكردند. معمولا مقادير زيادي پول
حواله ميكردند و مشيري هم همه شان را ميشناخته. ولي فردي
بوده به اسم "محمود حسابي" كه نمي شناخته و 3 سال مداوم!
هر ماه مي امده و مقداري پول براي سازمان فضايي امريكا (ناسا)
حواله ميكرده و نكته جالب اينجاست كه مي نوشته؛
فرستنده : دولت ايران، محمود حسابي.
مشيري بالاخره يك روز از دكتر حسابي مي پرسه
كه آقا تو كي هستي و اگر دولتي هستي پس چرا
هيچكدام از اقايان تو رو نميشناسند؟؟؟؟ و اينهمه
سال اين پول رو براي چي ميفرستي؟؟؟؟؟؟؟؟ و ...
مطمئن ام نمي تونيد حدس بزنين كه جريان چي بوده
..........حتا باورش هم سخته!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
دكتر حسابي هر ماه مقدار زيادي از درامدِ خودش رو
به اسم دولت ايران، به ناسا ميفرستاد تا بالاخره تونست
بعد از 3 سال به طور قسطي!! ، 1000 متر مربع روي
كره مريخ به اسم ايران بخره ...
و الان ايران سومين كشوري است كه مريخ را خريداري كرده!!!
1000 متر مربع ، به اسم ايران!!!!! (و با درآمدِ شخصي دكترحسابی)!!
جالبه نه ؟؟؟!!! در حالي که دکتر حسابي در ايران حتا 1 متر
زمين هم نداشته و اجاره نشين بوده. اين فقط يك مورد بود...
من حالم خوبه..
ممنون از آزي و azizi ي مهربون ؛)
بالاخره، آينده مالِ آينده ست..
قرار نيست حال رُ به خاطرش خراب کنم.
هميشه، هر جا باشي،
همين که هستي، کافي..
اميدوارم در تمامي فراز و نشيب هاي زندگي
موفق و سربلند و تک ، بهترين باشي..
تويي عاشق تر از عشق
تويي شعر مجسم
تو باغ قصه از تو
سحر گل کرده شبنم..
مي خوام تو رُ ببينم
نه يک بار، نه صد بار
به تعدادِ نفس هام
براي ديدنِ تو
نه يک چشم، نه صد چشم
همه چشم ها رُ مي خوام
تو رُ بايد مثل گل..
نوازش کرد و بوييد
با هر چي چشم تو دنياست
فقط بايد تو رُ ديد..
تو رُ بايد مث ماه
رو قله ها نگاه کرد
با هر چي لب تو دنياست
تو رُ بايد صدا کرد..
اگه حرفهام رو شنيدي جنگل رو نده به پاييز
کاري کن درخت باغچه تن نده به خنجر تيز
با جونها يکي شو قد بکش نگو که سخته
جنگل تازه به پا کن هر يه آدم يه درخته..
شايد خودم بيشتر از همه بهش احتياج دارم..
اما خُب؛ بايد به بعضي ها تبريک بگم!
داره براشون اتفاق هايي مي افته که مي تونه
مثل افتادنِ سيب بر سرِ نيوتن باشه!
زندگي کردن تو يه فصل جديد از زندگي و همراه شدن
به زندگي براي کسب تجربه هاي جديد رُ بهتون تبريک
مي گم؛ ميترا / aziziي خودم / احسان..
..مي دوني دل اسيره
اسيره تا بميره
مي دوني بدون تو
دلم آروم نگيره..
خب، يه کم سرگرم بودم!! و حالا مي تونم بهتون مژده بدم
که aziziم هم به جمع بلاگيستانِ بلاگردون پيوست!!!!!!!
البته! چون خيلي ايشون کلاسشون بالاست، هيچ جا
اجازه ندادن لينک و اسمي ازشون بذارم (آخه در سطحِ ايشون
نيست خب!) ...شوخي کردم azizi !! اما جالبه! به نظرتون
چي مي خواد بنويسه..؟! هر روز up dateش مي کنه..؟! lol
چند تا پيوند به عالم شعر و موسيقي هم هست که اميدوارم
خوشتون بياد.. اول از سيما بينا شروع مي کنم!
(مرسي azizi از اون CD ـه!) پارس ملودي با سيما بينا
مصاحبه اي ترتيب داده که مي تونين اين جا بخونينش.
(جهت اطلاع بگم که به فارسي هستش!!)
و در "ترانه خانه" ي ژينا هم مي تونين بعضي از ترانه هاي
ايراني ماندگار (به قول خودش) رُ پيدا کنين..
(از قميشي و اصلاني گرفته تا شجريان و شيبايي)
و چند تا آهنگِ گلچين کاست (Sample) براي گوش دادن
به صورت برخط يا همون On Lineِ خودمون؛
لبريز (بابک مشيري)
غير منتظره (سعيد مهرداد ضيايي)
به خاطر تولدت (مريم حيدرزاده)
هنر گام زمان (ه.ا. سايه)
داستان هاي شاهنامه ي فردوسي (محمدجعفر محبوب)
ابيات تنهايي (احمدرضا احمدي)(شعر سهراب سپهري)
چيدن سپيده دم (احمد شاملو) (موسيقي: بابک بيات)
شاپري (محمد افتخاري)
سياه همچون اعماق افريقاي خودم (احمد شاملو)
سکوت سرشار از ناگفته هاست (احمد شاملو)
و چند تا لينک احتمالاً باحال تر..
رستم و سهراب (.......)
پس از باران (فريدون پوررضا)
آواي گيتار (.......)
آواي زمين (.......)
آويژه (يه گروه.. خشايار اعتمادي و..)
کيف انگليسي (عليرضا قرباني) (موسيقي: فخرديني)
سير (Seyr) (موسيقي: رضايي، شعاري)
افسانه ي شرق (موسيقي: سعيد ديهيمي)
جوانه ها (موسيقي: بهزاد ميرخاني)
روياي ديگر (موسيقي: محمد سرير)
امشب با تمام وجودم احساس آرامش مي كنم، خودم هم نمي دونم چرا وقتي حرفي رو توي صندوقچه ي دلم پنهان مي كنم اون قدر معذبم كه حالم خود به خود بد ميشه و دلم مي گيره، ولي الآن احساس سبكي مي كنم، هميشه از دورويي بدم مي اومده، هميشه از سياست بدم مي اومده، هميشه از نقش بازي كردن براي آدما بدم مي اومده؛ هيچ وقت هم ته دلم از اين اخلاقم ناراحت نبودم حتا اگه همه ردش كنند. بالاخره يه جورايي مي شه كه زندگيه هر كسي با كسي ديگه فرق مي كنه نه؟
خب فرق منم اين مي تونه باشه كه از اين اداها خوشم نمياد، البته مي دونم كه بعضي از اين اداها شگرد زندگيه وگرنه توش مي موني.. ولي خب پس روشِ شخصي و منحصر به فردِ من چي ميشه اگر بخوام به حرف بقيه گوش بدم؟
آره اينم مي دونم كه نمي شه آدم مدام راست بگه و با همه روراست باشه و كلي هم به خاطرش ضربه خوردم ولي باز هم دوست دارم همون جور باشم و بمونم... من الآن خوشحالم، كاري هم ندارم چي خوبه، چي بده..
( به قول آزي: صلاح كار خويش خودسران دانند نه خسروان !:))
-از وبلاگِ ميترا خانومي-

دوشنبه، تیر ۳۱، ۱۳۸۱

Habs e abad baraaye HACKER haa

خبر؛ مجلس امريكا با اكثريت آرا به اجراى اشد مجازات براى هكرها راى داد بر اين اساس دادگاه ها مي توانند حكم حبس ابد را براى هكرهاى بي مسووليت و گستاخ صادر كنند طبق اين لايحه ي قانوني كه 385 عضو مجلس به آن راى مثبت دادند، پليس اجازه مي يابد هر زماني كه بخواهد، به مكالمه هاى اينترنتي كاربران وارد شود؛ اما حق دستگير كردن افراد خاطي را نخواهد داشت. اين قوانين درباره انواع Pop Upهاى تبليغاتي روى سايتهاى مجله و روزنامه نيز به مورد اجرا در مي آيد و بر اين اساس، صاحبانِ چنين وب سايت هايي از درج چنين آگهي هايي منع مي شوند.. البته اين قانون براى اجرا شدن به تاييديه ي سناى ايالات متحده نياز دارد.
خبر؛ مايكروسافت پس از دريافت گزارشي مبني بر كشف حفره هاى متعدد در سرورهاى Sql و پلاگين هاى رمزنويسي شده در برنامه ي Outlook، بلافاصله واردِ عمل شد و سپس دستور آنها را اعلام كرد.. بر اين اساس، پلاگين ها در برنامه ي پست الکترونيکي دچار نقص امنيتي است كه با ارسالِ يك مخرب تحت PGP مي توان پس از ارسال، به رايانه گيرنده دسترسي پيدا كرد. اگر كاربر ايميل را فقط باز كند و حتي ضميمه آن را نيز دست نزند، باز كدهاى مخرب را روى رايانه خود پخش مي كند! براى دريافت پسْ دستورِ جديد عليه آن به اين جا مراجعه كنيد.
سه حفره نيز در سرورهاى Sql پيدا شد كه دو تا از آن ها ميزبان خوبي براى حملاتِ هكرى محسوب مي شود. يكي از آن ها اجازه مي دهد تا حمله كننده تصديق ورود را بدون دادن كلمه رمز بگيرد. حفره بعدى اجازه مي دهد تا حمله كننده سطح دسترسي را كاملاً بالا ببرد و حفره ي سوم اجازه مي دهد تا كاربر دسترسي راهبر را بلوكه كند! براى دستيابي به پسّ دستورِ آن، اين جا را کليک كنيد!
..من شخصاً به وجودِ خدا ايمان دارم و می دانم که خدا يکی است.
آموخته ام که خدا تنهاست. و از آن جا که روح انسان منشعب از روح
خداوندی است و در واقع روح خدا در او دميده شده است پس انسان
نيز بايد فطرتاً با تنهايی آشنا باشد و در ضمير ناخودآگاهِ خود تنها باشد.
پس همه تنهاييم چون بنده ي خداييم و همين طور می دانم که خدا
عاشق است. پس همه انسان ها نيز عاشقند. پس همه عشق را
دوست دارند و از عاشق بودن و مورد عشق قرارگرفتن لذت می برند.
همه می دانند، با همه ي شلوغیِ اطرافشان هنوز تنها هستند.
متأسفانه بعضی ها اين حقيقت را در شلوغی جمعيتِ اطرافشان گم
می کنند. و می پندارند که عشق فانی است و انسان تنها نيست.
هرگز آرزويی به تو داده نشده؛ مگر آن که توانايیِ به حقيقت در آوردنِ آن
هم داده شده باشد. اگر چه احتمالاً برای رسيدن به آن بايد تلاش کنی..
(از وبلاگِ محمدرضا فرخي)
همه ي هستي من آيه ي تاريكيست
كه تو را در خود تكرار كنان
به سحرگاهِ شكفتن‌ها و رستن‌هاي ابدي خواهد برد
من در اين آيه تو را آه كشيدم، آه
من در اين آيه تو را
به درخت و آب و آتش پيوند زدم

