یکشنبه، شهریور ۲۴، ۱۳۸۱

دلِ من دير زماني ست که مي پندارد
"دوستي" نيز گُلي است؛
مثل نيلوفر و ناز،
ساقه ي تُردِ ظريفي دارد.
بي گمان سنگدل است آن که روا مي دارد؛
جانِ اين ساقه ي نازک را
-دانسته-
بيازارد!

در زميني که ضمير من و توست؛
از نخستين ديدار،
هر سخن، هر رفتار،
دانه هايي است که مي افشانيم.
برگ و باري است که مي رويانيم.
آب و خورشيد و نسيم ش «مهر» است..

گر بدان گونه که بايست به بار آيد،
زندگي را به دل انگيزترين چهره بيارايد.
آن چنان با تو درآميزد اين روح لطيف؛
که تمناي وجودت همه او باشد و بس.
بي نيازت سازد، از همه چيز و همه کس..

زندگي گرمي دل هاي به هم پيوسته است
تا در آن دوست نباشد، همه درها بسته است..

در ضميرت اگر اين گُل ندميده ست هنوز،
عَطر جانْ پرور عشق
گر به صحراي نهادت نوزيده ست هنوز،
دانه ها را بايد از نو کاشت!
آب و خورشيد و نسيمش را از مايه ي جان
خرج مي بايد کرد،
رنج مي بايد برد،
دوست مي بايد داشت!

با نگاهي که در آن شوق برآرد قرياد
با سلامي که در آن نور ببارد لبخند
دستِ يکديگر را
بفشاريم به مهر..
جانِ دل هامان را
مالامال از ياري، غمخواري
بسپاريم به هم
بسرائيم به آواز بلند:
- شاديِ رويِ تو!
, اي ديده به ديدارِ تو شاد
باغ جانت همه وقت از اثرِ صحبتِ دوست
تازه،
عطر افشان،
گلباران باد..

آره.. همــون طــور که قبلاً هم گفتم، تصميم دارم اين 8 مــاه بشينـم حسابي در بخونم!
واسه همين هم به اين زودي ها اين جا Up Date نمي شه.. هر چــنــد اون قدر حرف زدم
که آرشيو واسه 8 ماه ذخيره داشته باشه..!! اگه خبري بود بهم mail بزنين خلاصه يه عمر
ما کاشتيم و شما خوندين، حالا شما بنويسين و اگه وقت شد ما مي خونيم! و ديگه اين
که منتظر من باشين؛ بعد از اعلام نتايج کنکور 82..
واسه م دعا کنين..
آرزومندِ آرزوهات؛ EDNA

پنجشنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۱

pish be sooye aayande ye behtar


اون "طريقه ي گذاشتنِ عکس و وبلاگ" آخرين نوشته ي من بود..
اما صلاح ديدم به وسط هاي صفحه منتقل ش کنم.. بگذريم!
درس.. درس.. درس.. بعدش هم يه چيز آشغال به اسم کــــــــــــنـــــــــــکـــــــور...
و در آخر هم هيچ راه فراري نيست.. درس.. درس.. درس.. درس.. درس.. ....
فعلاً به مدت يک سال مرخصي استحقاقي(؟) مي خوام..
برام دعا کنين تا سالِ ديگه بتونم بنويسم، و هموني که مي خوام بشه..
ممنونم از خيلي از aziziها که اين چند وقته همراهم بودم.. از خواننده ها و ويزيتورها..
از بلاگ نويس ها و emailهاي ويروسي.. ممنون واسه همه چيز! اين نيز بگذرد..
فراموش نکنينم که "اينک هر هديه ابديتي است.."
آرزومندِ آرزوهات؛ EDNA
شايد ننويسم.. يا کم بنويسم..
يا نيام on.. يا دير جواب e.mailها رُ بدم..
ولي دوست دارم بگم که..
آموزگار نيستم
تا عشق را به تو بياموزم
ماهيان نيازي به آموزگار ندارند
تا شنا کنند،
پرندگان نيز آموزگاري نمي خواهند
تا به پرواز درآيند،
شنا کن به تنهايي
پرواز کن به تنهايي
عشق را دفتري نيست،
بزرگ ترين عاشقان دنيا
خواندن نمي دانستند..

چهارشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۱

يک بار خواب ديدنِ تو
به تمام عمر مي ارزد
پس نگو،
نگو که روياي دور از دسترس خوش نيست
قبول ندارم..
خداحافظي که نمي شه گفت.. اما.. ..bye
هميشه اين لحظه ها تلخه.. دوست دارم مثِ بچه کوچولوها که ميرن مهموني، وقت خداحافظي؛ پاهامو بکوبم رو زمين و بگم نميام.. من مي خوام اين جا بمونم.. ولي خوب مي دونم که فايده يي نداره.. اين مهمونيه، خونه ي خودِ آدم که نيست.. ولي مي تونم تلاش کنم تا خونه م رُ مثل اون ها بکنم.. همون عروسک ها رُ بخرم و بازي کنم.. همون حرف هايي که تو وبلاگ زدم رُ تکرار کنم.. و بهشون عمل کنم.. تنها کاري که ازم بر مياد اينه که به جاي خداحافظي و گريه و ناراحتي؛ بگم به اميدِ ديدار.. به اميد موفقيت همه مون.. به اميدِ اين که باز هم با هم باشيم، خيلي زود.. به اميد اين که همه با هم باشيم.. و يه چيز ديگه: خيلي دوستتون دارم.. همين!
// خدايا! بادهاي ناآرامت را بر من فرو فرست
, برگ هاي پائيزت روحم را فرو پوشانده اند
, خداوندا! باران هايت را بر من فرو فرست
, گردهاي پائيزت روحم را فرو پوشانده اند
, اي خداي شادي،
, که روزهاي آرام آفتابي ات را دوست داشتم
, که روزهاي آرام آفتابي ات را دوست دارم..
کيه که، آخر ديوونگي واسه چشات
کيه جز من که مي ميره واسه لحنِ خنده هات
کي برات قصه مي گه، شبا که خوابت نمي ره
کيه پا به پات مياد، وقتي که بارون مي گيره
کيه وقتي تشنه ت ـه، تو ابرا بلوا مي کنه
اگه يک جرعه بخواي، کويرُ دريا مي کنه
يه شب موي تو رُ به صد تا مهتاب نمي ده
خودش مي سوزه ولي، تن به سايه و آب نمي ده
اون منم؛
که عاشقونه، شعر چشماتُ مي گفتم
هنوزم خيس مي شه چشمام وقتي يادِ تو مي افتم
هنوزم مي ياي تو خوابم، تو شباي پر ستاره
هنوزم مي گم خدايا؛ کاشکي برگرده دوباره..
// اما در اين اتاق
, مردي نشسته است
, که بسيار خسته است
// پيمان بسته بوديم تا هميشه
, اما چه زود رسيد
, عهد بسته بوديم تا هميشه باشيم
, حتا اگر
, اما..
// خدايا!
, آسان بودن دشوار است
, آسانم کن
, خداوندا
, کلام تو بودن دشوار است
, بارانم کن
, خدايا
, خداوندا
, آن نيستم که بايد..
, آنم کن
(با صداي عصار؛ Flash تصويري ش رُ ببينين!)
چه دردي ست در ميانِ جمع بودن.. ولي در گوشه اي تنها نشستن.. براي ديگران چون کوه بودن.. ولي در چشم خود آرام شکستن.. براي هر لبي شعري سرودن.. ولي لب هاي خود همواره بستن.. بگذريم! مي خواستم بگم که.. به چند دليل از جمله اين که دارم به مدت 9 ماه از حضورتون مرخص مي شم، دوست دارم چيزهايي که بلدم رُ يادتون بدم! پس..
طبق آمار غير رسمي که خودم گرفتم؛ هيچ کدوم از بلاگ نويس هاي شيرازي (حداقل) بلد نيستن عکس بذارن تو وبلاگ شون..
خُب.. من هم بنا به درخواست هاي متعدد!! تصميم گرفتم اين رُ آموزش بدم!! اميدوارم مفيد واقع بشه؛
خُب، مرحله ي اول: بايد يه عکس پيدا کنين!! اين عکس اگه رو کاغذه scanش کنين.. تا بياد رو هارد. خُب، ادامه..
Up Load کردن؛ همون طور که از اسمش پيدا ست، برعکسِ Down Load ـه.. شما با دانلود کردن، فايلي رُ از رو نت ميارين به رو PC تون و با Up Load کردن؛ از کامپيوتر به نت منتقل مي کنين اون فايل رُ (هر چي که باشه..)! براي up load کردن، معمولاً از سايت هايي استفاده مي شه که مجانيه! من خودم تو Focus India يه اکانت دارم ولي حتا تو Yahoo! هم مي شه فايلي رُ share گذاشت و اگه مصرف خاص دارين (مثلاً فقط عکس) مي تونين تو سايت هاي مخصوص ش (مثلاً webshots) يه مقدار فضا بگيرين.. سايت هايي مثل webshots کار رُ راحت مي کنن (چون مخصوص همين کاره و ديگه لازم نيست خودتون يه index [يه چيزي مثل temp] طراحي کنين.. ولي اشکالش اينه که مثلاً webshots فقط مالِ عکسه!) خُب؛ مراحل ثبت نام کردن تو اين سايت ها فرق مي کنه، اما اکثراً مثل هم هستن: يه سري فرم پر مي کنين و اون ها هم password رُ بهتون مي دن.. حالا شما صاحب فضا هستين! ميرين يه قسمتي که فايل هاتون رُ مديريت کنين (manager) و در قسمتِ Up Load آدرس فايل رو ، رو هاردِ کامپيوترتون مي دين و up load مي کنين.
خُب؛ حالا يه عکس رو نت دارين و آدرسش رُ هم مي دونين..
نکته: اگه قبلاً عکس رو نت مي بوده باشه(!) يعني مثلاً شما يه عکس تو يه سايتي ديدين و مي خواين از اون استفاده کنين؛ روش راست کليد مي کنين و ازش Properties مي گيرين. در جلوي Address URL ، آدرسش رُ نوشته..

مرحله ي دوم: گذاشتنِ عکس تو وبلاگ. فرق نمي کنه تو متن يه نوشته باشه يا براي tempتون باشه..
شکل ساده ي ش اين فرمان ـه: add photo 2 ur weblog
که مي تونه هر کدوم از پارامترهاي زير بهش اضافه شه؛
فرمان حاشيه؛ border="2" که اين عدد هر چي بيشتر باشه، حاشيه پهن تره.. عدد صفر يعني بدونِ حاشيه.. لازمه اضافه کنم که اگه هيچي ننويسين (از اين فرمان استفاده نکنين) انگار وجود نداره و حاشيه برابر صفر خواهد بود.
فرمان طول (ارتفاع/ منظورم عمودي ـه!) height="160" که عدد متغير و باعث مي شه تصوير کشيده يا جمع بشه..
فرمان عرض (افقي!) width="80" که همون توضيح بالايي! باز هم اضافه مي کنم که اگه از اين پارامتر استفاده نکنين، انگار وجود نداره و تصوير به صورت اصلي (به همون سايزي که up load شده) نمايش داده خواهد شد.
فرمانِ ..زيرنويس! ديدين وقتي نشانه گر mouse رُ رو يه عکس نگه مي دارين، يه توضيح مياد..؟! اين همون فرمانه! بايد پارامتر زير رُ اضافه کنين: alt="توضيح" که توضيح مي تونه به انگليسي يا فارسي باشه.. فقط يادتون باشه که فارسي رُ بايد يونکيد بنويسين! راه حلش هم اينه که تو گوگل، متن عادي رُ search کنين! اون وقت خودش به يونکيد مي نويسه چه جمله/کلمه يي رُ جست و جو کرده..
خُب تنها توضيح لازم اينه که يادتون باشه پارامترها رُ با " ببندين و آخر فرمان رُ با >
پس شکل کلي اي فرمان مي شه: add photo 2 ur weblog
ديگه اين که، عکس هم مثل نوشته مي تونه لينک باشه (روش کليک کنين و يه سايت باز بشه) و روش کار مثل نوشته ست..

ديگه بايد بگم، نوشته يا عکس (فرقي نمي کنه) مي تونه در سه جاي صفحه قرار بگيره. سمت راست، وسط، سمت چپ..
که اون هم فرمانش اينه: move situation
اين جوري متن/عکس موردِ نظر در وسط(Center) يا راست(Right) يا سمتِ چپ(Left)ِ صفحه واقع مي شه.
move situation
اميدوارم واضح گفته باشم.. اگه هر سوالي بود، در خدمتم :) آرزومند آرزوهاتون: EDNA

اين هم يه توضيح اضافي واسه معلوماتِ عمومي.. اگه قاطي مي کنين، نخونينش لطفاً ؛)
در زبان اچتمل(HTML)! تصاوير را با کمک تگ img تعريف ميکنند. اين tag از نوع تگ های خالی است، بدين معنا که فقط دارای يک يا چند شناسه و attribute بوده و دارای تگ انتهايی نيست.
مهمترين شناسه برای درج و تعريف يک تصوير src يا source نام دارد و مقدار اين شناسه آدرس يا URL تصوير مي باشد.
کاربرد شناسه های width و height تعيين عرض و ارتفاع نمايش تصوير است. اگر از اين شناسه ها استفاده نکنيد، مرورگر ابتدا تصوير را load کرده و سپس طول و عرض آن را يافته و در نهايت نمايش مي دهد. با نوشتن مقاديری غير از مقادير واقعی طول و عرض تصوير، مي توانيد به تغيير شکل و ابعاد آن بپردازيد و آن را مثلا کوچک تر، بزرگ تر و يا کشيده تر نمايش دهيد.
اگر مرورگر به هر دليلی نتواند که يک تصوير را نمايش دهد و يا مرورگر از نوع مرورگرهايی باشد که فقط متن را نمايش مي دهند، متن و text ی که با کمک شناسه alt يا (alternate text) تعيين شده است نمايش داده خواهد شد. هم چنين در اغلب مرورگرها با قرارگرفتن ماوس بروی يک تصوير، متن تعيين شده توسط شناسه alt نمايش داده خواهد شد. با کمک alt اطلاعات اضافی مربوط به تصوير قابل نمايش مي باشد.
چند نکته مهم:
اگر در يک صفحه اچتمل از 10 تصوير استفاده شده باشد، مرورگر بايد 11 فايل را لود کند.( خود صفحه به علاوه 10 تصوير)
استفاده از تصاوير، سرعت لود شدن صفحات را پايين می آورد.با احتياط از تصاوير استفاده کنيد و به اندازه و حجم تصوير توجه داشته باشيد.
لود تصويری با حجم 50 کيلوبايت برای کسی که از مودمی با سرعت 28kbps استفاده مي کند حداقل 15 ثانيه طول خواهد کشيد.
برای ديدن مشخصات تصاوير در وب کافی است که روی تصوير Right click کرده و سپس در بخش properities آدرس،ابعاد و ظرفيت تصوير را ببينيد.
برای ذخيره تصاوير در وب کافی است که روی تصوير Right click کرده و سپس در بخش "Save picture as" آن را ذخيره کنيد.

ديگه چي آآ بلدم..؟! آها! واسه گذاشتنِ آهنگ تو وبلاگ؛
اولاً که توصيه مي شه فايل mid يا wav باشه.. آخه فايل هاي real player با سرعتِ خطوط اينترنت ايران واقعاً افتضاح مي شه..
خُب؛ قدم اول: يه آهنگ پيدا کنين! براي اين منظور مي تونين از اين سايت استفاده کنين.. (آهنگ رُ گوش کنين، اگه خوشتون اومد، روش راست کليک کنين و آدرسش رُ پيدا کنين!) البته اگه آهنگي هم دارين يا مثلاً خودتون save کردين و رو هاردِ ، مي تونين Up Load کنين و آدرسش رُ به دست بيارين.. up load کردن رُ توضيح دادم که!.. خُب، اين تا اين جاش!
حالا تو tempتون فرمانِ زير رُ بين where قرار بدين! يا به بيان ديگه؛ تو temp بگردين تا تگِ Style رُ پيدا کنين، (همون اول هاي tempـه.. خيلي پايين نرين!) يه جايي همون دور و بر ها.. (خيلي فرقي نمي کنه کجا باشه..) بذارينش! اين فرمان رُ:
add music 2 ur weblog
Loop تعدادِ تکرار شدنِ آهنگ هست.. مي تونين "-1" بذارين تا همين طور تکرار بشه يا عدد ديگه يي.. فقط يادتون باشه بين " بذارينش! و ديگه اين که باز هم مي کنم: يادتون باشه هر پارامتر (آدرس..) رُ با " ببندين! و يادتون باشه دو بار http:// رُ تايپ نکنين! (ولي حتماً بايد يه بارش رُ تايپ کنين!) مثلاً نمي شه بنويسين www.jadierose.com/edelweiss.mid بلکه بايد اولش http:// بذارين..
در آخر هم تشکر خيلي زياد از درويش عزيز که زحمتِ Up Load کردنِ فايل هاي تصويري رُ کشيد.. ممنونم :x
باز هم اگه احياناً سوالي بود من در خدمتم..
خيلي فکر کردم چي بگم.. ولي ديدم همه ي حرف هام رُ قبلاً زدم! واسه همين هم به اين flash متوسل شدم..
اميدوارم هميشه، هر کجا که باشين؛ خوب و خوش و موفق باشين.. آرزومندِ آرزوهاتون؛ EDNA
// آمديم با صدايي ناشناس. زمين باکره بود
, و نام ها حماسه
, و همه چيز با زاويه اي تنگ در خط ديدمان
, -کودکي-
, زمين کرت بست و آتش خرمن شد
, شراب زهرآلوده به جام و
, شمشير به زهر آب ديده
, در کفِ دشمن-
, امروز آن قدر ايستاده ايم
, که صداي رويش را زير پاي خويش احساس کنيم
« بودن ديگر است و شدن دگر »
, گذشته از آنِ گذشتگان است و آينده از آنِ ماست؛
, مادام که از آنِ ماست، نگه ش داريم و افکارمان را
, نه به روي آزار گذشته، بلکه به روي کمکي که از آينده
, مي توانيم بنماييم، متمرکز کنيم..
اي ايران اي مرز پر گهر
اي خاکت سرچشمه ي هنر
دور از تو انديشه ي بَدان
پاينده ماني تو جاوِدان
اي دشمن ار تو سنگِ خاره اي من آهنم
جان من فداي خاکِ پاکِ ميهنم
مهر تو چون شد پيشه ام
دور از تو نيست، انديشه ام
در راهِ تو؛
کي ارزشي دارد اين جانِ ما
پاينده باد خاکِ ايرانِ ما..
سنگِ کوهت دُر و گوهر است
خاکِ دشتت بهتر از زَر است
مهرت از دل کي برون کنم
بر گو بي مهر تو چون کنم
تا گردش جهان و دور آسمان به پاست
نور ايزدي هميشه رهنماي ماست
مهر تو چون شد پيشه ام
دور از تو نيست، انديشه ام
در راهِ تو؛
کي ارزشي دارد اين جانِ ما
پاينده باد خاکِ ايرانِ ما..
ايران اي خرّم بهشتِ من
روشن از تو سرنوشتِ من
گر آتش بارد به پيکرم
جز مهرت در دل نپرورم
از آب و خاک و مهرِ تو سرشته شد گِلم
مهر اگر برون رود گلي شود دلم
مهر تو چون شد پيشه ام
دور از تو نيست، انديشه ام
در راهِ تو؛
کي ارزشي دارد اين جانِ ما
پاينده باد خاکِ ايرانِ ما..
(با صداي وطن دوست؛ Flash تصويري خيلي قشنگ ش رُ ببينين!)
آدم ها هيچ چيز را با شنيدنش نمي آموزند، بايد خودشان آن را کشف کنند..
يه سايتِ خيلي خيلي خيلي توپ!! اسمش هست Wait all day.. حتماً برين!
البته اولش بايد يه کم wait کنين تا ببينينش.. خيلي خيلي خيلي خيلي توپ ـه.. خلاصه از ما گفتن..
ديگه اين که؛ اگه به موسيقي سنتي علاقه دارين، مي تونين به اين جا مراجعه کنين.. چندتا آهنگِ mp3 واسه down load هست.. مثلاً "آواز اصفهان/پيش درآمد" (اجرا توسط يوسف فروتن) يا آهنگ هاي ديگه از استاد ابوالحسنِ صبا و احمد عبادي و رضا قاسمي و حسين عليزاده و محمدرضا لطفي و.. (البته به همراهِ يه مختصر توضيح از اين اشخاص)..
ببينين! اگه هنوز اون Wait all day رُ نرفتين، دلم واسه تون سوخت.. آخه همون طوري که از اسمش پيداست سر کاريه! مجبور مي شين همه ي روز رُ wait کنين! البته الکي نيست ها!! باعث مي شه صابر بشين و پر حوصله.. خلاصه اين جوريا !!
و سايت قشنگِ ديگه اي (اين يکي واقعيه!) که مي خوام معرفي کنم، خونه ي يه کفشدوزک مهربونه.. طراحي ش خيلي قشنگه!
ديگه هم همين.. من مي خوام برم به کارهام برسم.. سعي مي کنم وبلاگ هاتون رُ بخونم.. اما قول نمي دم..
در آخر هم؛ Yesterday Is Gone, You Are Refreshed & Renewed (Flash تصويري ش رُ ببينين!)
برام دعا کنين تا همون جوري که مي خوام بشه و بتونم موفق بشم.. دوستدارِ هميشگي همه تون؛ EDNA
هر آن چه که مي شنوي
به نحوي معنايش روشن است،
ما همه سرنشينانِ يک سفينه ايم و به پيش مي رويم..
از اولين باري که صداي زندگي شنيده شد
تا آخرين صداي انسان در اين کُره ي خاکي
هميشه سوال اين بوده است که به کجا مي رويم؟
به کجا مي رويم؟
مجبور شدم از "کريس دِ برگ" استفاده کنم تا بتونم بگم ماه دوباره طلوع کرده..
برام چند بار پيغام فرستاده.. و اين بار خودش اومده به استقبالم.. بايد برم..
دوست دارم هايکو بخونم؛ غوکي / در آبگير مي خواند / شب تنها نيست..
دوست دارم زمين رُ بغل کنم.. دوست دارم باد رُ تنفس کنم و صدام رُ بدم به
پرنده هايي که دارن شعر مي خونن.. ولي مي دونم که بر مي گردم..
خيلي زود.. با يه بغل گلاي نرگس.. خيلي زود..
دوست دارم اين روزهاي آخر همه ش حرف بزنم..
اگه يکي بياد بهت بگه فقط 24 ساعت فرصت داري، دوست داري اون روز رُ چه کار کني..؟! اون دقايق رُ چه جوري بگذروني..؟!
حتا اگه بخواي بهش فکر کني هم، مجبوري خاطراتت رُ مرور کني.. يه نگاهي به آرشيو بندازي و همه شون رُ بخوني..
يادته گفتم "مي خوام 23 دي ماه ، تولدِ ملکوت رُ جشن بگيرم"..؟! يادته..؟! يادته خوشحال بودم که کلي از اهالي بلاگستان رُ مي شناسم و اين روز رُ به همه اعلام مي کنم.. اما حالا يه نظر ديگه دارم: "دومين سال ش رُ باهاتون جشن مي گيرم.." مي خوام يه سال بفرستمش مأموريت (دستِ خودش نيست! اجباريه!) قراره بره و بعد از قبولي کنکور برگرده.. اما قول مي ده بچه ي خوبي باشه.. شيطوني نکنه و از همه مهمتر؛ زود برگرده.. با هموني که مي خواد، مي خواين..
- من اکثراً به اين حلقه ي چاه در ميدان نگاه مي کنم و به خودم مي گويم: پيش از آن که Saint Savin تصميم به حفر چاه بگيرد، هيچ کس نمي دانسته که کجا مي شود آب پيدا کرد. ولي او آب را يافت. اگر اين کار را نکرده بود، دهکده پايينتر از اين جا -در کنار رودخانه- ساخته مي شد.
- اين موضوع چه ربطي به عشق دارد؟
- اين چاه مردم را جذب کرد، آدم ها با اميدها، روياها و درگيري هايشان آمدند. يک نفر به جستجوي آب پرداخت و آب حضور خويش را آشکار کرد. آن وقت اين مکان يک قطب جاذبه براي همه شد. فکر مي کنم که اگر انسان شجاعانه به جستجوي عشق برخيزد، او حضورش را آشکار خواهد کرد و آن وقت عشقِ بيشتري به سوي خود جذب خواهد کرد. اگر يک نفر به ما لطف داشته باشد، همه به ما لطف خواهند داشت، اما اگر انسان تنها باشد، باز هم تنهاتر مي شود. زندگي خيلي عجيب است!
..انسان مي تواند شهري را تغيير دهد و جاي آن را عوض کند، ولي هيچ کس نمي تواند مکانِ يک چاه را عوض کند. کساني که يکديگر را دوست دارند هم را مي يابند، تشنگي شان را برطرف مي کنند، خانه شان را مي سازند و بچه هايشان را در کنارِ چاه بزرگ مي کنند. اما اگر يکي از آن ها تصميم بگيرد که برود، چاه به دنبالِ او نخواهد رفت. عشق همان جا مي ماند، رها شده، اما همواره سرشار از آب پاک و خالص..
دوست دارم اسمِ همه ي کساني که اين چند وقت با من بودن رُ بيارم.. چه اوني که تو تورنتو ـه، چه اوني که شيراز ـه و چه اوني که نمي دونم کجاست و به غير از Nick Nameش هيچ امانتي پيش من نذاشت.. دوست دارم از همه تشکر کنم.. مرسي..
وااااااي.. گلِ سرخ و سفيدُم.. کي مي يايي..؟!
بنفشه، برگِ بيدُم.. کي مي يايي..
تو گفتي؛ گل درآيد من مي يايم..
واي گلِ عالَم تموم شد، کي مي يايي..
واي جانِ مريم.. جانِ مريم.. جانِ مريم..
جانِ مريم چشماتُ وا کن! سري بالا کن؛
دراومد خورشيد، شد هوا سفيد،
وقتِ اون رسيد؛ که بريم به صحرا
آآي نازنين مريم..
جانِ مريم چشماتُ وا کن! منُ صدا کن؛
بشيم روونه.. بريم از خونه.. شونه به شونه.. به يادِ اون روزها..
آآي نازنين مريم.. آآي نازنين مريم..
باز دوباره صبح شد، من هنوز بيدارم
کاش مي خوابيدم، تو رُ خواب مي ديدم..
خوشه ي غم، توي دلم، زده جوونه
دونه به دونه، دل نمي دونه، چه کنه با اين غم..
آآي نازنين مريم.. آآي نازنين مريم..
// دوستانِ شرح پريشاني من گوش کنيد
, دوستان غمِ پنهاني من گوش کنيد
, قصه ي بي سر و ساماني من گوش کنيد
, گفت و گوي من و حيراني من گوش کنيد
, شرحِ اين آتشِ جانسوز نگفتم تا کي؟
, سوختم، سوختم، اين رازْ نگفتن تا کي؟
, روزگاري من و دل ساکنِ کويي بوديم
, ساکنِ کوي بت عربده جويي بوديم
, عقل و دين باخته؛ ديوانه رويي بوديم
, بسته ي سلسله مويي بوديم
, کس در آن سلسله غير از من و دل نبود
, يک گرفتار از اين جمله که هستند، نبود
, ديگري جز تو مرا اين همه آزار نکرد
, جز تو کس در نظر خلق مرا خوار نکرد
, آن چه کردي تو به من هيچ ستمکار نکرد
, هيچ سنگين دلِ بيدادگر اين کار نکرد
, هيچ کس اين همه آزار منِ زار نکرد
باز دوباره صبح شد، من هنوز بيدارم
کاش مي خوابيدم، تو رُ خواب مي ديدم..
خوشه ي غم، توي دلم، زده جوونه
دونه به دونه، دل نمي دونه، چه کنه با اين غم..
آآي نازنين مريم.. آآي نازنين مريم..
بيا رسيد وقتِ درو.. مالِ مني از پيشم نرو..
بيا سرِ کارمون بريم.. درو کنيم گندمآ رُ..
بيا رسيد وقتِ درو.. مالِ مني از پيشم نرو..
بيا سرِ کارمون بريم.. بيا بيا نازنين مريم..
( گل مريم؛ شعر: محمد نوري با صداي محمد نوري؛Flash تصويري ش رِ ببينين!)
يكي بود يكي نبود
يك عقربي بود كه توي يك صحرا بزرگ زندگي مي كرد. اين عقربه براي خودش الكي خوش بود يعني زندگي خودش رو مي كرد و با كسي كاري نداشت.تا اين كه يك اتفاق زندگيش رو عوض كرد.
اون يك عقرب ديگه رو ديد.
اونها اول كمي رنگ و شكل همديگه رو ورنداز كردند و ناگهان اون حادثه خطرناك اثفاق افتاد، اونها از همديگه خوششون اومد.
حالا كه اونها از همديگه خوششون اومده بود بايد «قانون عقربهاي عاشق» رو اجرا مي كردند يعني بايد با هم مبارزه مي كردند اما هر دو مي دونستند كه اين نبرد هيچ فرد پيروزی نداره و بي شك از نيش همديگه مي ميرند با اين حال اونها به اين جنگ تن دادند و همديگه رو نيش زدند تا سر انجام به اون چيزي كه مي خواستند و آرزوش رو داشتند رسيدند؛
اونها در آغوش هم جان دادند. (از وبلاگِ امير حسابدار)
کشکول؛ ديگران در سن شما چه کرده اند؟
معمولا بزرگترا عادت دارند به بچه ها می گن من هم سن تو که بودم چنان می کردم و چنين.. اما در اين سايت شما می تونين ببينين آدمهای معروف هم سن شما که بودند چکار کردند.مثلا اگه 20 سالتونه بد نيست بدونيد که:بيل گيتس در سن 20 سالگی هاروارد را ترک کرد و مايکروسافت را راه اندازی کرد. يا اينکه ماری شلی نويسنده معروف، داستان "فرانکشتين" رو در اين سن انتشار داد و..
در مورد NT7 چی می دونيد؟
فکر می کنيد يه سيستم عامل جديد مايکروسافته؟
..نه خوشبختانه اينقدر فاجعه و مصيبت بزرگ نيست!!
يه جرم آسمانی بزرگه که قرار روز اول فوريه 2019 ميلادی با کره زمين برخورد کنه ؛ همين.
اصل خبر رو از اينجا بخونيد..