زندگي شايد
يك خيابان درازست كه هر روز زني با زنبيلي از آن مي‌گذرد
زندگي شايد
ريسمانيست كه مردي با آن خود را از شاخ مي‌آويزد
زندگي شايد طفلي است كه از مدرسه بر مي‌گردد ...
زندگي شايد عبور گيج رهگذري باشد
كه كلاه از سر برمي دارد
و به يك رهگذر ديگر با لبخندي بي معني ميگويد "صبح بخير"

زندگي شايد آن لحظه ي مسدوديست
كه نگاه من در ني‌ني چشمانِ تو خود را ويران مي‌سازد
و در اين حسي است
كه من آن را با ادراكِ ماه و با دريافتِ ظلمت خواهم آميخت

در اتاقي كه به اندازه يك تنهاييست
دل من
كه به اندازه يك عشقست
به بهانه‌هاي ساده خوشبختي خود مي‌نگرد
به زوال زيباي گل ها در گلدان
به نهالي كه تو در باغچه خانه‌مان كاشته‌اي
و به آواز قناري‌ها
كه به اندازه يك پنجره مي‌خوانند

آه ...
سهم من اينست
سهم من اينست
سهم من
آسمانيست كه آويختن پرده‌اي آن را از من مي‌گيرد
سهم من پايين رفتن از يك پله متروكست
و به چيزي در پوسيدگي و غربت واصل گشتن
سهم من گردش حزن آلودي در باغ خاطره‌هاست
و در اندوه صدايي جان دادن كه به من مي‌گويد:
"دستهايت را دوست ميدارم"
دستهايم را در باغچه مي‌كارم
سبز خواهم شد، مي‌دانم، مي‌دانم، مي‌دانم
و پرستوها در گودي انگشتان جوهريم
تخم خواهند گذاشت

گوشواري به دو گوشم مي‌آويزم
از دو گيلاس سرخ همزاد
و به ناخن‌هايم برگ گل كوكب مي‌چسبانم
كوچه‌اي هست كه درآن جا
پسراني كه به من عاشق بودند، هنوز
با همان موهاي درهم و گردنهاي باريك و پاهاي لاغر
به تبسم‌های معصوم دختركي مي‌انديشند كه يك شب او را باد با خود برد

كوچه‌اي هست كه قلب من آن را
از محله‌هاي كودكيم دزديده‌ست

سفر حجمي در خط زمان
و به حجمي خط خشك زمان را آبستن كردن
حجمي از تصويري آگاه
كه ز مهماني يك آينه برمي گردد
و بدينسانست
كه كسي مي‌ميرد
و كسي مي‌ماند

هيچ صيادي در جوي حقيري كه به گودالي مي‌ريزد مرواريدي صيد نخواهد‌كرد

من پري كوچك غمگيني را
مي‌شناسم كه در اقيانوسي مسكن دارد
و دلش را در يك ني‌لبك چوبين
مي‌نوازد آرام آرام
پري كوچك غمگيني كه شب از يك بوسه مي‌ميرد
و سحرگاه از يك بوسه به دنيا خواهد ‌آمد

یکشنبه، تیر ۳۰، ۱۳۸۱

مرسي azizi !!
lol! اين چند وقته از بس نوشتم که
عزيزيم بهم اين رُ داده، احسان اون رُ داده،
ميترا فکر کرد که تولدمه!! نه!
تولد من 2 فروردين ـه! ولي خوب.. اين aziziم
خيلي نسبت به من لطف داره :)
خيلي قشنگ بود!
آخي! بيچاره الآن خرداديان در چه وضعيه!!
(راستي؟ واقعاً در چه وضعيه؟ تو خونه نشسته داره
شبکه ي اول رُ نگاه مي کنه..؟! ..عُمراً !!!!)
خُب، احسان هم داره مي ره مکه..
حج خوش بگذره! ما رُ هم دعا کن ..بلکه يه قانوني
بذارن براي بلاگيست ها که بدون کنکور برن دانشگاه!!
- "مدت ها پيش، وقتي کودکي بيش نبودم و مادرم من را مجبور مي کرد پيانو ياد بگيرم، به خودم گفتم فقط وقتي که عاشق باشم، مي توانم آن را خوب بنوازم. ديشب، براي نخستين بار در زندگي ام، احساس کردم نت ها از انگشتانم مي تراوند، بدون اين که هيچ اختياري بر آن چه مي کردم داشته باشم. نيرويي داشت مرا هدايت مي کرد، ترانه ها و نغمه هايي را مي ساخت که هرگز نمي دانستم مي توانم بنوازم. خودم را به پيانو سپردم، چون خودم را به اين مرد سپرده بودم، بدون اين که حتا به موي سرم دست بزند. ديروز خودم نبودم، حتا وقتي در حال نواختنِ پيانو، خودم را تسليم لذت کردم. و اما باز فکر مي کنم خودم بودم." سپس ورونيکا سرش را تکان داد: "هيچ کدام از حرف هاي من عاقلانه نيستند."
زِدکا برخوردهايش را در فضا با همه ي آن موجوداتِ شناور در ابعادِ گوناگون به ياد آورد. مي خواست درباره ي آن با ورونيکا صحبت کند، اما مي ترسيد او را گيج تر از اين هم بکند.
- "پيش از اين که دوباره بگويي قرار است بميري، مي خواهم چيزي به تو بگويم. آدم هايي هستند که سراسر عمرشان، در جستجوي لحظه اي بودند که تو ديشب داشتي، اما هرگز به آن نرسيده اند. براي همين است که اگر قرار بود همين الآن بميري، با قلبي سرشار از عشق مي مردي."..
كاش يادمون نمي رفت كه :
"خوشبختانه، يك پرنده را نمي توان در دو قفس محبوس كرد!"
نمي شود عاشق باشي و بگويي :" تقصير توست."
مي گويي :" من عذر مي خواهم."
نمي گويي:" تو كجا هستي؟ "
مي گويي:" من با توام."
نمي گويي:" چطور توانستي؟"
مي گويي:" من درك مي كنم."
نمي گويي:" اي كاش آنطور بودي."
مي گويي:" خوشحال كه اينچنين هستي."
××××××××××××××××××××××××
"دلشكستگي آن قدري طول مي كشد كه تو بخواهي
آنقدري طول مي كشد كه تو اجازه بدهي
مهم نيست كه چگونه نجات پيدا كني
مهم آن است كه چقدر درس گرفته باشي"
(از وبلاگ افکارِ دخترْ دهاتي دانشجو!)
يه news letter ِ فمينيستي هست که باحال هستش!
اين new letter ِ فمينيستي به انگليسي هستش!
اين news letter ِ فمينيستي مالِ ايراني ها هستش!
اسمش بدجنس دات کام هستش!
تازه! چهارمين editionش هم هستش!
اِ اِ اِ ..؟! مگه مي شه..؟!
مي گفت پريروز (روز بعد از کنسرتشون)، پيمان رسولي
رُ به خاطر چک برگشتي (به همون سرمايه گذاره) گرفتن!!
راست يا دروغش با خودش، اما اين آقا پيمان،
بعد از اين که نوارش فروش کمي داشت، يه سري تغييراتي
رُ لازم ديد. مثلاً کلاس هاش شد 10,000 تومن..
any way، من که دلم واسه ش سوخت..
اميدوارم کارش درست بشه ؛)
اين هم دوتا از آهنگ هاي آلبومش براي شنيدنِ برخط (on line)
گلاي کاغذي و ترانه ي کوچک / با صداي کيان
آهنگ و تنظيم: پيمان رسولي..
ديگه اين که ديشب يه دوست خوب (ممنون!) بهم mail زد
و گفت که آرشيوم بالا نمياد.. خلاصه ما هم republishيديم..!!!
حالا مي تونين با خيال راحت آرشيو گذشته م رُ بخونين!
و اين هم آخرين مدل نوکيا (از بلاگ ژينا بخونين plz!)
..زدکا همچون هر دختر جوان عادي ديگر،
نيازمند تجربه ي عشق ناممکن بود؛
, در هر حال، بر خلاف دوستانش که تنها روياي
عشقِ ناممکن را مي ديدند، زدکا تصميم گرفته
بود فراتر برود؛ کوشيده بود اين رويا را تحقق بخشد.
مردي در آن سوي اقيانوس زندگي مي کرد، و زدکا
همه چيز را فروخت تا برود و به او ملحق شود. مرد
ازدواج کرده بود اما زدکا نقش خود را به عنوانِ يک
معشوقه پذيرفت، و به صورت پنهاني نقشه
مي کشيد تا او را شوهر خود کند. مرد به ندرت وقتِ
کافي براي خودش داشت، اما زدکا حاضر شد روزها
و شب ها را در اتاقي از يک هتل ارزان قيمت بگذراند
و انتظار تلفن هاي نادر او را بکشد..

شنبه، تیر ۲۹، ۱۳۸۱

..زدکا همچون هر دختر جوان عادي ديگر،
نيازمند تجربه ي عشق ناممکن بود؛
, در هر حال، بر خلاف دوستانش که تنها روياي
عشقِ ناممکن را مي ديدند، زدکا تصميم گرفته
بود فراتر برود؛ کوشيده بود اين رويا را تحقق بخشد.
مردي در آن سوي اقيانوس زندگي مي کرد، و زدکا
همه چيز را فروخت تا برود و به او ملحق شود. مرد
ازدواج کرده بود اما زدکا نقش خود را به عنوانِ يک
معشوقه پذيرفت، و به صورت پنهاني نقشه
مي کشيد تا او را شوهر خود کند. مرد به ندرت وقتِ
کافي براي خودش داشت، اما زدکا حاضر شد روزها
و شب ها را در اتاقي از يک هتل ارزان قيمت بگذراند
و انتظار تلفن هاي نادر او را بکشد..