سه‌شنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۸۱

آره! امون از دستِ عشق..
قفسو بسته عشق..
امون از دستِ ما..
که شديم مستِ عشق..
تاره اينو نديدي !!
من که خودم اهلِ چايي نيستم.. اصلاً.. اما چون بعضي ها مصرف شون بالاست، اين مقاله رُ تايپ مي کنم:
تا حداقل معلوماتِ عمومي تون زياد بشه! اصلاً هيچ مي دونين مردم دنيا چه گونه چاي مي نوشند؟
انگلستان؛ مردم انگستان از بزرگترين مصرف کنندگانِ چاي در جهانند. براي دم کردنِ چاي در اين کشور معمولاً از قوري هاي نقره اي يا چيني استفاده مي شود. پس از اين که آب جوش آمد قوري را به وسيله ي آبي که جوش آمده گرم مي کنند و چاي را در قوري ريخته و به قدر کافي آب روي آن مي ريزند و 5 دقيقه صبر مي کنند تا دم بکِشد. معمولاً هنگام چاي از شير و نوعي کِرِم هم استفاده مي کنند. در بعضي از شهرهاي انگلستان چاي را با ليموي تازه مي نوشند..
هلند؛ مردم هلند پس از آن که چاي را در قوري ريختند، آن را زير سرپوشي قرار مي دهند تا خوب دم بکِشد. کافه هاي مخصوصي در سراسر اين کشور وجود دارد که کارشان فقط فروش چاي است. بد نيست بدونين هلندي ها عاشقِ نوعي چاي هستند که دانه هاي بسيار بسيار ريزي دارد..
امريکا؛ در امريکا چاي را با روش هاي مختلفي مي نوشند و علاقه ي خاصي به نوشيدنِ چاي با يخ دارند (همون Ice Teaي خودمون!). به اين معني که يک ليوان چاي را در يک ليوان پر از يخ مي ريزند و قطعه اي از ليموي تازه را نيز به آن اضافه مي کنند.. (باحال ترين Ice Teaيي که من خوردم مالِ يه کافي شاپ بود، طبقه ي بالاي پاساژ گاندي (تهران ، خ. گاندي) اسم مغازه ش يادم نيست.. ولي دکوراسيونش همه فرفورژه و مشکي با بالش هاي رنگي روش ـه.. ليوان هاش خيلي باحاله! اگه رفتين يادِ ما کنين)
کانادا؛ در کانادا چاي را در قوري هاي فلزي طلايي يا آبي رنگِ چيني دم مي کنند و هنگامِ خوردن معمولاً شير يا کِرِم به آن اضافه مي کنند.
روسيه؛ در روسيه چاي را به وسيله ي سماورهاي نقره اي، ورشويي، برنجي و هم چنين در قوري چيني تهيه مي کنند و آن را در استکان هاي بزرگ مي نوشند. بيشتر براي خوردنِ همراهِ چاي از مربا استفاده مي کنند و معمولاً در صبح چاي را با نان و پنير مي خورند..
چين؛ چيني ها هيچ وقت چاي را در قوري دم نمي کنند! بلکه پيش از اين که آب جوش بيايد چاي را در فنجان هاي بي دسته (همون نيم ليوان هاي خودمون!) ريخته، آب گرم روي آن مي ريزند و در آن را با نعلبکي مي پوشانند و وقتي دم کشيد، بدونِ شير و شکر مي نوشند. اگر کسي يکدفعه چاي را بنوشد، او را شخصي بي ادب مي دانند و قبل از نوشيدنِ چاي بايد مؤدبانه روي خود را برگردانَد و به طرف هر يک از حضّار تعارف کند و بعد خودش بنوشد. چاي سبز بيشترين مصرف را در چين دارد..
برمه؛ مردمِ برمه چاي را به صورتِ يک نوع ترشي مصرف مي کنند. در موقع جشن عروسي، عروس و داماد چاي را از يک فنجان مي نوشند و چاي خشک را در يک روغن مخصوص مي خوابانند..
ژاپن؛ در ژاپن چاي را مقدس مي دانند و هميشه از آن با احترام ياد مي کنند. «اوچا» يا «حضرتِ چاي» ! پيش از آن که خودشان چاي را بخورند، آن را به مردگان و نياکانِ خود تعارف مي کنند. تمامي اهالي ژاپن و در تمام روز و در هر فعاليتي چاي مي نوشند. چايي که بيشتر در ژاپن مصرف مي شود، چاي سبز و بيشتر بدونِ قند و شکر يا شير است. در ژاپن نيز قهوه خانه جزو ضرورياتِ زندگي اجتماعي مردم است..
هندوستان؛ در کشور هند که يکي از عمده ترين کشورهاي توليد کننده ي چاي است، (به غير از يکي دو شهر البته!) مردم چاي را با شير، آب و شکر يکجا مخلوط کرده و مي جوشانند. در ميانِ کارگرانِ مناطق چايکاري معمول است که چاي خالص را با نمک و فلفل مصرف کنند و عقيده دارند که چاي با نمک، بيشتر توليد انرژي مي کند. چايِ بدونِ هل در هنودوستان به ندرت مصرف مي شود. چون در اين کشور چاي بيشتر با شير مصرف مي شود و خواستارِ رنگ و کيفيت آن هستند، به عطر و طمع آن چندان توجهي ندارند..
کشورهاي هندوچين؛ در اين منطقه نوع تهيه ي چاي کم و بيش مانند چين است و به چاي معطر و پر رنگ علاقه ي خاصي دارند. هيچ وقت چاي شيرين نمي نوشند و افرادِ غير بومي که شکر در چاي مي ريزند را مسخره مي کنند..
بي کاري هم بد درديه! خصوصاً اگه خيلي گرفتار باشي..!! چند تا خبر خوندم، قهوه ترک رُ خوندم و چند تا وبلاگ؛
الان به قول يکي از دوستان ديگه سرما خوردگي بيماري حساب نميشه. اما حالا سرما خوردگي يا هر بيماري رو که در نظر بگيرين همينطور يه دوره اي داره تا بعد که بيمار رو بکشه.مثلا سرماخوردگي اولش سوزش گلو داره بعد گلو درد و تب و بعد اگه درمون نشه تشنج و آخرش هم مرگ. اين وبلاگها هم که ميخوان تعطيل کنن همشون اولش يه نشونه هايي دارن. فکر ميکنم اولين نشونه اش هم پاک کردن آرشيوه. اون هم براي کسي که از نوشته هاش ميترسه. بعد يواش يواش کم مينويسن. بعد از گل و بلبل مينويسن و يه روز هم ميبينين ديگه نمينويسن.ببينين هم آقاي هيس اينکار رو کرد هم آقاي يه جعبه شکلات هم خانم سپهري.
من هم امروز آرشيوم رو پاک کردم.
فقط يه نفر به من گفت که مواظب خودم باشم اينقدر آدرس ندم. ايشون تو نظر خواهي پيغام گذاشته بودن و گفته بودن که يه ادم معمولي نيستن که اين حرف رو ميزنن.من آدم ترسويي هستم. حالا که شما منو نميشناسين اينو اينجا ميگم وگرنه امکان نداشت بفهمين که من چقدر ترسو هستم. يه بار هم بهتون گفتم هر وقت ميريم شمال چون دستشويي بيرون از ساختمون تو حياطه من چقدر ميترسم که شبها برم دستشويي. تازه وضع وبلاگ نويسي من مثل شما نيست که. من هم بايد مواظب باشم برادر و خواهرم متوجه نشن که وبلاگ مينويسم هم مواظب باشم که يه وقت دولت من رو نگيره.
تا حالا نشنيدم که هيچ کس رو که وبلاگ مينوشته گرفته باشن اما من براي احتياط ارشيوم رو پاک کردم و بعد هم به محض اينکه ببينم دارن ميگيرن اين وبلاگ رو تعطيل ميکنم. ببخشيد که من آدم ترسويي هستم. (از وبلاگِ دخترک شيطان)