جمعه، تیر ۲۸، ۱۳۸۱

اين هم چند تا لينکِ وبلاگِ (فکر کنم) جالب که از
وبلاگِ Do You Feel Loved? برداشتم؛
Boing Boing
Fireballs & Tsunami
King of Trash
Not. So. Soft
Taj Mahal
و البته اين دو تا؛
Flux Blog
N. Y. L. P. M
اميدوارم خوشتون بياد! آخه بعضي هاش چرته :))
(دقيقاً عين وبلاگ هاي ايراني!!!!!!!!!!!!!!!)
يه شعر خوشگل هم تو وبلاگِ ژيوار هست!
که البته دوستشون سرودن ؛)
ديگه..
توضيحي که در مورد خودم بدم:
آره! فلوت در مورد موسيقي هست (اما اشتباهي که امير کرده بود:
اين وبلاگ تخصصي نيست. چون من متخصص نيستم!) و کوت هم
درباره ي.. نه! درباره ي هيچي نيست! بعضي از حرف ها که مي تونه
از خودم باشه يا نه (اما جايي پابليش نشده) رُ اون جا مي نويسم.
شايد بشه گفت حرف هايي که به زحمتِ banner ساختنش بي ارزه!
..سراسر زندگيم به ياد تو خواهم بود و تو نيز.
بدين گونه ما غروب ها ينجره هاي باراني و
چيز هايي را به ياد خواهيم سپرد كه هميشه
خواهيم داشت؛ چون نمي توانيم صاحب آنها گرديم..
×××××××××××××××
..وقتي در زندگيت به چيز مهمي دست مي يابي، لازم نيست
گمان كني كه بايد از هر چيز ديگري دست بكشي..
×××××××××××××××
..تو:آن غير ممكن است
خدا:همه چيز ممكن است
تو:من خيلي خسته ام
خدا:به تو آرامش و راحتي مي دهم
تو:هيچ كس مرا واقعاً دوست ندارد
خدا:من تو را دوست دارم
تو:من نمي توانم ادامه بدهم
خدا:مرحمت و توفيق من كافي است
تو:همه چيز براي من مبهم است
خدا:من تو را هدايت خواهم كرد
تو:من نمي توانم آن كار را بكنم
خدا:تو همه كار مي تواني بكني
تو: من توانائي اش را ندارم
خدا:من توانا هستم
تو:اون ارزشي ندارد
خدا:ارزشمند خواهد شد
تو:من نمي توانم خودم را ببخشم
خدا:من تو را خواهم بخشيد
تو:من نمي توانم خودم را اداره كنم
خدا:من همه نياز هاي تو را برآورده خواهم كرد
تو:من مي ترسم
خدا:من در روح تو ترس قرار نداده ام
تو:من هميشه نگران و ناكام هستم
خدا:به من توكل كن
تو:من به اندازه كافي اعتقاد ندارم
خدا:من به هر كس ميزاني از اعتقاد و ايمان داده ام
تو:من به اندازه كافي با هوش نيستم
خدا:من به تو عقل داده ام
تو: من احساس تنهايي ميكنم
خدا: من هميشه با تو هستم
(از وبلاگِ گل يخ)
آخي! طفلکي..
يکي از دوستاي ما، چند روزِ ديگه قرار بود برن امريکا..
حالا بماند که چند سال خودش رُ کشت تا ويزا گرفت
و چه قدر صبر کرد تا همه با هم برن..
خلاصه مي خواستن برن پيش دختر و پسرشون..
خداحافظي و باي باي و..
(قرار بود يه روز برن تهران پيش خاله م اينا و بعد هم امريکا)
اما..
..تو فرودگاهِ اين جا، کيف دستيه آقارضا که همه ي مدارک
و بليت ها و ويزا و پاسپورت و.. البته به همراهِ کلي طلا
(سکه هاي سرِ عقدِ دخترشون) و کلي دلار (همه ي پول هاشون)
رُ ازشون مي دزدن.. (چه خوب که خونه رُ هنوز نفروخته بودن!)
تو بازرسي، وقتي کيف رُ مي ذاره تا از زير دستگاه رد شه،
ديگه کيفي بيرون نمياد!! حالا بازرس هاي محترم که با دستگاه
تمامي محتواي کيف رُ ديده بودن، فوراً گزارش مي نويسن که
کيف گم شده.. بعد که طرف مي ره کلانتري و غيره،
مي گن گزارش شده کيف گم شده. اگه سرقت بود ما کمک مي کرديم
ولي حالا هيچ کاري از دستِ ما بر نمي آد !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
هيچي ديگه، نه تنها بليت هاي امريکا و همه ي دارايي شون رُ
از دست دادن، بلکه دوباره بايد خودشون رُ بکشن تا ويزا بگيرن..
خلاصه اين ها که بدبخت شدن رفت! شما يه کم مواظب باشين!

پنجشنبه، تیر ۲۷، ۱۳۸۱

اگر يک نفر را بنگري
* تنها يک نفر مي بيني
* اما اگر به دو کس بنگري
* دو کس را تواني ديدن!
فکر کنم بتونين حدس بزنين اين روزها من چه حالي دارم..
از يه طرف aziziم با هديه هاش و سورپرايزهاش،
امروز هم که احسان خجالت مون داد :)
هم به خاطر خاتم ها و هم هموني که خودت مي دوني..
مرسي! براي همه چيز.. ؛)
ديگه اين که امروز رفتيم نمايشگاهِ خانم چالاک!
پذيرايي ش بد نبود!!! (از ما ياد گرفتن لابد ديگه!)
-حتماً آزي و ميترا يادشونه چه پذيرايي يي داشتيم lol-
نمايشگاه کتاب (تو پارک آزادي) هم رفتيم.
مثل هميشه.. مزخرف تر از قبل!
( البته اين پارکِ کذايي براي من پر از خاطره ست.. )
( خاطره هايي که براي هميشه خاطره شدن..
فقط خاطره.. براي هميشه.. براي من! )
راستي! يه بلاگيست ديگه هم به جمع مون اضافه شد؛
تا همين حد معرفي ش کنم که..
نه! اصلاً من هيچي نمي گم! تابلو ميشه..
هنوز نمي دونم مي تونم بهش لينک بدم يا نه؟
و آدرس اصلي ش همين خواهد بود يا نه؟
اما تا فردا -احتمالاً- همه چيز قطعي ميشه..
راستي! امروز تولدِ رضا بود! دوستِ دانيال :x
من که هر چي زنگ زدم خونه شون،
کسي گوشي رُ بر نداشت.
پس از همين جا مي گم؛
رضا جان تولدت مبارک! اميدوارم سال هاي سال
-با دوستت!- خوش باشين و هر روزت بهتر از ديروز باشه!
(تحت الشعارِ صاايران قرار نگيري ها!!)
هميشه و در همه ي مراحل زندگي ت موفق و پيروز باشي؛
دوستِ دوستِ دوستت!
مي گما..؟! واسه وبلاگِ پينک فلويديش چه اتفاقي افتاده..؟!
Blogger بسته ت اش..؟! اين ديگه چه MSGيي بود..
اگه کسي مي دون، لطفاً به من هم بگه!
آخه اولين وبلاگي که بخوانن ببندن مالِ منه!
نه آگهي Blogger رُ گذاشتم بمونه نه فرم و لينک ها..
حتا جاواها رُ هم به اسمِ خودم گذاشتم..
i don't know، اما اميدوارم اين جوري نباشه..

چهارشنبه، تیر ۲۶، ۱۳۸۱

آن روي سکه
آدم ها
به شوخي
به سوي قورباغه ها
سنگ پرتاب مي کنند،
اما قورباغه ها
کاملاً جدي
مي ميرند..
گفت: "آن جا چشمه ي خورشيدها ست
آسمان ها روشن از نور و صفا ست
موج آسمان جوشان فضا ست"
باز من گفتم که: "بالاتر کجاست؟"

گفت: "بالاتر، جهاني ديگر است
عالمي کز عالم خاکي جدا ست
پهن دشت آسمان بي انتها ست"
باز من گفتم که: "بالاتر کجاست؟"

گفت: "بالاتر از آن جا راه نيست
زانکه آن جا بارگاهِ کبريا ست
آخرين معراج ما عرش خدا ست!"
باز من گفتم که: "بالاتر کجاست؟"

لحظه اي در ديدگانم خيره شد
گفت: "اين انديشه ها بس نارسا ست!"
گفتمش: "از چشم شاعر کن نگاه
تا نپنداري که گفتاري خطا ست:

دورتر از چشمه ي خورشيدها؛
برتر از اين عالم بي انتها؛
باز هم بالاترِ عرش خدا
عرصه ي پرواز مرغ فکر ما ست."
داشتم فکر مي کردم به خودم..
به 488 تا mailيي که براي "يک نفر" فرستادم!
به اين که چه اتفاق هايي اين چند وقته افتاده..
فقط چند وقته. اما بيشتر به نظر مي رسه..
بالاخره، شايد بايد براي هر کي پيش بياد،
تا به "اين جا" برسه..
وقتي به رضا گفتم امسال بهترين سال زندگي م بوده..
ديگه حاضر نيستم دوباره زندگي کنم..
نمي خوام بچه باشم.. و يه چيز ديگه رُ امتحان کنم..
با هيچ شرايطي حاضر نيستم اين تجربه ها رُ از دست بدم،
گفت؛ خوبه! فقط کاري کن که هميشه همين رُ بگي..
هر سالِت، هر روزت بهترين باشه..
هر سالَم، هر روزم بهترين باشه..
چند تا لينک خوشگل..
که توصيه مي کنم ببينين شون، حتماً !!
آره! خُب، معلومه که aziziم بهم گفته!!

:: لانه ي نور (سيمين غانم)
گوشه ي آسمون/ پر رنگين کمون
من مثل تاريکي/ تو مثل مهتاب..

:: ديوونگي (عليرضا عصار)
کيه که آخر ديوونگيه/ واسه چشات
کيه جز من، که مي ميره/ واسه لحن خنده هات..

:: نقاب (سياوش قميشي)
مي خوام همين ترانه رو/ رو صحنه فرياد بزنم
نقابم رُ پاره کنم/ جاي خودم حرف بزنم..

:: عروسک (ستّار)
دل سپردن به عروسک/ من رُ گم کرد تو خودم
تو خيلي دير شناختم/ وقتي که تموم شدم..
بهتره با خودم رو راست باشم..
دو حالت داره، يا مي خوام ادامه ي تحصيل بدم، يا نه!
اون قدر همه چيز رُ جدي مي گيرم که اگه "رشته اي که مي خوام"
قبول نشم، مي گم به درک، سالِ ديگه..
(خوشبختانه از سربازي هم معاف هستم :) البته اگه جنگ نشه..
any way، يا "قبول نمي شم"
و همون بهتر که واسه ي "زبان" بخونم..
يا بايد "مهندسي کامپيوتر" -بهتره نرم افزار باشه!- قبول بشم
در نتيجه بايد بخونم..
اگه دومي رُ انتخاب کنم، يه کم on بودنم رُ هم کم مي کنم..
از حالا گفته باشم..!!!
تا net رُ تعطيل نکردم، گفته باشم؛
هر کسي که بخواد اولين وبلاگ ش رُ بزنه،
حاضرم tempش رُ -مطابق سليقه ش- براش بنويسم..
زود بجنبين تا نظرم عوض نشده!!
ديگه اين که..
يه سري لينک اين جا هست،
شايد موضوع موردِ علاقه تون رُ توشون پيدا کنين!
چه قدر هوا گرم شده!!
البته مثل اين که امسال -مثل پارسال- کم آبي نداريم..
البته زاهدان و اون طرف ها که از بهار اعلام کردن
امسال با بي آبي و يه جورايي قحطي مواجه هستن..
lol دارن خيابون قصردشت (چهاراره زرگري) رُ براي
احداث قطار شهري مي کنن..
هر چند شک دارم تا ما هستيم، تموم بشه!
چه قدر مترو ي تهران خوشگل ـه..
تا به حال، تو ايران هيچ چيزي رُ به اين منظمي نديده بودم!
يه سيستم کاملاً منظم و دقيق و خوشگل و تميز !!
دارخ براش پله برقي هم ميزارن..
(آخه تنها عيب ش -به غير از اين که موبايل آنتن نمي ده!-
پله هاي زياده ش ـه.. حدود 50 تا 80 تا..
البته ايستگاه هايي که دو تا قطار از روي هم رد ميشه
حدود 120 تا 140 تايي پله داره..)
آهان! تا يادم نرفته..
چند تا از دوستان e.amil زدن که از ايران بنويس که چه خبره..
بايد بگم i am so sorry ، حتماً تو newsهاي خودتون مي گن
که اين جا چه خبره و اگر هم نه، مي تونين وبلاگ هاي ديگه رُ
بخونين که خيلي هاش پر شده از خبرهاي سياسي..
اما اکثراً هم حقيقت داره.. خودتون بخونين متوجه مي شين!
در نظر دارم فلوت رُ بکنم يه مرجع اطلاعاتي ساز شناسي..
(يا يه چيزي تو همين مايه ها..!!) اگه مطلب خوبي رُ مي شناسين
به من هم plz بگين يا آدرسش رُ به من معرفي کنين!!
فردا هم که افتتاحيه نمايشگاه خانم چالاک ـه..
با گفته ي هلن کلر نوشته م رُ تموم مي کنم؛
«گرامي ترين و زيباترين در جهان،
, نه ديده مي شوند و نه حتا لمس مي شوند،
, آن ها را بايد در دل احساس کرد.»

سه‌شنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۱

خبر؛ رئيس هيأت مديره ي انجمن فيلارمونيک تهران از احداث "کنسرت هال" با کمک رئيس جمهوري خبر داد.
دکتر عبدالحسين مستوفي، در پاسخ به اظهاراتِ رهبر ارکستر ملي ايران مبني بر نبود مراکزي براي ارائه ي برنامه هاي هنري گفت: "کنسرت هال" تهران در فضايي به مسعت 7465 مترمربع و در 7 طبقه داراي يک سالن دوهزار نفري، يک سالن 800 نفري و دو سالن 300 نفري احداث مي شود.
وي افزود: هزينه ي ساخت اين مجتمع 34 ميليارد ريال است که به دستور رئيس جمهوري و از طريق سازمان مديريت و برنامه ريزي و با همکاري وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، تأمين شده و پروانه ي ساخت آن در ارديبهشت ماه از شهرداري منطقه ي 2 دريافت شده است و عمليات تحداث آن به زودي آغاز مي شود.
به گزارش ايسنا، مستوفي چاپ يک مجله ي ماهيانه ي موسيقي و تأسيس دانشکده ي موسيقي و تشکيل فيلارمونيک را از برنامه هاي انجمن فيلارمونيک با همکاري وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي عنوان کرد.

خبر؛ هکرها با نفوذ به سايت خبری "يو.اس.ای تودی" اخبار ساختگی درآن قرار دادند. اين صفحات دستکاری شده مدت 15 دقيقه در معرض ديد بازديد کنندگان بود تا اينکه يکی از اعضای سايت موضوع را کشف کرد و سايت را موقتاً قطع کردند. کمتر از چهار ساعت بعد از آغاز مشکل، همه چيز به حال عادی بازگشته بود.
تمام خبرها به دروغ امضای اسوشيتد پرس را به همراه داشتند. فرد نفوذگر يک پرچم اسراييل را نيز در بالای سايت قرار داده بود و نيز خبری مبنی بر اينکه اسراييل مورد حمله عراق قرار گرفته است، در ميان اخبار جعلی به چشم می خورد. طبق گفته استيو اندرسن سخنگوی "يو.اس.ای تودی"، هفت صفحه ي مختلف هک شده بوده اند..

دوشنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۱

بعد از مدت ها، يه حرفِ.. قشنگ.. ...
(نمي دونم چه صفتي بايد براش به کار ببرم..) شنيدم:
« ..به خاطر من بشين خوب درس بخون
دوست دارم سالِ ديگه وقتي نتيجه ي کنکور رُ مي دن
هموني که مي خواي قبول شي و من رُ به شام
دعوت کني :p ..مهندسي نرم افزار!!! »
مرسي و ممنون :x
.. و باشه!
.."هميشه نيازمند حضور مردم و دوستداران نقاشي بوده ام، تا در گستردگي تگاه و قضاوتشان امکان رشد و اميدواري را در خود فراهم سازم.
همراه با ترتيب اين نمايشگاه بايد چند جمله اي بنويسم؛ براي معرفي خودم و نقاشي هايم - که سخت است. از يک سو گفتن و نوشتن فکر و کلام قوي مي خواهد و از سوي ديگر معناها و تحليل ها از جملات گريز دارند، يا شايد من اين طور فکر مي کنم.
هميشه سؤال ها صريح هستند و مشخص و با اطمينان يک علامت سؤال را در انتهاي خودشان مي نشانند، اما جواب ها هيچ گاه اين چنين محکم و قابل اتکا نبوده اند. جواب ها متغيرند، رنگ مي بازند، و يا پر رنگ تر مي شوند - و به تعبير من مظلومند و ناگزير.
به هر حال نمي شود هيچ هم نگفت، آن هم به حرمتِ کساني که منتظرِ پاسخ و توضيح هستند.

در موردِ ايده ها و دلايل نقاشي هاي من مي پرسيد؟
نقاشي هاي من از هر چيزي که مرا در بر گرفته اند، سود برده اند. از تمامي جهان خودم، از شبيه سازي تا خيال و رويا، از پيشينيان، از تمامي جهان خودم، از علم و خرافات، از تقدير و تدبير، از غرب و شرق تنيده در هم. اما بر هيچ کدام درنگ مکرده ام. البته شايد بين تمامي اين ها متعادل شده ام.

در تابلوها - ايمانم را که همواره و به سختي به باور نزديک ساخته ام، سعي داشتم با هماهنگي بصري يکي کنم و گناهانم را نيز به گردن گرفته ام بي هيچ ايمان و اميدي در يک لحظه، و اين را نيز تلاش دارم با عناصر تجسمي پيوند دهم.. معتقدم نقاشي از ابتدا وظيفه ي تزيين زندگي بشري را به عهده داشته و تلاش دارم که آثارم تنها زيبا باشند. يک کادر زيبا به نام تابلو -اما قصه ها- دردها و انديشه هايم که اگرچه بزرگ و مهم نيستند، اما کسب و کار من است، چه؟ بين اين دو مهم قرار گرفته ام و اگر نمي توانم هيچ کدام را فداي ديگري کنم ولي به طبع چون نقاش هستم، همه و هر چه را گفتم در خدمت نقش قرار مي دهم. حال چه نام آن را تزيين بگذاريم و يا آن را اثر عميق نقاشي بدانيم. و مهمتر اين که زيبايي در چارچوب نقاشي نيازمند تکيه به عوامل ديگري نيست و با اتکا به خودِ زيبايي مي تواند اثري کامل و متکي به خود را خلق کند.

تلاش من هم اين بوده با تأثيرات آگاه و ناخودآگاه از همه ي هستي خويش و به کمک آن چه توان من است، به چارچوب هاي يک تصوير هماهنگ دست پيدا کنم، اما هماهنگي ادعايي است بسيار بزرگ و سخت و ايده آل - و من تنها به شوق رسيدن به اين ايده آل دست به تجربه هايي زده ام و اگر چه چندان در ابتداي راه نيستم، اما زمان فرصتِ پرداختن به نقاشي را آن طور که در خور و شايسته ي اين هنر است به من نداده، و امروز اگر چه آثارم را دوست دارم و با آن ها پيوند دارم، اما هنوز نيازمند و تشنه ي کار کردن و تجربه کردن هستم؛
تا خلق آثاري به نتيجه رسيده و منسجم.