مونس؛ امروز تو خواب و بيداريم تو اتوبوس چشم که باز کردم تو را ديدم که داري بهم لبخند ميزني.چه لبخندي بود.من را محو خودش کرد.جوري که نتونستم هيچ عکس العملي بهش نشون بدم.نگاهش نگاه تو بود.صورتش صورت تو بود. چشماش چشماي تو بود.رفتار آرومش مثل تو بود. خدا برام يه همزاد فرستاده بود.عين خودت.مثل اينکه تو خواب و بيداري کاري کرده بودم که خندش گرفته بود. وقتي ميخواستم پياده شم دلم ميخواست برم جلو دست بدم بگم سلام همزاد.کاش کپي برابر اصل بود.!
احساس مي کنم خيلي به هم نزديکيم.به اندازه هفت شماره و صدايي که نفس نفس ميزنه تا بگه سلام.
اول مهر.. فکر کنم واسه همه "مدرسه" رُ خاطر نشون باشه.. هميشه اين پديده ي شوم! اول مهر شروع مي شه.. اين بلاي خانمان سوز..!! بچه کوچولوها معمولاً مي ترسن.. گريه مي کنن.. ابتدايي و راهنمايي ها که مدرسه رُ تجربه کردن؛ اين روزها مي رن تو خيابون ها و جامدادي و مداد سياه و مداد قرمز يا خودکارهاي چند رنگ و دفتر و.. مي خرن! دبيرستاني ها هم.. نمي دونم! يادم نيست.. من هيچ وقت اون جوري نبوده که بريم خريد مدرسه مثلاً.. هميشه همه چيز تو خونه بوده و هست.. اگه روز اول برم مدرسه، معمولاً به تأخير همراهه.. خيلي روز عادي هست.. اين بار هم مثل دفعاتِ قبل.. تنها فرقش اينه که بايد صبح زود پاشم! تقريباً 10 روز ديگه شروع مي شه.. امروز 19 شهريور (10 سپتامبر) ـه.. راستي! فردا 11 سپتامبره ها.. همون روزي که مثلاً شايد يه طوري بشه.. قراره کلي سايت هک بشه و.. روز به ياد موندني خواهد بود.. حالا ببينيم چي ميشه!
يه سوال؛ ديدنِ يه فيلم تا چند بار مي تونه جالب باشه..؟! و اگه يه فيلم رُ به دفعات (و بدونِ فاصله.. مثلاً 3 روز پشتِ سرِ هم) ببينين، باز هم مي خندين؟ نمي دونم چرا.. اما به نظرم دليلي نداره نخندم.. البته قبول دارم که به خودم مربوطه ؛)
وبلاگ نويسي جالبه! و براي من پر خاطره.. از حرف ها و نوشته ها و احساساتم.. از روزها و شب هام.. وبلاگ يه موقعي تنها فاصله ي بين من و azizi بود.. يه موقعي تنها جا واسه نوشته هام بود.. يه موقعي هم سند بود، تا عقايدم رُ مکتوب کنم.. از اين که چند وقت -هميشه- باهاش بودم خوشحالم.. خيلي چيزها ياد گرفتم.. ممنون از همه...
يکي از سايت هاي باحال آينه ست.. با موضوع هنر و ادب که مهرماه 1380 با دوهفته، زمان براي طراحي اوليه راه اندازي شد.. سايتي که بازده مالي نداره (با هفتاد هزار تومن هزينه ي راه اندازي) و روزانه بيش از هزارنفر ويزيتور داره.. (به مديريت آرش عاشوري نيا و سارا محمدي).. اين flash رُ اون جا پيدا کردم.. به مناسبتِ روزِ فروغ..
و اين منم
زني تنها
در آستانه ي فصلي سرد
در ابتداي درکِ هستي آلوده ي زمين
و يأس ساده و غمناک آسمان
و ناتواني اين دست هاي سيماني..
امروز روز اول دي ماه است
من راز فصل ها را مي دانم
من حرف لحظه ها را مي فهمم
نجات دهنده در گور خفته است..
در آستانه ي فصلي سرد
در محفل عزاي آينه ها
و اجتماع سوگوار تجربه هاي پريده رنگ
و اين غروب بارور شده از دانش سکوت؛
چه گونه مي شود به کسي که مي رود اينسان
صبور،
سنگين،
سرگردان..
فرمانِ ايست داد؟
ديگر چه گونه يک نفر به رقص برخواهد خاست
و گيسوانِ کودکي اش را
در آب هاي جاري خواهد ريخت..
ستاره هاي عزيز
ستاره هاي مقوايي عزيز
وقتي در آسمان دروغ وزيدن مي گيرد
ديگر چه گونه مي شود به سوره هاي رسولانِ سر شکسته پناه آورد؟
ما مثل مرده هاي هزاران هزار ساله به هم مي رسيم
و آن گاه
خورشيد بر تباهي اجسادِ ما قضاوت خواهد کرد..
من سردم است
من سردم است و انگار هيچ وقت گرم نخواهم شد
اي يار! اي يگانه ترين يار؛ آن شراب مگر چند ساله بود؟
من عريانم، عريانم.. عريانم
مثل سکوت هاي ميانِ کلام محبت عريانم
و زخم هاي من همه از عشق است
از عشق، عشق، عشق..
چرا نگاه نکردم؟
انگار مادرم گريسته بود آن شب
آن شب که من به درد رسيدم و نطفه شکل گرفت
آن شب که من عروسِ خوشه هاي اقاقي شدم
آن شب که اصفهان پر از طنين کاشي آبي بود
و آن کسي که نيمه ي من بود، به درونِ نطفه ي من بازگشته بود
و من در آينه مي ديدمش
که مثل آينه پاکيزه بود و روشن
و ناگهان صدايم کرد،
و من عروس خوشه هاي اقاقي شدم..
آيا دوباره گيسوان را در باد شانه خواهم زد؟
آيا دوباره باغچه ها را بنفشه خواهم کاشت؟
و شمعداني ها را
در آسمانِ پشتِ پنجره خواهم گذاشت؟
آيا دوباره روي ليوان ها خواهم رقصيد؟
آيا دوباره زنگِ در مرا به سوي انتظارِ صدا خواهد برد؟
به مادرم گفتم: ديگر تمام شد
گفتم: هميشه پيش از آن که فکر کني اتفاق مي افتد
بايد براي روزنامه تسليتي بفرستيم..
من از کجا مي آيم؟
من از کجا مي آيم که اين چنين به بوي شب آغشته ام..
هنوز خاکِ مزارش تازه است
مزار آن دو دستِ سبز جوان را مي گويم..
سکوت چيست، چيست، چيست اي يگانه ترين يار؟
سکوت چيست به جز حرف هاي ناگفته
من از گفتن مي مانم، اما زبانِ گنجشکان
زبان زندگي جمله هاي جاري جشنِ طبيعت است..
زبان گنجشکان يعني: بهار، برگ، بهار
زبان گنجشکان يعني: نسيم، عطر، نسيم
زبان گنجشکان در کارخانه مي ميرد..
شايد حقيقت آن دو دستِ سبز جوان بود،
آن دو دستِ جوان
که زير بارش يکريز برف مدفون شد
و سال ديگر، وقتي بهار
با آسمان پشتِ پنجره هم خوابه مي شود
و در تنش فوران مي کنند
فواره هاي سبز ساقه هاي سبکبار
شکوفه خواهد داد؛ اي يار! اي يگانه ترين يار..
ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد.. (Flash تصويريش رُ ببينين!)

دوشنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۸۱

اول) آدرس وبلاگِ افسانه خانم به اين صورت تصحيح مي شه! و لازمه بگم که: قبل از پابليش کردنِ msgهات، رو نوارِ بالاي صفحه (خاکستري رنگ) راست - کليک کن و از Encoding گزينه ي UniCode UTF-8 رُ انتخاب کن.. بعد هم paste و پابليش! همين جوري مي توني نوشته هاي قبلي رُ هم edit کني.. ديگه چي؟ آهان! اين رُ هم واسه آخرين بار مي گم.. نمي خواين هم رعايت نکنين! به من چه.. ؛ اگه از ويندوزهاي تحتِ NT (انواع NT ، XP ، 2000) استفاده مي کنين، به خاطر اشکالي که فونتِ Tahoma داره بايد؛
يا فونتّ وبلاگ تون رُ عوض کنين..
يا ويندوزتون رُ عوض کنين..
يا به جاي "ی" از کليد shift + x (شيفت + ط)
به جاي "ژ" ار کليد shift + c (شيفت + ز)
و به جاي "پ" از کليد shift + \ (شيفت + ژ)
استفاده کنين.. خودتون که نمي فهمين اما چشم هاي ويزيتور از حدقه در مياد بخواد نوشته هاي خراب رُ بخونه..
(که اکثر وبلاگ نويس هاي شيرازي هم دارن اشتباه مي نويسن.. باز هم بگين چرا وبلاگتون رُ نمي خونن..)
دوماً که حسابي خسته م.. باقي حرف ها باشه واسه بعد.. امروز صبح ساعت 7 پا شدم! 10 با بعضي "بد قول ها" قرار داشتم که تازه ساعت 10:30 رسيدن و تازه گشتن ها شروع شده.. تا ظهر بيرون بوديم (از نارنجستان و بنيادِ فارس شناسي و -- [اسم اون مسجده چي بود؟] گرفته تا يه قسمت هايي از بازار و.. ناهار هم حمام وکيل بوديم.. فکر کنم 3 بود اومدم خونه.. يه کم بلاگ خوندم و 6 رفتم بيرون.. آخرش اين که ساعت 11:30 برگشتم خونه.. ديگه اين روزهاي آخر حسابي "بخور بخور" ـه.. فعلاً هم شب به خير!
قبل از پابليش؛ دو تا e.mail جالب داشتم..
اول از تنهاي شب؛ که لازمه در جواب بگم.. من يه کم زيادي copyright هستم واسه همين هم اين جوري ام! ولي گفتنش هم برام سخت نيست.. اين که عکس قبلي رُ از تو وبلاگِ تو پيدا کردم.. راستش من اگه از چيزي خوشم بياد، ازش استفاده مي کنم! مهم اينه که ديدمش.. وگرنه عکس که رو نت زياده.. مثلاً همين عکسِ ماه رُ هم از وبلاگِ مهربون برداشتم.. (البته اين رُ همه مي دونن فکر کنم!) در موردِ وبلاگت هم بايد بگم.. خوندمش اما چيز زيادي دست گيرم نشد.. من خيلي از اين بحث ها سر در نمي يارم! ولي اگه خواننده ها بخوان بدونن؛ "مفهوم روابط آزاد در مارکسيزم" ساعت 11 امشب پابليش مي شه..
و e.mail ِ ديگه از گلِ يخ عزيز؛ خيلي خوشحالم کردي.. مرسي که واسه م دعا مي کني.. خدا دعاي خوب ها رُ مستجاب مي کنه.. و همين مي تونه يه کم اميدوارم کنه :) آرزومندِ آرزوهات؛ EDNA