و اين که مي پرسيد سبک من چيست؟ با کمي اختلاف همان سبک انديشه و زندگي من است. آن گاه که مي انديشم همه چيز مي گذرد و در نوسان است. پديده ها همديگر را به سوي هم مي کشانند و از هم مي رانند، از درون مي شکفند و يا خاموش و سرد مي شوند، همه چيز جدا از هم اند و با هم. زندگي اطراف من چنين است و نقاشي من نيز همين.
در تابلوهايم تعادل ها به شوريدگي مي کشند و شوريدگي ها جايي براي خودشان مي يابند، رنگ ها بر عليه هم بر مي خيزند و با هم نيز کنار مي آيند. حتا زماني که مي خوابم، تابلوي من زندگي مي کند و گاه احساس مي کنم عناصر تابلو کمي جا به جا شده! رنگ ها کمي تغيير کرده و هر چيزي پنهاني خواسته تا جاي بهتري براي خودش پيدا کند! اين شايد عجيب و شايد هم دردناک باشد.

نقاشي هاي من رنج و اميد را با هم دارند،
مي آزارند و شادي مي بخشند.
لادن چالاک. تيرماه 81 "

نمايشگاه نقاشي لادن چالاک
نگارخانه ي آفرنگ
, معالي آباد، کوي خلبانان، 14 متري نيلوفر
27 تير تا 7 مرداد
صبح 9 تا 12 / عصر 5 تا 9
افتتاحيه ؛ پنجشنبه 27 تير / ساعت 6 عصر
(اگه مي خواين خودِ خانم چالاک رُ
ببينين، حتماً براي افتتاحيه بياين..!!)
سرتاسر جاده، ردّ پاي من است، اما تو نيستي..
«همه چيز به راهِ انتخاب شده بستگي دارد.»
نمي دونم اسمش چيه..
مثلِ يه دو راهي..
يه گذر، که دو قسمت داره..
شايد در انتها يکي باشه.. نمي دونم..
شايد هم بر خلاف هم باشن؛
يکيش بره شمال، اون بالا بالاها..
يکيش هم جنوب.. ، اون پايين پايين ها!
براي همينه که اين روزها سکوت رُ بيشتر
از هر حرفِ ديگه يي دوست دارم..
نه، حاضر نيستم ريسک کنم.. (کدوم راه؟!)
براي همين هم هنوز حرکت نکردم ..
اما اگه مجبور بشم چي؟
به من رخ نموده است
شايد به تو نيز رخ بنمايد
انساني هستم چون تو
پس چرا بايد رخ ننمايد؟
شايد از گوشه اي ديگر،
شايد به شيوه اي متفاوت
شايد مجبور شوي از راهي ديگر به وعده گاه بروي
شايد راهي دورتر
شايد از شيب هاي صعب تر عبور کني
اما به يقين ديدار تحقق خواد يافت!
..در صبحگاهان؛
در صبحگاهان، من چشم را با نامِ تو مي شويم
من قلب را با عشق تو مي شويم..
ديشب داشتم متنِ اولين دست نوشته ي aziziم
رُ براي Ghonoot تايپ مي کردم..
آخي! خيلي دلم واسه ش تنگ شده!!
.......................................
waw!! امروز کارنامه هامون رُ دادن!!
همين ديگه.. ادامه نداره، منتظر چيز ديگه اي نباشين!!
و تا يادم نرفته، يه چيز ديگه:
نرم افزار Divx Video Bundle (آخرين نسخه ش: 5.0.2)
يک مبدل و پخش کننده ي فرمت هاي ويدئويي است که
از فناوري اي با همين نام بهره گرفته و بيشتر فايل هاي
ويدئويي در اينترنت (با پسوند avi، divx، mp4 وغيره) را
به نمايش در مي آورد. بيشتر کاربراني که از روي Kazaa
و سايت هاي مشابه، فيلم down load مي کنند، اغلب
براي پــخــش آن دچار مـشـکـل مي شوند.. که به آن ها
پيشنهاد مي شود از اين player استفاده کنند.
اين نرم افزار 3.06 مگـابايت حـجـم داشتـه و روي همه ي
نسخه هاي ويندوز قابل نصب است. براي down load به
اين جا مراجعه کنين لطفاً و فايلِ Divx502 Bundle.exe
رُ بريزين رو هاردتون!!!
مي دونين، امروز (24 تير/15 July) سالروز چيه..؟!
:: توليد مارگارين به جاي کره ::
در سال 1896 در مسابقه اي که ناپلئون براي جايگزيني
يک ماده ي خوراکي به جاي کره گذاشته بود، مارگـارين
معرفي شد. اين ماده که به منظور اسـتـفـاده در نـيـروي
دريايي فـرانـسـه ساخته شده بود، شامل چربي هايـي
بود که از مخلــوط کـردنِ آن ها يــک مـاده ي خـوراکـي و
درخشنده؛ مثل مرواريد توليد مي شد...
مارگارين در زبان آلماني به معني "مرواريد" است.
اگر باخ دو سال ديگر زنده بود موسيقی کلاسيک تمام می شد.
اين جمله ي ديويد گيلمور رُ "بابک چمن آرا" -گرداننده ي فعلي
فروشگاه بتهوون- گفته.. (اميدوارم درست لينک داده باشم)
اين هم همه ي مصاحبه. البته فقط همين جمله ش جالب بود!

یکشنبه، تیر ۲۳، ۱۳۸۱

I LOVE YOU !


مرسي، مرسي، مرسي!
خيلي سورپرايز خوشگليه..
دلم نمياد پيش من بمونه!!
واقعاً مالِ منه azizi؟!
ممنون و هزار بار ممنون..
يه مژده ي ديگه!! وبلاگ "فلوت" متولد شد!
اين رُ مي ذارم واسه حرف هاي موسيقيايي..
اميدوارم خوشتون بياد! (البته اوني که بايد،
خوشش اومد و همين براي من کافي :)
..اگر ثروتمند نيستي مهم نيست.
بسياري از مردم ثروتمند نيستند..
اگر سالم نيستي هستند افرادي،
كه با معلوليت و بيماري زندگي ميكنند
اگر زيبا نيستي برخورد درست با زشتي هم وجود دارد..
اگر جوان نيستي همه با چهره پيري مواجه ميشوند،
اگر تحصيلات عالي نداري با كمي سواد هم ميشود زندگي كرد
اگر قدر ت سياسي و مقام نداري؛ مشاغل مهم
متعلق به تعداد معدودي از انسانهاست.
اما..
..اما اگر عزت نفس نداري برو بمير كه هيچ نداري!
(گوته / از وبلاگِ بوسه بر باران)

شنبه، تیر ۲۲، ۱۳۸۱

عشق پيدا بود، موج پيدا بود.
برف پيدا بود، دوستي پيدا بود.
کلمه پيدا بود.
آب پيدا بود، عکس اشيا در آب..


azizi :x
فکر مي کنم الآن خواب باشي..
شب به خير! خواب هاي خوب ببيني :)
من هم الآن ميرم مي خوابم، نگران نباش؛
اومدم بگم، مرسي! دوستت دارم :x

رستني ها کم نيست ، من و تو کم بوديم،
خشک و پژمرده و تا روي زمين خم بوديم
گفتني ها کم نيست ، من و تو کم گفتيم
مثل هذيانِ دم مرگ از آغاز چنين درهم و برهم گفتيم
ديدني ها کم نيست ، من و تو کم ديديم
بي سبب از پاييز، جاي ميلاد اقاقي ها را پرسيديم
چيدني ها کم نيست ، من و تو کم چيديم
وقت گل دادنِ عشق روي دار قالي
, بي سبب حتا پرتاب گل سرخي را ترسيديم
خواندني ها کم نيست ، من و تو کم خوانديم
من و تو ساده ترين شکلِ سرودن را در معبر باد
, با دهاني بسته وامانديم
من و تو
, خم نه و
, درهم نه و
, کم هم نه
, مي بايد با هم باشيم
من و تو حق داريم ؛ در شب اين جنـبـش نبـض آدم باشيم
من و تو حق داريم ؛ که به اندازه ما هم شده با هم باشيم
گفتني ها کم نيست..

To My Darling..

دو تا خبر جالب و تقريباً داغ! مالِ همين امروزه؛
..کاربراني که از نرم افزار Kazaa براي down load کردنِ فيلم، موسيقي و برنامه استفاده مي کنند، اين هفته به دومين ويروس عليه اين شبکه به نام KwBot آلوده شدند! اين خبر را عده اي از کاربران که در خالِ down load کردنِ فيلمِ Spiderman يا نرم افزار ويژوال Ctt7 بودند، دادند.
اين کرم رايانه اي، دومين کرمي است که در ما هاي اخير روي اين شبکه فعال شده است و به نظر کارشناسان، کرمي وحشي به شمار مي رود. دط ماه May نيز کرمِ "بنجامين" در تعدادي از رايانه هاي متصل به Kazaa باگ انداخت و آن ها را تخريب کرد.
کرم جديد به نام فايل هاي معروف حساس است و با آلودنِ رجيستري، تمام پوشه هاي به اشتراک گذاشته شده را آلوده کرده و سپس خود را روي explorer32.exe فعال مي کند و رايانه را براي حمله از سوي يک هکر مهيا مي سازد.
کمپاني Sophos توانست ضد اين ويروس را روي سايت خود قرار دهد: کمپاني سوپوز!

و دومين خبر، با عنوانِ "فستيوال هکرهاي جهان"؛
..در خيابان هفتم در قلب مانهاتان (در نيويورک)، بين کوچه ي 32 و 33، هتلي کرم شکلاتي به نام "پنسيلوانيا" مي درخشد. اين تلألؤ با تيپ هاي عجيب و غريب ، از استاد دانشگاه گرفته تا قيافه هاي مرموز، note book به دست و عينک آفتابي تک شيشه اي به چشم، آميخته شده است. اما هيچ کدام به تيپ ساحب ايتاليايي هتل نمي رسد؛ او 3 روز ميزبان 150 هکر و کارشناسامنيت سيستم از سراسر دنياست تا تازه ترين فناوري هاي هکري و ضدهکري را به بحث و تبادل بگذرانند.
اکنون که اين گزارش را مي خوانيد، چند ساعتي از پايان اولين روز اين فستيوال گذشته است؛ فستيوالي که ساعت 11 به وقت محلي با سخنراني ريچارد چشير در سالن همکف A و با موضوع "يک روز از زندگي يک اپراتور تلفن" شروع شد و ساعت 20 توسط براين مالوني با موضوع "آزادي؛ تنها پوشه اي که يافت نمي شود" به پايان رسيد. در اين روز 25 نفر درباره ي موضوعات گوناگون در عرصه ي علوم رايانه اي صحبت کردند.
جان يانگ و دبوار ناتيسوس بيشتر درباره ي آرشيتکت کردنِ اطلاعات حکومتي روي وب سايت ها حرف زدند و برينس، سام و مستراوهم نيز درباره ي هک شدنِ سخت افزاري رايانه ها، مانند اپل و c64 داد سخن دادند.
انواع چالش هاي سياسي و فرهنگي درباره ي توزيع اطلاعات، بحث ديگري بود که وايدهياناتان به ميان کشيد و سرانجام نتيجه گرفت که عدم تمرکز اطلاعات بايد محور استراتژي حکومتي قرار گيرد.
پيتر واينر استاد دانشگاه و مؤلف 11 کتاب رايانه اي درباره ي واژه اي جديد به نام "استگانوگرافي" صحبت کرد؛
استگانوگرافي در علوم رايانه به معني هنر و علم پنهان کردنِ اطلاعاتِ ديجيتالي است که به سر حدّ فلسفه کشيده مي شود؛ تا جايي که يک برنامه نويس زبده مي تواند طوري اطلاعات را جا سازي کند که اصل اوليه ي رايانه را به هم بزند و آن گاه بايد تصور کنيم که صفر هميشه صفر، و يک هميشه يک نيست!
در آن سوي سالن B نيز جاوامن درباره ي صورت کلي اينترنت و قدرت اينترنت صحبت کرد. اين هکر اصل فلادلفيا درباره ي روش هاي کنترل وب از راه دور توضيح داده و بعد پرفسورِ دانشگاه UNC، ايجاد مدارس هکري آن هم از نوع بااخلاق را پيشنهاد کرد و درباره ي طرح خود نظرات گوناگون و نقشه هاي جالبي ارائه کرد.
اما نلسون دفون از همان بدو ورود، با اخم و تَخم عليه مالکيت هاي ديجيتالي سخن گفت و همه چيز را نفي کرد. برعکس وي، مايک لوين و دوستانش از نقشه هاي F.B.I آنقدر تعريف کردند که مأمور بودنشان از سوي اين سازمان برملا شد. دراگورن نيز درباره ي شبکه ي بي سيم و استاندارد 802.11b سخنراني کرد و ريچارد اسميت نيز درباره ي ردّ پاهاي بر جا مانده از هکرها صحبت کرد.
امانوئل گلدشتاين يکي از بنيان گذارانِ 2600 و از برگزار کنندگان اصلي فستيوال امسال خطاب به حضار گفت: همگي ما پس از ختم فستيوال، به دادگاه کشيده خواهيم شد و وب سايت هايمان نيز بسته خواهد شد و F.B.I جشن و سرور عجيبي برپل خواهد کرد. (سخنان وي با خنده ي حضار همراه شد.) در انتها نيز برايان مالوني گفت: تحديدِ شبکه ي اينترنت از سوي حکومت ها چندان شايسته نيست. چرا که راه هاي دور زدنِ اين محدوديت ها، هميشه وجود دارد و اين مُسکن نهايي نيست..

کوت..


اي نهايت در تو
ابديت در تو
اي هميشه با من
تا هميشه بودن

باز کن چشمت را
تا که گل باز شود
قصه ي زندگي آغاز شود
تا که از پنجره ي چشمانت، عشق آغاز شود
تا دلم باز شود
تا دلم باز شود..
ببخشيد واسه غيبت موجه ام!!
خُب، تو اين مدت، چند تا بلاگ ديگه هم زدم و خلاصه (شما رُ نمي دونم، اما) من که سرگرم بودم!
فعلاً فقط مي تونم "کوت" رُ بهتون معرفي کنم؛
وبلاگي که قراره نوشته هاش، تو مجله ي کاپوچينو
هم چاپ بشه و خلاصه، نوشته هاي رسمي من ـه!!
هنوز اول راهه؛ مي دونم!
اما خوشحال ميشه خواننده داشته باشه :)
اين هم لينکش؛ ..:: کوت ::..

پنجشنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۱

نمي دونم چرا.. اما يادِ طرقه افتادم.
طرقه، طبق افسانه هاي محلي خراسان، نام پرنده ي
کوچکي ست که قصد پرواز و رسيدن به خورشيد رُ داشت.
و براي اين کار بايد هزار اسمِ خدا رُ از بَر مي کرد تا از سوختن
در گرماي خورشيد، در امان باشه. بنابراين تمام اسم ها رُ
از بَر کرده و در حالِ بالا رفتن ذکر مي کرد، ولي در نزديکي
خورشيد، اسم هزارمِ خدا رُ فراموش کرد و سوخت..
شب کنکور بايد چه احساسي داشته باشم؟
خيلي relax ام!! اصلاً عادت ندارم زود بخوابم..
مثلاً 6 ساعت ديگه بايد کنکور بدم..
آخه کنکور چيه؟
من که هيچي بلد نيستم..
به قول Lene نمي دونم براي چي دارم مي رم..
من که نه، اما براي بقيه دعا مي کنم که رشته اي
که دوست دارن قبول بشن.. (آمين)

ما، آتش افتاده به نيزار ملاليم،
ما عاشق نوريم و سروريم و صفائيم،
بگذار که -سرمست و غزلخوان- من و خورشيد؛
بالي بگشائيم و به سوي تو بيائيم..
ما رفتيم کنکور! (مثل اين کنکور نديده ها!)
مي خوام برم اون جا، همه چيز رُ بريزم به هم..
يا ميندازنم بيرون، يا حالِ همه گرفته مي شه!!
چه قدر بد جنس شدم، نه..؟ (:<
اگه دويست سال هم بخوابي، دنيا هيچ قدمي برات برنمي داره. حتا دريغ از يك قدم. بايد خود آدم اولين قدم رو بذاره. محكم و شل بودنش مهم نيست چون حتا اگه قدم اول رو شل برداري بمرور سفت ميشي. اما بايد بدوني چكار مي خواي بكني و اولين قدم رو برداري. اينجاست كه طبيعت تو رو لايق مي دونه و از آسمان و زمين برات نيرو ميفرسته.
بسه ديگه اين خمودگي. چقدر بايد آقاي غم رو از خودت راضي نگه داري، برده ي حلقه بگوش غم و افسردگي! فكري كه نتونه شادم كنه به چه دردي ميخوره؟ ديروز يكي ديگه از فيلماي چارلي چاپلين رو ديدم. خيلي حال كردم. لج كرده بود. هر چه مي زدنش تا بيفته دوباره بلند ميشد. خيلي جالبه. آدم ميتونه فقير باشه ولي از اعماق فقر براي مردم نور و شادي و خنده بياره. اينو ميشه مقايسه كرد با فقيرايي كه هميشه از غم ميگن. اي كاش يكي اين همه جسارت در اين انسان بزرگ رو ببينه. آره ، شاد بودن جسارت ميخواد وگرنه هر خري ميتونه زانوي غم به بغل بگيره. كاري نداره. يه مشت آينده رو با يه مشت گذشته و كمي هيجان و احساسات رو روي شعله ي مغزت بار مي ذاري تا خوب دم بكشه تا افسرده بشي. كاري نداره كه. اين كاريه كه همين الان ميلياردها نفر دارن ميكنن. اما تك و توك آدم پيدا ميشه كه وايسه و بگه: نه نه نه ... نه نه نه ...
(از وبلاگِ شفا)



امروز تولدِ اولين عنصره!
همون آزي خودمون..
ستاره ي زندگي ميترا !!
خُب، من هم با ميترا همراه مي شم
و هورا مي کشم.. :)
آزي جون، تولدت مبارک !
اميدوارم در تمامي مراحل زندگي ت و هرکجا
که باشي، موفق و شاد و پيروز باشي :)
جديداً ، شديداً عاشقِ سوناتِ مهتاب بتهوون شدم :)
کاشکي ميشد up-loadش کرد..
دوست دارم همه تون بشنوين ش..
خصوصاً قسمت (موومان؟) ِ سومش..
راستي! تا يادم نرفته؛
يادتونه يه لينک داده بودم؛ interview with God ..؟
اين هم ترجمه ي فارسي ش:
~ گفتگو با خدا ~
جديداً ، شديداً عاشقِ سوناتِ مهتاب بتهوون شدم :)
کاشکي ميشد up-loadش کرد..
دوست دارم همه تون بشنوين ش..
خصوصاً قسمت (موومان؟) ِ سومش..
راستي! تا يادم نرفته؛
يادتونه يه لينک داده بودم؛ interview with God ..؟
اين هم ترجمه ي فارسي ش:
~ گفتگو با خدا ~
رفيقان و همسفرانِ من، امروز بايد از هم جدا شويم. زمان درازي از پرنشيب ترين کوه ها بالا رفته ايم و با طوفان ها دست و پنجه نرم کرده ايم. گرسنگي را شناخته ايم، اما به جشن هاي عروسي نيز رفته ايم. اغلب برهنه بوديم، اما رداي شاهانه نيز بر تن کرده ايم. به يقين تا دوردست ها سفر کرده ايم، اما اينک از هم جدا مي شويم. شما با هم به راهِ خود مي رويد، و من تنها به راهِ خود.
, و هرچند درياها و سرزمين هاي پهناور ما را از هم جدا مي کنند، اما باز همسفر خواهيم بود در سفر به سوي کوهِ مقدس.
, اما پيش از رفتن به راه هاي دشوارمان، مي خواهم ثمره و خوشه چيني قلبم را به شما بدهم؛
, راه خود را ترانه خوانان بپيماييد، اما بگذاريد هر ترانه ي شما کوتاه باشد، زيرا تنها ترانه اي در قلب آدميان زنده مي ماند که بر لبان شما بميرد.
, حقيقتِ زيبا را در کم ترين کلمات بر زبان آوريد، اما حقيقتِ تلخ را در هيچ کلامي بر زبان نياوريد. به دوشيزه اي که گيسوانش در خورشيد مي درخشد، بگوييد که او دختر صبح است. اما اگر به نابينايي رسيديد، به او نگوييد که با شب يکي است.
, به نواي ني چنان گوش بسپريد که گويي بهار را مي شنويد، اما اگر شنيديد که منتقد و عيب جويي سخن مي گويد، همچون استخوان هاي خويش ناشنوا باشيد و همچون خيلِ خويش، دور.
, رفيقان و عزيزانِ من، در راهِ خويش به مردانِ سُم دار بر مي خوريد؛ بال هاتان را به آنان بدهيد. و با مردانِ شاخ دار رو به رو مي شويد؛ به آن ها تاجي از برگِ غار ببخشيد. و مردهايي را خواهيد ديد که چنگال دارند؛ براي انگشتانشان به آن ها گلبرگ بدهيد. و مردهايي با زبان هاي دوشاخ خواهيد ديد؛ واژه هاي عسلين به آن ها بدهيد.
, آي، همه ي اين ها و بيش از اين ها خواهيد ديد؛ آدم هايي با پاهاي معيوب مي بينيد که عصا مي فروشند؛ و کوراني که آينه مي فروشند. و توانگري که بر دروازه ي معبد گدايي مي کند.
, چابکي خويش را به آن شَل بدهيد و بينايي خويش را به آن نابينا؛ و حتماً به آن گدايانِ توانگر صدقه بدهيد؛ آنان نيازمندتر از همه اند، زيرا بي ترديد هيچ کس ، اگر به راستي فقير نباشد، دستش را به سوي صدقه دراز نمي کند، حتا اگر مايملک بسيار داشته باشد.
, ياران و رفيقانِ من، با عشق مان به شما فرمان مي دهم راه هاي بي شماري باشيد که در صحرا، آن جا که شيران و خرگوشان مي خرامند و گرگان و گوسپندان مي زيند، به هم برخوريد.
, و از من به ياد داشته باشيد: من نه "دادن" ، که "گرفتن" را مي آموزم؛ نه "انکار" ، که "کامل" را؛ نه "تسليم" ، که "فهميدن" را؛ و همه ي اين ها را، لبخند بر لب انجام دادن.
, من سکوت را به شما نمي آموزم، که ترانه ي ملايم را.
, من خويشتنِ مَهترِ شما را به شما مي آموزم، که همه ي آدميان را در خود دارد.
من که گوش نکردم، اما ظاهراً نوارِ "سيم آخر" ، اثر بابک شهرکي و با صداي شهريار صالحي، خيلي فروش داشته! (کافيه سري به وبلاگِ موزيکِ ايران بزنين..) البته؛ من هم لينک آهنگ هاش رُ (براي شنيدن on-line) اين جا مي ذارم:
پر ، خواب شيرين ، شبونه ، ياس عشق
کلاژ (کولاژ؟) ، پوپک ، انتظار ، جزيره ، جاده

چهارشنبه، تیر ۱۹، ۱۳۸۱

اين چه وضعشه؟ اصلاً چه معني داره
کارت هاي تلفن تهران فرق داشته باشه..؟
نمي دونم چه جوريه، اما به تلفن هاي شيراز
نمي خوره (روش هم نوشته مالِ تهرانه!)
حيف شد، يه کارت موند رو دستم..
خلاصه اين جوريا !
راستي، يه وبلاگِ ديگه پيدا کردم..
فکر کنم بشناسمش.. فاميلش برام آشنا ست..
احتمالاً بايد از دوست هاي امير قادري باشه..
(کسي از علي طالبيان خبر نداره؟ زنده ست؟ مُر..؟)
خلاصه، آقاي نقيبي رقيب پيدا کرد!
منظورم "از سينما و.." ست!
(البته، نادر بيشتر به سينماي جهان مي پردازه..)
گروه اپراى بلشوى روسيه در يك نمايش فوق العاده و پرهزينه برنامه پاياني فصل خود را به اپراى بوريس گودونف اثر پوشكين اختصاص داد اپراى بوريس گودونف در فضاى آزاد و در كنار يك صومعه بازمانده از قرن شانزدهم نزديك شهر پسكوف اجرا شد
انتخاب اين محل به دليل تاثير فراوان آن بر زندگي پوشكين شاعر روسي باعث استقبال فراوان مردم شد به گزارش خبرگزارى فرانسه ، اجراى اين برنامه در2؛ نوبت ،14؛ ميليون روبل (؛حدود450؛ هزار دلار)؛ هزينه در برداشته است و در آن ششصد نفر از كاركنان تئاتر بلشوى از جمله 350؛ سرودخوان و نوازنده شركت داشتند.

سه‌شنبه، تیر ۱۸، ۱۳۸۱

راستش من هيچ وقت تلويزيون نگاه نمي کنم..
اما امروز يه برنامه ي جالب (زنده)
تو سيماي خودمون پيدا کردم؛
دوست دارم حداقل يه بارش رُ ببينين:
(اگه هميشه مثلِ امروز باشه)
سه شنبه ها / ساعت 23:15
شبکه ي اول سيما.
اسم برنامه ش هست: «طلوع ماه»
ديگه توضيحي که در موردِ نوشته ي قبلي م
لازم هست بدم اين که؛ سومين ترجمه به
زبون هلندي يه! و شاعرِ اين هايکوهاي قشنگ
هم آقاي "کاوه گوهرين" هستن..
..اگر نمي لرزد دلت
مهراس،
شعري که مي خواني سست است..
اه! کاشکي اين جوري نميشد :( يعني من اين قدر تابلو ام؟
خلاصه، ببخشيد! هزار بار.. :(مي بخشي؟):

گفت: "مي خواهم از تو سوالي بپرسم. به هنگامِ پاسخ دادن
بايد کاملاً صادق باشي. اگر حقيقت را بگويي، هر آن چه را که
از من مي خواهي به تو خواهم آموخت. اگر دروغ بگويي، ديگر
هرگز نبايد به اين جنگل بازگردي."
بريدا نفس راحتي کشيد. فقط يک سوال بود و نيازي به دروغ
گفتن نبود. همه اش همين بود.. ( صفحه ي 39 )
تو و پيانو
با هم نشسته ايد
جهان زيباست و شوپن..


You and the piano
Are sitting together
The world's wanderful
..And Chopin


Jij en de piano
zitten samen
De wereld is mooi en Chopin
خب، كارتِ ورود به جلسه رُ هم گرفتيم..
فقط مونده خودِ كنكور..
البته قرار شده برم خودم انتخاب كنم كه چي مي خوام!
با اين انتخاب رشته ي من؛
مهندسي کامپيوتر نرم افزار
مهندسي کامپيوتر نرم افزار
مهندسي کامپيوتر نرم افزار
مهندسي کامپيوتر سخت افزار
مهندسي عمران / عمران
مهندسي برق و الکترونيک
حالا به نظرتون کدومش رُ برم؟
شب
چه تنهاست
در اين خانه ي دل من..

دوشنبه، تیر ۱۷، ۱۳۸۱

..در اين ميان عيساي ناصري مي آيد.وي نخستين کسي نبود که گفت "مسيح" موعود است. عيسا نيز واژگانِ "پسر خدا" ، "ملکوت خدا" ، و "نجات" را به کار مي برد. بدين ترتيب زنجيره ي پيامبرانِ قديم را نگه مي دارد. روانه ي اورشليم مي شود و اجازه مي دهد جمعيت او را منجي خلق بخواند، يعني درست نقش پادشاهانِ پيشين را ايفا مي کند که مردم آن ها را طي مراسمي "بر تخت مي نشاندند". هم چنين اجازه مي دهد مردم او را مسح کنند. مي گويد: "زمان آن فرا رسيده است که ملکوت خدا بيايد."
ولي نکته ي مهمي را بايد از ياد نبرد: عيسا ميانِ خود و ديگر "مسيح ها" فرق نهاد. آشکارا گفت او شورشي سياسي يا نظامي نيست. رسالتِ او بزرگ تر از اين حرف هاست. رستگاري و بخشايش خداوند را براي همه کس موعظه مي کرد. به مردمي که سرِ راه خود مي ديد مي گفت: "گناهانِ شما به خاطرِ نام پروردگار بخشوده شده است."
"بخشودگي گناهان" بدين سان کاملاً بي سابقه بود. و افزون بر اين، خدا را "پدر" (ابا) مي خواند. اين هم در جامعه ي يهودي آن زمان از هر جهت تازگي داشت. بنابراين طولي نکشيد که صداي اعتراض فقيهانِ يهود بر ضدّ او برخاست.
پس وضع چنين بود: بسياري از مردمِ زمانِ عيسا چشم به راهِ مسيحي بودند که با بوق و کُرنا (به سخن ديگر، با آتش و شمشير) ملکوت خدا را باز آورد. اصطلاح "ملکوت خدا" البته در موعظه هاي عيسا مکرر شنيده مي شد - منتها به مفهومي بسيار وسيع تر. عيسا مي گفت "ملکوت خدا" دوست داشتنِ همسايه ات، دلسوزي در حق ضعيفان و تنگدستان، و بخشايش خطاکاران است.
اين تغييري شگرف در معناي اصطلاحي بود که قرن هاي متمادي لحنِ جنگ طلبانه داشت. مردم منتظرِ رهبري نظامي بودند که بي درنگ استقرار ملکوت خدا را اعلام کند، در عوض عيسا با خرقه ي مندرس و صندل از راه مي رسد و به آن ها مي گويد ملکوت خدا -يا "عهد جديد"- آن است که "همسايه ات را به اندازه ي خودت دوست بداري." و به اين هم بسنده نمي کند، سوفي، مي گويد بايد دشمنانِ خود را نيز دوست داشته باشيم. و اگر مارا سيلي زدند، تلافي نکنيم؛ حتا گونه ي ديگر خود را پيش آوريم. و بايد ببخشيم - نه هفت بار، بلکه هفت در هفتاد بار..

یکشنبه، تیر ۱۶، ۱۳۸۱

از فردا درس رُ شروع مي کنم؛
شب ها رُ مي ذارم واسه check mail
و رو نت اومدن و بلاگ نويسي..
ديگه e.mailهام هم کم شده!
چند روز پيش بود؛ اصلاً e.mail نداشتم،
فکر کردم mail boxم خراب شده!!
اما ديدم نه! واقعاً mail ندارم!!
شازده کوچولو داره صِدام مي کنه
فعلاً بايد برم! اما زود بر مي گردم :)
..چشمه ام، زلال و پاکم
دل بي قرار خاکم
خنکِ زمينِ داغم
خونِ ريشه هاي باغم
چشمه ام زاده ي بارون
چشم اميد بيابون..

شنبه، تیر ۱۵، ۱۳۸۱

Love


من اين هستم، تو چي..؟
پ.ن؛ مي خواي بيشتر بشناسيم..؟
به آينه نزديک تر شو..
من اين جا هستم!
4:30 دقيقه ي بامداد 16/4/81
شب خوش، سبزه!
سر بر بالش بگذار و بخواب
پرده ها را مي کشم
تا سرما نخوري.
فردا با هم
درباره ي کارها حرف مي زنيم.

شب خوش گياهک..
در گلدانت آسوده بخواب.
مراقب باش،
به مرض پژمردگي دچار نشوي!
اي سبزه ي تازه درآمده، يادت باشد
از زنبورها حذر کني.
شنيده ام که آن ها مي توانند
ناقلِ بيماري خطرناکي باشند.

شب خوش، سبزه
گياهک، شب خوش.
بيا، اين هم ليوانِ آب.
مي خواهي چراغ را روشن بگذازم؟
فردا صبح
سر ميز صبحانه مي نشينيم
گوشت و تخم مرغ مالِ من
نيتروژن مالِ تو.
سبزه، دوستت دارم..
يه سري برنامه ي خوب خوب دارم!
چند تا کار براي انجام دادن..
اميدوارم به همه شون برسم..
ديگه؛ I am ready !!
يا حداقل من اين جوري تصور مي کنم..
سعي مي کنم، هر شب اين جا رُ گردگيري کنم،
اما مسلماً نمي تونم مثل قبل براش وقت بذارم..
بقيه ي وبلاگ ها هم رُ هم همين طور!
راستي! يه مجله اومده بيرون به اسمِ 40 چراغ..
يه مطلب جالب داشت، در موردِ پاواروتي؛
توصيه مي کنم بخونينش!
( pdf ـه و با acrobat بايد بازش کنين!)
در کل مجله ي خوبي بايد باشه..
اميدوارم از اين آهنگِ Brithney Spears
هم خوشتون بياد؛ آهنگِ Over Protected
( براي down load و گوش کردن! )
خُب، اگه چند روز من رُ نديدين؛
صبح به خير، ظهر به خير، و عصر به خير..

سالکي از پير خود پرسيد: "چه طور بدانم بهترين راهِ عمل
در زندگي م چيست؟"
پير از مريد خود خواست يک ميز بسازد. وقتي ميز تقريباً
آماده شد و تنها احتياج به چند ميخ در قسمتِ بالا داشت،
پير به مريد نزديک شد.
او با سه ضربه ي دقيق، هر ميخ را به ميز فرو مي کرد. اما
يک ميخ به سادگي در ميز فرو نرفت و مريد مجبور شد يک
ضربه بيشتر بر آن وارد کند. ضربه ي چهارم ميخ را تا انتها
فرو برد و چوب شکست. پير گفت: "دستِ تو به سه ضربه
بر چکش عادت کرده بود. وقتي هر عملي به صورتِ عادت
درآيد، مفهوم خود را از دست مي دهد و ممکن
است گرفتاري ايجاد کند.
هر عملي عملِ توست و تنها يک راز وجود دارد:
"هرگز مگذاز عادت بر حرکاتت چيره شود."
امروز هم گذشت!
چند روزه که خيلي داره زود ميگذره!!
الآن 4 شبانه روز ميشه که دارم خودم رُ مي کُشم
بلکه يه مطلب براي کاپوچينو بنويسم، نميشه..
نمي دونم چرا، اما نميشه..
چند تا فيلم جديد رُ هم ديدم..
البته جديد که نه! 2000، 2001..
براي اين صفحه هم، يه temp جديد مي خوام بذارم!
فقط کافيه آدرسِ فايل هاي up-load شده م رُ بفهمم!!
مي بينين تو رُ خدا..؟ خودت رُ بکش سايت بزن!
براش index بذار، آخر هم نمي فهمي عکس هات
رُ کجا مي ذاره.. از دستِ اين سرويس هاي بد!
waw! امروز يه نامه از Sepehr داشتم!!
..همين ديگه! باقي ش به خودم مربوطه!!
(به قول دانيل زبون درآوردم!!)
مي خوام کم کم، به مامان کار با اينترنت رُ ياد بدم،
بشه منشي م، mailها رُ جواب بده!!
اين روزها، همه ش پاي کامپيوتره آخه!
حالا بذار اين کتاب چاپ بشه.. مي دونم چه کار کنم!
راستي، اين جا يه آهنگِ تانگو ي خوشگل از شکيرا
هست، براي Down Load کردن، يا گوش دادن؛
آهنگِ Object ion ! اميدوارم خوشتون بياد..

جمعه، تیر ۱۴، ۱۳۸۱

ديشب اصلاً normal نبودم..
دلم مي خواست يه جمله رُ هزار بار فرياد بزنم؛
اما آخرش، e.mailش کردم و بعضي قسمت هاش
رُ هم تو دفتر خاطرات نوشتم..
خُب، پس حسابي جاي من رُ هم خالي کردي!!
راستي؟ اين سورپرايزت چيه..؟
يه سورپرايز، از طرفِ تو.. براي من..
ديگه داره انتظارم تموم ميشه!!
يعني چي مي تونه باشه..؟! ؛)
من مي خواستم، فرمِ اين جا رُ عوض کنم، اما خُب
به همون دلايلِ ديشب، نشد!!
ان شاء الله به زودي!! اگه پيشنهادي دارين،
لطفاً مستفيضم بفرمايين..

همه چيزي که مي دانم، آن چيزي است که فروخته ام
تو مي تواني مانند يک آينده نگر، زندگي م را بخواني
من آن رويا را ديده ام،
اما عقلم سرِ جايش است و يک قلب دارم..
و اجازه نخواهم داد که بناي شجاعت از بين برود
آن چه که نياز داريم، تنها.. يک جان است.

پنجشنبه، تیر ۱۳، ۱۳۸۱

نمي دونم چرا يادِ کارتون هاي قديمي افتادم؛
سيمبا ي Lion King..
آهنگِ Whole New World ِ علاء الدين..
حرف هاي "زي" در Ant Z..
يادش به خير..
عجب روزهايي بود!!
راستي! تا يادم نرفته، بگم که: آزاده داره مي نويشه!
اين بار از ديارِ غربت، يا شايد هم موطن ش!!!
اگه خواستين نوشته هاش رُ دنبال کنين؛
:: آزاده در سرزمينِ عجايب ::
خلاصه اين هم از اين!
ديگه اين که، خودم هم از اين "لب و قلب" ـه
خسته شدم.. چند روز مهلت
مي خوام! اگه بتونم تو Focus India
فضاي خالي بگيرم، کلي سر و وضعِ فعليه اين جا
تغيير خواهد کرد.
آخيش! دوباره 2000 جون جونيم!! ويندوز عزيزيم!!
حالا مي تونم تا صبح براتون بنويسم:
تابستون داره مياد..
يعني خيلي وقته اومده! من سرم شلوغ بود..
هنوز هم چند تا کارِ نيمه تموم دارم..
اما زود تموم ميشه!
از هفته ي ديگه، براي خودم يه برنامه مي نويسم
تا هم وبلاگ رُ داشته باشم، هم درس و هم..
ديگه اين که، شايد تو "کاپوچينو" بنويسم..
حالا ببينيم چي ميشه!
به عنوانِ آخرين حرف، از Ghonoot کپي مي کنم:
« گناه ندارد به هم نگاه کنيم
« داشته باشد، بيا گناه کنيم

چهارشنبه، تیر ۱۲، ۱۳۸۱

اين ويندوز پارسا 99 هم ديوونه ست!
آشغال تر از اين نديده بودم.. اه!
همه چيزش قاطيه..
مي رم سايت Google ، برام عربي ميارتش!
من كه اين جوري نمي تونم كار كنم..
يه عمر به جاي “ي” زديم Shift + X
حالا چه جوري مي تونم خودمو آدم كنم؟
نه! فردا يا 2000 نصب مي كنم يا Me
يا اصلاً هر چي به غير از اين!
فردا؟ ..نه! همين الآن! بعد از اين MSG
تو خونه ي ما همه چيزِ من در حالِ نابوديه!
همه ش مامان پاي كامپيوتره L (ديوونم كرده!)
ديگه بيشتر از اين نمي تونم با اين ويندوز بنويسم؛
لطفاً مرخصي من رُ تمديد كنين..
كلي كارِ انجام نشده دارم..
راستي! بهار جان، تولدِ نوه هات مبارك ؛)
شيريني يادت نره!!

سه‌شنبه، تیر ۱۱، ۱۳۸۱

از ميکل آنژ -مجسمه ساز ايتاليايي- پرسيدند چه گونه توانسته
چنين آثارِ زيبايي خلق کند؟
او جواب داد: "ساده است. وقتي به يک قطعه مرمر نگاه مي کنم
مجسمه را داخلِ آن مي بينم. تنها کاري که بايد انجام دهم
برداشتنِ زوائدِ کار است."
استاد مي گويد: "مقدر شده است هريک از ما يک اثرِ هنري خلق
کنيم. اين موضوعِ اصلي زندگي ماست و عليرغمِ اين که مي کوشيم
خود را فريب دهيم، مي دانيم که چه قدر در سعادتِ ما مهم است.
معمولاً اين اثرِ هنري را سال ها ترس، گناه و بي تصميمي مي پوشاند.
اما اگر تصميم بگيريم که زوائد را برداريم و به توانايي خود شک نداشته
باشيم، مي توانيم مأموريتي را که در سرنوشتِ ماست انجام دهيم و
به پيش ببريم. اين تنها راهِ زندگي با سربلندي است!"
چه قدر هوا گرمه!!
من به 48 ساعت مرخصي احتياج دارم؛
هر چند مي دونم دلم طاقت نمياره و زودتر برمي گردم..
يه سري کارهاي عقب مونده هست که بايد تمومش کنم!
راستي! سايتِ Prankz رُ رفتين..؟
براي سرگرم شدن ، خوبه!
خصوصاً قسمتِ I live youش -از خدماتِ لاغري-
خلاصه اين هم از اين!!!
بعد از يه عمر با win 2000 تايپ کردن، بايد برم
دست به دامنِ parsa 99 بشم..
تا بعد.. ؛)

دوشنبه، تیر ۱۰، ۱۳۸۱

ما آرامش را در کنارِ کساني مي يابيم
که دوستشان داريم، و آن گاه
با آرامش يک مکانِ آرام خواهيم ساخت،
براي آن هايي که دوستمان دارند..