..maa


امروز صبح ساعت 7 از خواب پاشدم!!! و روزنوشته هام رُ شروع مي کنم.. البته الآن ساعت 9 صبحه..
يه mail داشتم از هموني که خودش مي دونه.. و واسه همين هم عکس بالا رُ گذاشتم تو وبلاگ..
ببين! هر جور خودت مي خواي.. ولي به حساب من نذارش plz.. چون من اين رُ نخواستم..
و در ضمن؛ خيلي باحالي! mail رُ ساعت هشتِ صبح فرستاده بودي.. چه جوري اين موقع بيدار مي شي..؟! من که خوابم مياد!!
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هر چند خيلي خسته م ؛ اما ممنون از همه! خيلي خوش گذشت..
خصوصاً که يه مهمون بلاگيست (البته با دو تا همراه!) هم داشتيم..
شوشو خانم و دختر عمه و دختر دايي شون.. (وبلاگِ معدنِ غر) البته بايد اين وبلاگ رُ به ميترا واگذار کرد.. بيچاره همسر آينده.. ؛)
کلي جاها رُ ديدم! مرسي از سهيل عزيز که همراهي کرد..
و مرسي از باربد و افسانه و ايليا و ساناز و شهرزاد و مهدي و باقي که همراهي کردن.. با بهترين آرزوها؛ EDNA
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
به دلايلي ديگه با اون IDي قبلي رو Yahoo! Messenger نميام.. ممنون مي شم اگه کاري بود بهم mail کنين.. اين هم از اين! خلاصه گفته باشم.. ديگه الکي Off نزنين، چون نخواهم خوند.. (ولي ParhamYani رُ زود به زود check مي کنم!)
اگه خواستين بگين آدرس HotMail رُ بدم.. (من هم به جرگه ي ضد ياهويي ها پيوستم!)
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ايران و حقوق بين الملل؛ طبق آمارگيريهاي انجام شده، بيش از 35 ميليون وب سايت در سال 2001 خدمات اينترنتي ارائه مي‎نمودند. اين در حالي است كه از مجموعه سايت‎هاي ايراني در اينترنت، تعداد كمي از آنها به صورت جدي فعاليت دارند.سايتهاي ايراني در اينترنت عمدتاً به چند دسته تقسيم مي‎شوند كه از جمله مي‎توان سايت‎هاي اطلاع‎رساني، سايت‎هاي مربوط به نهادهاي دولتي، سايت‎هاي سرگرمي و بالاخره سايتهايي كه فعاليتهاي مربوط به تجارت الكترونيك (E-Commerce) را انجام مي‎دهند،نام برد. در حالي كه عمده‎ترين دليل گسترش اينترنت تا بدين مرحله، مقوله تجارت الكترونيك بوده است، اما متأسفانه تاكنون اقداماتي جدي در زمينه تجارت الكترونيكي در ايران مشاهده نمي‎شود. علاوه بر اين، نبودن يك روش مطمئن انتقال پول و نحوه دريافت و پرداخت آن در اينترنت در ايران از مشكلات عمده‎اي است كه ضرورت توجه جدي بخشهاي مختلف عمومي و خصوصي بمنظور اتخاذ راهكارهاي عملي و مناسب را مي‎طلبد. بديهي است مشكلات مزبور، به نوبه خود موجب شده است تا مقولات مختلف تجارت الكترونيك در اينترنت، فاقد پشتوانه‎هاي قانوني و حقوقي لازم در ايران باشند. در اين مختصر، با نگاهي به «قانون نمونه راجع به امضاءهاي الكترونيك» كه توسط كميسيون حقوق تجارت بين‎الملل سازمان ملل متحد (آنسيترال) در ژوئن 2001 و در طي اجلاس سي‎وچهارم آن به تصويب رسيد، تا در واقع بعنوان مدل و راهنماي كشورها در زمينه تدوين قوانين ملي در اين زمينه به شمار آيد، برآنيم تا تلاشي هر چند مختصر و اندك را در زمينه معرفي مدلهاي قانوني مربوط به تجارت الكترونيك معمول نماييم.(ادامه)
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
بردي از يادم ... دادي بر بادم ... با يادت شادم
دل به تو دادم ... در دام افتادم ... از غم آزادم
دل به تو دادم، فتادم به بند
اي گل بر اشکِ خونينم بخند..
سوزم از سوز نگاهت هنوز
چشم من باشد، به راهت هنوز..
چه شد آن همه پيمان ... که از آن لب خندان
بشنيدم و هرگز ... خبري نشد از آن..
کي آيي به برم؟ اي شمع سحرم..
در بزمم نفسي ... بنشين تاج سرم ... تا از جان گذرم..
پا به سَرم نه ... جان به تنم ده
چون به سر آمد ... عمر بي ثمرم..
نشسته بر دل غبار غم ... زان که من در ديار غم ... گشته ام غمگسارِ غم
اميدِ اهلِ وفا تويي ... رفته راهِ خطا تويي ... آفتِ جان ما تويي
بردي از يادم ... دادي بر بادم ... با يادت شادم
دل به تو دادم ... در دام افتادم ... از غم آزادم
دل به تو دادم، فتادم به بند
اي گل بر اشکِ خونينم بخند..
سوزم از سوز نگاهت هنوز
چشم من باشد، به راهت هنوز..
(با صداي دلکش و ويگن؛ Flash تصويريش رُ ببينين!)

یکشنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۸۱

سلام! حسابي خونه تکوني کردم.. از address book گرفته تا ليست دوستانِ yahoo! و فايل هاي روي هارد و..
و چند تا توضيح؛ اولاً که آرشيوم گم شده بود.. که برگشت! همه ي همه ي همه ي نوشته هاي قبلي :)
دوماً هم.. :( گريه کنين مسلمونا.. که گريه تون ثوابه.. بزنين به سينه هاتون.. قربونِ.. (نه ديگه! بي ادبي ميشه، نمي گم!)
خلاصه اين که FocusIndia قبلاً server من بود و يه accountيي بود و من اون جا فايل Up Load مي کردم و.. ديروز مي خواستم چند تا عکس (واسه وبلاگِ فريدون مشيري و فرهاد و..) آپ لود کنم که گفت اين ID اصلاً وجود نداره.. رفتم سايت هايي که عکس هاي up loadيي اون جا وبد (وبلاگ هاي فروغ فرخزاد، سهراب سپهري، گوگوش و..) آخر هم به اين نتيجه رسيدم که اين server ِ جنايتکارِ پستِ امپرياليستِ مزدور اجنبي تجاوزگرِ غاصب ليبرال گرايِ بد ؛ همه چيز رُ هاپولي کرده! هر چي فايل up load کرده بودم هم از بين رفته.. خلاصه لابد وبلاگِ "کوت" حسابي به هم ريخته.. (وقت ندارم درستش کنم..) باقي وبلاگ ها هم همين طور.. اما مي دوني چيه؟ واسه اين که مشت محکمي باشه به دهان استکبار (و نه بوسه بر لبانِ غنچه ش!) ؛ بي خيالش مي شم.. وبلاگ ها رُ هم همين طوري مي ذارم باقي بمونه تا بعد از کنکور.. (يا يه موقع که وقتِ free پيدا کردم) فقط اين جا يه مشکل پيش مياد اون هم "آموزش نحوه ي قرار دادنِ عکس در وبلاگ و وب-سايت ها" ست.. که لطفاً يکي بگه تا من اين 3 / 4 تا فايل رُ بهش بدم، برام up load کنه.. بعد targetش رُ بهم بگه تا من اين نوشته رُ پابليش کنم.. خلاصه اين جوريا.. شب به خير!
نه! قبل از رفتن، دوست دارم اين نوشته ي Ice Flower رُ واسه تون بخونم که؛
آخه ميشه همه چيز داشته باشي ولي هيچی نداشته باشي ؟
خداي من چه قدر دلتنگم ......
اين متن قشنگ و مي خوندم گفتم شما هم با من همراه شويد
موسي مندلسون پدر بزرگ آهنگ ساز آلماني خيلي زشت و بد قيافه بود. او نه تنها صورت زيبايي نداشت بلکه قوزي هم بر پشت داشت. روزي او با تاجري در هامبورگ ديدار کرد ودر اين ديدار با دختر زيباي تاجر به نام فرومتي آشنا شد. موسي به شدت دلباخته دختر شد اما به خاطر زشتي و قوز پشتش جراتي براي ابراز عشقش پيدا نکرد. وقتي زمان جدايي فرا رسيد موسي شجاعانه به اتاق دخترک رفت و به او گفت دلباخته اش شده اما دخترک با نفرت نگاهي به او و چهره اش انداخت و با تعجب از اين در خواست چشمانش را از او برگرداند.
در اين هنگام موسي با شرم و حيا از دخترک پرسيد آيا شما باور داريد که پيوند زناشويي ها قبلا در بهشت و هنگام تولد آنها بسته شده است؟ دخترک در حالي که هنوز از نگريستن به قيافه ي موسي کراهت داشت جواب داد: بلي..
موسي گفت: من هم همينطور! به خاطر دارم روزي که در بهشت متولد شدم فرشته ازدواج اعلام کرد که کدام دختر عروس اين پسر زيبا خواهد شد و همسر آينده من دستانش را بالا برد و گفت :من!!! اما فرشته پاسخ داداي دختر تو زشت هستي و بر پشتت قوزي سبز شده اما اين پسر سالم و زيبا هست چگونه مي توان اين وصلت را عملي ساخت ؟!!
آن دختر بهشتي از شرم ساکت شد اما من طا قت نيا وردم و به فرشته ازدواج گفتم :که زيبايي و سلامتي ام رو به آن دختر بدهم و در عوض عيوبش را تا آخر عمر حمل کنم مبادا داوطلب همسري من لحظه اي اندوهگين و شرمنده شود .
در اين لحظه دختر تاجر نگاهش را به چشمان پر فروغ موسي دوخت و برق پاکي و معصوميت و عشق و نجابت را هم زمان در چشمان آن پسر زيبا سيرت بهشتي ديد و بلا فاصله پيشنهاد ازدواج او را پذيرفت مندلسون آهنگساز معروف آلماني فرزند هنرمند اين زوج است.....
واقعا چه قد زود شکل و شمايل آدمها واسه آدم عادی ميشه..
و اون رفتار قشنگ آدمهاست که مارو به يک عاشق واقعي بدل ميکنه..
نمي دونم چرا نوشته هام گم مي شه! اين رُ ديشب نوشته بودم.. اما ظاهراً پابليش نکردم.. خودم هم نمي دونم چرا؟!
امشب کلي وبلاگ خوندم.. تقريباً همه ي شيرازي ها.. خلاصه ناپرهيزي کردم! باز هم مي گم؛ من نمي رسم وبلاگ بخونم پس اگه خبري بود يا مطلب خاصي، بهم mail بزنين. و لازمه اين نکته رُ هم بگم که: منظور از "مهدي" ، تو نوشته ها من نيستم! (آخه من کجا مهدي ام؟ خدا نکنه!! ) و ممنون مي شم بقيه هم رعايت کنن:
براي من مي تونين از لفظ هاي پرهام / سارا / ملکوت / EDNA استفاده کنين..
در آخر هم جمله ي مهدي رُ تصديق مي کنم که؛ اگه 15 تا دختر و پسر ديديد كه دارند مي خندن و مي رقصن و مي خورن و خوش مي گذرونن؛ بدونين كه حتماً وبلاگيست هاي شيرازي هستند و اگه ديدين ديگه داره خيلي زيادي مي شه، بدونين ميترا هم هست! راستي.. گفته بودم.. به احتمال زياد 70 درصد به بالا! کم کم بايد به کارهاي ديگه برسم.. هر چند اين دو هفته آخري خودم رُ مي کشم! ولي ديگه مي تونين مطمئن باشين که نمي رسم هر شب اين جا رُ به روز کنم.. بالاخره زندگي ديگه! گرفتاري و.. تقريباً مثل قبل مي شه.. تنها ارتباط من با e.mail.. و شايد هفته اي يک بار هم ولخرجي کنم و بلاگ بنويسم.. در موردِ ياهو هم؛ احتمالاً هفته اي يک بار براي Off Lineها و غيره..خلاصه اين جوريا..
يادتونه قبلاً خيلي از نوشته هاي پائولو کوئليو رُ اين جا مي نوشتم؟ به رسم قديم؛
ويکا رقص را به بريدا آموخت. به او گفت بايد بدن خود را هماهنگ با آواي جهان، همراه با ارتعاشي که همواره حاضر است، حرکت دهد. هيچ تکنيک خاصي نداشت؛ کافي بود هر حرکتي که به ذهنش مي رسيد، انجام دهد. به اين ترتيب مدتي طول کشيد تا بريدا به اين فعاليت و رقص بي منطق عادت کند.
- "فولکِ جادوگر شب تاريک را به تو آموخت. در هر دو سنت، که در حقيقت فقط يکي هستند؛ شب تاريک يگانه راهِ رشد است. هنگامي که يک نفر در راهِ جادو غوطه ور مي گردد، نخستين کار او تسليم شدن به يک قدرتِ عظيم تر است. با چيزهايي رو به رو خواهيم شد که هرگز قدرتِ درکشان را نخواهيم داشت..
, هيچ چيز منطقي را نخواهد داشت که به آن عادت داريم. پديده ها را تنها با قلب هامان درک خواهيم کرد، و اين مي تواند اندکي ما را بترساند. تا مدت درازي، سفر ما به يک شب تاريک خواهد ماند. سراسر جستجوي ما عملي حاصل از ايمان است.
, اما خداوند که درک او بسيار دشوارتر از درکِ يک شب تاريک است، براي عملِ حاصل از ايمان ما ارزش قايل است. و دستِ ما را مي گيرد و در ميان اسرار راهنمايي مي کند.."
با تو اين تنِ شکسته.. داره کم کم جون مي گيره.. آخرين ذراتِ موندن.. توي رگ هام نمي ميره..
با تو انگار تو بهشتم.. با تو پر سعادتم من.. ديگه از مرگ نمي ترسم.. عاشق شهامت ام من..
اگه رو حصير بشينم.. اگه هيچ نداشته باشم.. با تو من مالک دنيام.. با تو در نهايت ام من..
با تو انگار تو بهشتم.. با تو پر سعادتم من.. ديگه از مرگ نمي ترسم.. عاشق شهامت ام من..
با تو شاه ماهي دريا.. بي تو مرگ موج تو ساحل.. با تو شکل يک حماسه.. بي تو يک کلام باطل..
بي تو من هيچي نمي خوام.. از اين عمري که دو روزه.. نرو تا غم واسه قلبم.. پيرهنِ عزا بدوزه..
با تو انگار تو بهشتم.. با تو پر سعادتم من.. ديگه از مرگ نمي ترسم.. عاشق شهامت ام من..
(با صداي ابي؛ Flash تصويري ش رُ ببينين!) ..چه قدر دلم مي خواد يکي رُ ببينم ..بگذريم!
خواب چيز خيلي خوبيه.. و همين طور خواب ديدن.. خيلي وقت بود "خواب نمي ديدم"..
ولي جديداً دوباره شروع شده.. شايد دوباره آرامش بهم رو آورده..
در هر حال، فکر کنم واسه همه «خواب» تجربه ي جالبيه..
و با اين خواب هايي که من مي بينم؛ براي من جالب تر! بگذريم ؛)
الآن دارم شو Kiss رُ مي بينم (گروه Vengaboys)..
راستي! براي بار دوم با مونا رفتم "نان، عشق و موتور هزار"!!
فيلم جالبيه.. خصوصاً (به غير از جنبه هاي سياسي ش) ، مثال هاي باران واسه متقاعد کردنِ برزو..
به احتمال زياد فردا هم با مسعود مي رم.. (تا 3 نشه بازي نشه؟!)
خلاصه اگه بازم کسي هست بگه.. اين جوريا !!
يه چند راهي بزرگ! يه سري کلاس هست و بود و خواهد بود.. کلاس هاي درس و تست.. و در رأس اين ها کلاس هاي "کنکور آزمايشي" هست.. و مشاوره و برنامه ريزي اون ها.. طبق يه برنامه؛ صبح تا ظهر مدرسه م. ظهر تا شب هم کلاس. شب هم تا صبح خواب.. ولي مشکلي که هست، طبق يه برنامه ي ديگه بايد روزي 7 ساعت درس بخونم.. حالا به نظرت اون کلاس ها رُ نرَم؟ يا برنامه رُ بي خيال شم؟ يا اصلاً همه چيز رُ ..؟!!! حالا ببينيم چي پيش مياد ؛)
فردا هم که بايد صبح زود پا شم! ديگه چي؟ آها! يه چيز ديگه هم بگم:
اصولاً دو جور موضع در برابر «کنکور» وجود داره؛
يک تريپ خرخوني؛ صبح تا شب داره درس مي خوه.. هر کتابي ببينه مي خوره.. همه ي فرمول ها رُ مي جوه.. از نظر اين جور آدما، بقيه (که مثل خودشون نيستن) ديوونه ن.. دارن آينده شون رُ خراب مي کنن.. خلاصه خودشون صراط مستقيم هستن و بس! جاي بحث هم نداره.. اين افراد معمولاً خواب و خوراکشون تحت تأثير درس هست.. عيد نوروز و تعطيلات بي معنيه! اون ها ميرن اردوي تحصيلي.. تو کلاس end ِ درس هستن و خلاصه از اون شاگردايي که معلم عاشقشونه.. چشم و چراغ مدرسه شون.. سر ساعت ميان و سر ساعت ميرن.. اگه کلاس نداشته باشن ميرن کتابخونه.. زنگ هاي تفريح "کتاب تست" دستشونه و از اين حرف ها..
دو تريپ بي خيالي؛ از نظر اين افراد، آينده نه کنکوره نه برعکس ش.. زندگي که فقط درس و مدرک نيست.. زندگي يعني خوشي.. (منظور عياشي نيست! اون يه بحث جدا) منظورم اينه که زندگي روال عادي ش رُ طي مي کنه.. همون قدر احتمال مي دن که خودِ ديپلمه شون بدبخت بشن که همون دکتر بي کار.. زندگي شانس ـه.. و خودشون هم مي خوان که خوش باشن.. اين ها کلاس ميان، اما دليل نداره on time باشن.. زنگ هاي تفريح تو حياط هستن (اگه بيرون نرن!).. فقط وقتي تست مي زنن که حسّ ش باشه.. عيد رُ جشن مي گيرن و تعطيلات رُ خوش مي گذرونن..
البته گروه سوم، مي شن بچه تنبلا که درس شون رُ به زور پاس مي کنن.. با اون گروه کاري ندارم فعلاً!
از نظر من هر دو گروه (اولي) در اشتباه هستن.. تحمل هر دو تا شون واسه م سخته.. مطمئناً نمي تونم مثل اونا باشم..
در پايان هم بگم که بلاگ امروز، محصول يه روزه! از ظهر تا الآن.. هر قسمتي ش رُ يه موقع نوشتم.. اگه خيلي نامربوط شده ببخشيد! در آخر هم حرف روز؛ در دل من چيزي ست.. مثل يک بيشه ي نور.. مثل خواب دم صبح..
// دل من دير زماني ست که مي پندارد
, دوستي نيز گلي ست؛
, مثل نيلوفر و ناز
, -ساقه ي ترد ظريفي دارد-
, بي گمان سنگ دل است
, آن که روا مي دارد
, جان اين ساقه ي نازک را
, -دانسته-
, بي آزارد.
مي شد از بودنِ تو.. عالَمي ترانه ساخت..
کهنه ها رُ تازه کرد.. از تو يک بهونه ساخت..
با تو مي شد که صدام.. همه جا رُ پر کنه..
تا قيامت اسم ما.. قصه ها رُ پر کنه..
اما خيلي دير دونستم، تو فقط عروسکي
کور و کر بازيچه ي باد، مثل يک بادبادکي
دل سپردن به عروسک.. منو گم کرد تو خودم..
تو رُ خيلي دير شناختم.. وقتي که تموم شدم..
// روزها بود که گم شده بودم
, يا شايد هم گم کرده بودم!
, راه رها شدن از فريادهاي درونم را..
, اين جا که رسيدم؛
, رودخانه بود و درخت
, کوه و پرنده
, ساز و آواز
, اما کسي نبود..
, يک هم راز ، يک هم درد..
, ساز داشتن اما، کسي نواي دلِ من را نمي نواخت
, گم کرده بودم همه چيزهاي خوب را..
, نغمه هاي دلم خاموش شده بود و..
نه يه دست رفيقِ دستام
نه شريکِ غم بودي
واسه حس کردنِ دردام
خيلي خيلي کم بودي
توي شهر بي کسي هام
تو رُ از دور مي ديدم
با رسيدن به تو افسوس
به تباهي رسيدم..
شهر بي عابر و خالي
شهر تنهايي من بود
لحظه ي شناختنِ تو
لحظه ي تموم شدن بود..
مگه مي شه از عروسک، شعر عاشقونه ساخت
عاشق چيزي که نيست شد، روي دريا خونه ساخت؟
// باد سبک بر مي گذرد
, خطي نمي ماند
, در ياد
, تا ابديت مان ممنوع شود..
, در فکر صبحم
, با آن لبانِ خالي
, که ترانه اي نبرد هرگز تا بالاي خورشيد
, و به بهاي آن گريستم..
, تو بر شب دخيل بستي
, -حاجت بر نيامد-
, برگ هاي خشکيده را در باد کاشتي
, -حاجت بر نيامد-
, و دهانت را نذر کردي
, -زبان مُرد و حاجت بر نيامد-
(با صداي ستار؛ Flash تصويري ش رُ ببينين!)
راستي.. ظاهراً وبلاک من قراره يه ويزيتور افتخاري داشته باشه..
مطمئن نيستم اجازه داشته باشم اسمت رُ بگم و حتا هنوز مطمئن نيستم به فارسي چه جوري مي نويسن ش!
ولي از همين جا مي گم که خوشحالم از آشنايي با شما.. آرزومندِ آرزوهاتون: EDNA

شنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۱

سلام به دوستاي عزيز.. اول لازمه تشکر کنم از اين که.. نمي دونم از چي.. آخي خودم اصلاً دليلش رُ نمي فهمم.. من يه msg دادم براي آموزشِ گذاشتنِ عکس در وبلاگ و وب-سايت ها.. ولي چون همه ش فرمان بوده، به جاي فرمان محسوب شده (و نه نوشته) ، خلاصه حسابي ريخته بود به هم.. يه روز هم که account نداشتم و امروز فهميدم که خراب شده.. واقعاً دَم تون گرم!! بازم خوبه کنتور دارم و معلوم ميشه روزي 34 تا ويزيتور ميان اين جا.. هر چند هنوز هم مطمئن نيستم.. يا خيلي باحالين.. يا.. بازم خيلي باحالين.. يه چيزي تو مايه هاي "باحال ترين" ويزيتورهاي وبلاگِ من.. ممنون از همه!
any way، اشکالي نداره.. در اولين فرصت که فرمان ها رُ در قالب نوشته up load کردم، اين آموز رُ مي دم.. خلاصه اين هم از اين..
امشب داشتم با هزار مکافات (چرا زبان من اين قدر بد شده..؟! وقتي مي خونم مي فهمم که اين لغت برام آشناست.. اما معني ش يادم نمي ياد.. مي دونم که مي شناسمش! اما هيچي! جونم بالا اومد تا اين متن رُ بخونم..) داشتم نوشته ي اين دفعه (سپتامبر 2002) رُ با عنوانِ Secrets of Blissful Relationships - Greedy or Generous? - Sept 2002 مي خوندم که يه mail برام اومد از کسي به اسمِ «کاکا سيا» !!! نمي دونم چرا همه من رُ انتخاب مي کنن.. خلاصه نوشته بود که من فلان وبلاگ رُ مي نويسم و دوست دارم معروف بشم و خيلي دوستتون دارم و دلم براتون تنگ مي شه و.. هر چند فکر نمي کنم خواننده ي وبلاگِ من باشي و آدرس من رُ از mailing list ِ يکي ديگه برداشتي، ولي لازمه بگم اولاً من پسرم! اين قدر واسه م ناز نيا.. دوماً هم صفحه ت load نمي شه.. درستش کن! احتمالاً لازمه يه بار ديگه publishش کني.. اين اتفاق بعضي موقع ها واسه blogger مي افته..
ديگه اين که سينما سعدي "نان، عشق، موتور هزار" رُ آورده.. فيلم جالبيه.. جدي نيست.. اما به يه بار ديدنش مي ارزه.. اگه خواستين برين يه mail هم به ما بزنين، اگه وقت هامون با هم match شد بريم.. راستي! من خيلي تو شهر نمي گردم.. اگه ديدين "زندانِ زنان" رُ آوردن خبرم کنين! مي خوام ببينمش.. به نظرم وسوسه کننده مياد ؛)
جهت اطلاع؛ اين بار از شرکتِ پرنيان اشتراک گرفتم و اصلاً هم سرويس دهي ش خوب نيست.. خلاصه اين هم تجربه شد!
الآن دارم Enigma گوش مي کنم.. يادِ فضي افتادم.. و يادِ خيلي چيزهاي خوب ديگه.. ترجيح مي دم يه کم تنها باشم.. اميدوارم همه تون خواب هاي خوب خوب ببيني.. آرزومندِ آرزوهاتون.. EDNA..
و بياريم سبد.. ببريم اين همه سرخ.. اين همه سبز..
امروز account ندارم! اين ها رُ فردا پابليش مي کنم احتمالاً..
اين اولين بارِ که بدونِ اينترنت موندم :( ..اصلاً حس خوبي نيست! دفعه ي قبل که مثل الآن فقط مي نوشتم و منتظر مي شدم تا بعداً پابليش کنم، همون اوايل بلاگيست شدنم بود.. که تلفن مون قطع بود.. حدود 5 روز فقط با WordPad کار کردم.. و حالا هم!!
خُب امروز جمعه ست.. و فردا هم کلي کار رديف کردم که انجام بدم.. البته خيلي هاش امروز با تلفن حل شد.. راستي يه چيز جالب:
خيلي قبلاًها ، من هميشه پاي تلفن بودم.. (Sepehr) ........ قبلاًها ، من هميشه تلفن رُ جواب مي دادم (Azizi)
و الآن تقريباً هيچ کاري با تلفن ندارم.. خدا رُ شکر کسي هم شماره مون رُ نداره، واسه همين اگه سالي يک بار هم زنگ بخوره و اگه خونه باشيم، بايد اون قدر زنگ بخوره تا يکي دلش بسوزه و احياناً جواب بده.. البته به شرطي که اشغال نباشه (رو نت نباشيم)! خلاصه اين هم تهاجم فرهنگي که گراهام بل قصد داشت به ما وارد کنه.. ولي نافرجام موند!
مممـ.. خيلي وقت بود روزها رُ گم کردم.. فرقي نمي کنه چه روزي باشه.. ولي امروز "جمعه" بودن رُ حس کردم.. يه روز اضافي.. يه روز الحاقي به بقيه ي روزهاي هفته.. يه حس معطلي.. بي حوصلگي.. تکراري.. اميدوارم زود فردا بشه!
~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~
قشنگ يعني تعبير عاشقانه ي اشکال..
~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~
جديداً e.mailهاي عجيب به دستم مي رسه.. نه! فحش و بد و بيراه و ويروس و.. ديگه عادي شده!
مثلاً امروز يه mail داشتم از کسي به اسم malmal که به فارسي بود! و دعوت کرده برم يه متن رُ بخونم.. (الآن که account ندارم اما اگه ديدم جالبه، بعداً اين جا هم بهش لينک مي دم..) متن نامه اينه: (بدون سلام!) مفهوم روابط آزاد بين زن و مرد در ماکسيزم و تفاوت آن با مفهوم بورژوايي سکس آزاد..بخش اول.. به يه بار خوندم مي ارزه.. فقط همين! و دقيقاً هم با همين اشتباه (خوندم! به جاي خوندن!) و در subject هم آدرس يه وبلاگ هست! يا پريروز از سايت نغمه برام news letter اومده بود.. و نامه هاي فلسفي از club فلسفي ايران..
~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~
امروز يه تبليغ شنيدم.. البته دقيقاً نفهميدم، اما ظاهراً؛ نمايش «بي تو مهتاب شبي» به نويسندگي و کارگرداني آقاي --- ( يادم نيست، رزاقي؟ نراقي؟ ) تا روز 30 شهريور ، ساعت 7.5 ، تالار آبفا (ساحلي شرقي)... من که فکر نکنم [با اين که خيلي دوست دارم] نرَم، اما کارگردانش هموني هست که 2 سال پيش تأتر «بوي خوش سيمرغ» رُ اجرا کرد.. نمي دونم رفتين يا نه؟ نمايشِ "منطق الطير" عطار با رقص و موسيقي.. خيلي کار قشنگي بود.. بهترين رقص باله هم مالِ دختر همين شخص بود در نقش "سيمرغ"..
~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~
دنبال يه شعر قشنگ مي گردم..
ولي پيدا نمي کنم.. فعلاً با همين مي سازيم:
اگر ماه بودم، به هر جا که بودم
سراغِ تو را از خدا مي گرفتم؛
وگر سنگ بودم، به هر جا که بودي
سرِ رهگذارِ تو جا مي گرفتم..
اگر ماه بودي -به صد ناز- شايد
شبي بر لب بام من مي نشستي؛
وگر سنگ بودي، به هر جا که بودم
مرا مي شکستي، مرا مي شکستي!
~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~
ظاهراً به نت گردي هاي شبانه عادت کردم.. کاشکي الآن اشتراک داشتم.. به وبلاگ خوني، وبلاگ نويسي، check mail و هزارتا کار ديگه! عادت کردم.. راستي! يه چيز جالب؛ بعد از مدت ها ديشب کلي chat کردم! احتمالاً همه مي دونن که من اهل چت نيستم، مگه با فاميل ها (خارج هستن) يا دوستام.. ولي ديروز رفتم تو Room شيرازي ها و 1 و نيم ساعت الکي msg مي دادم.. البته نتيجه ش اين شد که يکي رُ به Friend list اضافه کردم.. اون هم بعد از مدت ها!! خيلي وقت بود که Friend listم دست نخورده بود..
راستي! چه قدر خوبه هر شب يکي باشه تا بهت شب به خير بگه.. بگذريم!
~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~
من هنوز اشتراک نگرفتم . نت.نستم ا.ن وبلاگ رُ بخونم، ولي امروز دومين e.mail به دستم رسيد:
با سلام
ادامه ي مطلب ديروز از ساعت 11 شب بر روي بلاگم قرار مي گيرد،
«مفهوم روابط آزاد بين زن و مرد در مارکسيزم» / وبلاگِ شب تنها..
~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~
چند وقتيه هر کي رُ مي بينم فکر مي کنم آشناست.. نمي دونم چرا! اما بعضي موقع ها حتا شک هم ندارم.. ولي فکر کنم اشتباه مي کنم چون طرف هيچ عکس العملي از خودش نشون نمي ده. و چون ديگه اين همه زياد من آدم نمي شناسم!!

پنجشنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۸۱

خيلي خوبه.. E.mail رُ مي گم.. اون هم از «يه نفر».. مرسي و ممنون که با اين همه کار و گرفتاري (و خستگي)
برام mail زدي.. نديد مي تونم حدس بزنم مالِ تو ـه.. آخه کي ساعت 1 و ربع واسه من mail مي نويسه..
خوشحالم که ساعت هات يه کم شبيه من ـه.. (يا شايد مالِ من شبيه به تو) الآن ساعت 4 هست ؛) بگذريم!
waw!! مدرسه شيرتوشير ديده بودين؟ (اگه نه، پس لابد مدرسه ي ما نيومدين..) اما اون هايي که مدرسه ي ما
اومدن يا در همسايگي محذوف ما درس مي خونن، مي دونن که مدرسه مون هتل ـه.. اگه "سما" 5 ستاره باشه
مالِ ما يا 4 ستاره ست يا 4 ستاره و نيم! خلاصه واسه خودمون خوشيم.. همه ي اين ها بماند، امسال نداشتنِ
مدير هم بماند!! البته تو اين 2 هفته حتماً مي گردن يکي رُ پيدا مي کنن.. اما اگه يه جديد بياد، لابد مي خواد کل
کادر مدرسه رُ عوض کنه.. اون موقع ست که خر بيار و باقالي(؟) بار کن..
حتماً يادتونه قبل از عيد، حسين درخشان تو يه مصاحبه با مجله ي الکترونيکي کاپوچينو اعلام کرده بود که: «من
پدر خوانده ي وبلاگ ها [ي فارسي] نيستم» و بعد من به صورت افتخاري اين سِمَت رُ برگزيدم..
ديروز هم رفتم بالا پيش معاون مون؛ مي خواستم بگم حاضرم مدير بشم.. اما تا من رُ ديد گفت فلاني، امسال
ثبت نام نکردي؟ و تازه يادم افتاد که هنوز ثبت نام نکردم!! فراموشي هم بد درديه هاآآآ... خلاصه گفت من همه ي
کارهات رُ کردم (چه مهربون!) روز شنبه 4 تا عکس بيار و بيا پيش من.. خلاصه اين جوريا !!
امروز با برنامه ريزي ميترا و همراهي اردلان رفتيم به يه کنسرتِ خيلي تووووووووووپ!! جاي بعضي ها خالي ؛)
همه هم بودن (کلي آشنا ديدم).. همه هم بودن (از بروبچه ها).. خيلي خوب بود.. ممنون از همه :x
راستي؛ واسه بقيه بگم: يه کنسرت باحال هست تو تالار احسان.. از همون کنسرت هاي باحال! يه چيزي که تا
به حال من نديده بودم (تا مثال بزنم..) مممـ.. مثل کنسرت هاي خارجي.. حتماً شو هاش رُ ديدين.. خصوصاً آلمان..
راستش حالا خودتون تجربه مي کنين؛ اما دليلي که اين قدر ازش تعريف مي کنم، اين که تقريباً همه چيز هست..
هم سنتي ، هم به قولِ باربد سنتي مدرن ، هم شايد بشه اسمش رُ گذاشت غير سنتي (کيبورد بود؟ يا ارگ..؟!)
هم آخرش هم يه کنسرت قشنگ.. فکر کنم با هر سليقه اي راضي باشين..مثلاً من اولش برام خيلي سخت بود..
واقعاً خسته شدم اما بعدش اجراي باربد اينا.. بهتر شدم و آخرش هم، من که خوشم اومد! ممنون از همه :)
و اين که اگه هنوز نرفتين، پس بجنبين که تکرار نمي شه!!
دوست دارم شعر Mother پينک فلويد رُ بنويسم.. به فارسي يا انگليسي؟ ok، به فارسي اما با اصلاحاتِ خودم..
( نوشتمش! اما بعد deleteش کردم.. اگه خيلي مايلين خودتون برين بخونينش.. يه جورايي i can't )
آموزش طريقه ي گذاشتنِ عکس در وبلاگ..؟! به زودي!

چهارشنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۸۱

زماني که دستِ زندگي سنگين و شب بي ترانه است،
هنگام عشق و اعتماد است..
و دست زندگي چه سبک مي شود، و شب چه پر ترانه؛
آن گاه که به همه عشق مي ورزيم و اعتماد داريم..
آن گاه همه چيز سبک تر مي شود و ترانه ها از ميان تاريکي بر مي خيزند..
جمله هاي جبران خليل جبران هميشه موندگاره.. از خيلي حرف هاش خوشم مياد.. و خيلي موقع ها هم از طرز فکرش..
امروز 13 اُم بود.. 13 شهريور.. يک ماه بعد از 13 مرداد.. يک ماه گذشت.. از هموني که خيلي ها مي دونن..
بعد از يک ماه به اين نتيجه رسيدم که بايد پيش برم.. مهم «من» ام.. ديگه نشستن بسّه.. ديگه وقت تلف کردن بسّه..
خلاصه مي توان تغيير کرد.. و پشيزي به پشيزي نفروخت.. مي توان عشق به آن ها آموخت.. فقط يه توصيه به کسي
که فکر کنم با من رو راست نبود.. و واسه همين هم اون رُ دوستِ خودم نمي دونم.. (که اگه غير از اينه من رُ ببخش..)
حسد مبر به روشني آفتاب ؛ تاريکي درونت را چاره ساز..
واسه من که نبودي، حداقل واسه "دوستم"، دوستِ خوبي باش..
يه clip دانلود کردم که باعث شد بعد از (فکر کنم) 3 / 4 سال، صداي هايده رُ بشنوم:
وقتي مياي صداي پات از همه جاده ها مياد
انگار نه از يک شهر دور، که از همه دنيا مياد
تا وقتي که در وا مي شه؛ لحظه ي ديدن مي رسه
هر چي که جاده ست رو زمين، به سينه ي من مي رسه..
اي که تويي همه کسم
بي تو مي ميره نفسم
اگه تو رُ داشته باشم
به هر چي مي خوام مي رسم..
وقتي تو نيستي قبلم رُ واسه کي تکرار بکنم؟
گل هاي خواب آلوده رُ واسه کي بيدار بکنم..
دستِ کبوتراي عشق، واسه کي دونه بپاشه
مگه تنِ من مي تونه، بدونِ تو زنده باشه؟
اي که تويي همه کسم
بي تو مي ميره نفسم
اگه تو رُ داشته باشم
به هر چي مي خوام مي رسم
به هر چي مي خوام مي رسم..
اگه خواستين Flash تصويري ش رُ ببينين!
Farsi Yahoo! Messenger به وسيله "ياهو! مسنجر فارسي" براي اولين بار شما مي توانيد با دوستان خود به زبان فارسي چت کنيد. بر خلاف ديگر برنامه هاي فارسي، براي اجراي اين برنامه حتماً لازم نيست که ويندوز فارسي را روي کامپيوترخود نصب کنيد. درواقع اين برنامه به هيچ سيستم عامل خاصي وابستگي ندارد و در تمام ويندوزهاي شرکت مايکروسافت به هر زباني که باشند اجرا ميشود (95, 98, NT, ME, 2000, XP). خصوصيت ديگر "ياهو! مسنجر فارسي" اين است که يک برنامه کاملاً مستقل از ياهو! مسنجر انگليسي است. يعني اينکه بعد از نصب شما ميتوانيد هر موقع که خواستيد با ياهو! مسنجر انگليسي خود کار کنيد. در واقع اين برنامه هيچ تغييري در ياهو! مسنجر شما نميدهد و فقط يک نسخه ترجمه شده از ياهو! مسنجر است، ولي براي اينکه بتوانيد با اين برنامه کار کنيد بايد حتماً ياهو! مسنجر (نسخه 5 به بالا) روي کامپيوتر شما نصب شده باشد. ياهو! مسنجر فارسي رُ از اين جا مي تونين دانلود کنين.. (از وبلاگِ محسن)
مرد ايراني؛ دو قانون براي خوشبختي وجود دارد و آنقدر ساده است
كه هر شخصي با شنيدن آن ميبيند كه از قبل هم آنها را ميدانسته.
قانون اول اينست كه سعي نكني كسي را تغييربدهي، تنها و تنها كسي را كه بايد تغييردهي، خود توست.
قانون دوم اين كه ،از كسي توقع نداشته باشي.
قول ميدهم كه اگر اين دو قانون را در زندگي ات اجرا كني، خواهي ديد كه چگونه طرز سلوكت با مردم تغيير خواهد يافت و اگر از اين قانون ها پيروي كنيم ،ميبينيم كه چقدر انسانهاي خوب در اطرافمان هستند. ما فقط چشمهايمان را به خاطر تجارب تلخ گذشته مان ميبنديم..
زنان ايران؛ «شرکت تعاونی صنايع دستی آتون هنر، عصر جمعه برنامه نمايش زنده لباس زنان را در فرهنگسرای هنر اجرا کرد. اين گروه از زنان که در شيراز موفق به کسب مجوز نشده بودند، در تهران در دو سانس و فقط برای زنان برنامه خود را اجرا کردند.»
از روز اول به وجود اومدنِ اين سايت؛ هر روز يه گوشه اي لينکش رُ مي ديدم.. اما هيچ وقت بهش سر نزدم.. تا ديروز.. به غير از اين که خانم هاي محترم مي تونين با حقوق خودشون آشنا بشن؛ به آقايون و ديگرون هم توصيه مي کنم حداقل صفحه ي اول اين سايت رُ ببينن.. من که خيلي از طراحي ش خوشم اومد.. خلاصه از ما گفتن..
وبگرد؛ حتما ماجراي گوش بريده ون‌گوگ و نامه معروف او به دلداده‌اش را شنيده‌ايد. اما شايد برايتان جالب باشد كه قطعاتي از نامه‌هاي اين نقاش را هم بخوانيد. ونسان ون‌گوگ،‌ مثل همه كساني كه پيش از اختراع تلفن زندگي مي‌كردند، ناچار بود تا براي ارتباط با دوستان و آشنايانش به نامه‌نگاري اكتفا كند. نامه‌هاي او، بخش‌هاي از زندگي، احساسات وعقايدش را آشكار مي‌كنند. اگر از دوستداران اين هنرمند امپرسيونيست هستيد، مي‌توانيد متن نامه‌هاي او را به همراه تصاويري از نسخه‌هاي اصلي، در سايت WebExhibits ببينيد.
اين فکر کنم مالِ ديروز بود که گم شده بود..
بعد از تعريفِ باربد خان از ما (البته در جوابش بايد بگم نشنيدنِ صدا تو سينما به خاطر اينه که بقيه بودن!
اگه سينما خالي باشه ، من و ميترا که اختلال ايجاد نمي کنيم.. حالا بماند! کاشکي ميترا.. بي خيل!)
حالا اين نوشته ي ايليا خان رُ بخونين که "باشه تا بعد"ش من رُ کشته.. جووووووووووووووووووووون.. :)
آخه ديروز با مسعود رفتيم و چند دقيقه اي رُ با ايشون بوديم.. بهتر بگم؛ با عروسک هاي خوشکل ايشون!
(باز هم بگو مسخره مي کنم..! اين جا هم گفتم تا نشون بدم کاملاً هم جدي مي گم!!) خصوصاً اون عروسک
سگ ـه که تو ويترين (به سمتِ داخل مغازه) هست.. سفيده.. خوشکله..!!
ديگه اين که معني "تلفن جواب دادن" رُ هم فهميديم.. حالا به احترام ما بود يا به خاطر کلاسشون؛ از هر 10
تا تلفن فقط يکي و نصفي ش رُ جواب مي دادن.. البته بماند اون نصفي مالِ کي بوده! تقصير از شارژه.. :))
يه CD از اردلان گرفتم خيلي باحاله.. شو مدِ لباس ايراني.. يه چيزي تو مايه هاي fashion.. البته خيلي
افتضاح! و به همين دليل خيلي خنده دار.. با يه هيکل هايي که انگار... (خود سانسوري هم بد درديه ها!)
واقعاً نمودِ "دارا" هستن در برابر "باربي".. بيچاره اون هايي که اون جا حاضرن و مجبورن تحمل شون کنن..
البته يه سوال از صاحب CD؛ قيمت هايي که مي گفت فقط مالِ لباسه..؟! اون 150 تومنيه با آدمشه..؟! lol
چند روزيه تنها هستم.. البته قبلش هم همين بود؛ الآن دو سه هفته ست تا آخر شب بيرونم.. تا صبح هم
پاي نت.. تا ظهر خواب.. تا عصر هم يا بيرون يا کامپيوتر و دوباره تا شب بيرون.. اين جورياست!!
امروز فاينال خيلي توپ بود! هيچ کدومش رُ نفهميدم. واضح بگم؛ فقط دو تا listeningش رُ فهميدم باقي ش
رُ رو شانس زدم.. بي خيال! من که ديگه نمي خوام ادامه بدم.. آخرش هم خداحافظي و..
مي دوني؟ من تنها کسي بودم که از اول تا اين جا رُ بدونِ fail شدن اومدم بالا.. اول کلاس مون 30 نفر بود
(فکر کنم) و همين طور هِي کم و زياد شد.. يع ترم که (با آقاي جنگجو) کلاس 5 نفر بود که دو نفر هم انصراف
دادن و با 3 نفر کلاس تشکيل مي شد.. حتا همين اواسط هم -که کلاس مختلط بود- 10 تايي پسر بوديم.
(البته منظورم male ـه وگرنه زن و بچه داشتن اون آآ..!!) و اين ترم فقط من بودم و يه پسر ديگه که از ترم بالاتر
از ما (level قبل) fail شده بود.. جالب اين که با همين استادِ اين ترم مون هم داشته!) خلاصه اين جوريا..
کلاس زبان.. خاطره هاي باحال ، تلخ ، شيرين ؛ خداحافظ..
من قبل از اين جا، 5 تا کودکان ، 1 پيش سطح و 4 تا بزرگسالان رُ تو يه آموزشگاه ديگه خونده بودم، ولي
بعد ولش کرده بودم.. اون موقع يکي از دوستام اين جا ثبت نام کرد (اون بود و برادرش و پسر عموش) و من
هم از ترم بعد (به عشق همراهي!) ثبت نام کردم.. همون ترم برادرش افتاد.. ترم بعد پسر عموش و از
ترم بعد هم تداخل پيدا مي کرد با کلاس هاي خودشون، و ديگه نيومدن.. ولي من تا اين جا اومدم!!
باحال ترين خاطره که از اون جا دارم، اين بود که قرار بود يکي(!) رُ ببينم.. بعد از کلي انتظار و غيره،
روزش فرا رسيد اما خودمون رُ به هم معرفي نکرده بوديم.. اين شد که بعد از يه مدت برگشتم خونه!
و اون هم! آخه نمي دونستيم کي کيه.. من که اصلاً کسي رُ نديدم، باز هم يکي ديگه رُ اشتباه گرفته بود!
يه پسر فکر کنم 27 / 28 ساله!! مرور خاطره ها هم باحاله ها..
يه چيز ديگه هم ميگم و تمومش مي کنم؛ من هميشه تو هر کلاسي "کوچيک ترين" بودم.. آخرين مثالش
همين جمع بلاگيست ها که جوون ترين محسوب مي شم.. همون اوايل (فکر کنم اواخر ابتدايي بودم) که
کلاس زبان رُ شروع کردم.. اون موقع واقعاً "جوجه" بودم! هميشه تو کلاس آدم بزرگا بودن.. يادمه يکي از
دوستام از آموزشگاه قبلي، آقاي محمدي بود.. که چاپخونه ي محمدي (خ. داريوش) داره.. يا حداقل داشت..
و حتا همين کلاس ها.. من تو کلاس کوچيک ترين ام! البته به غير از اين ترم که يه جوون تر از من هم اومد..
راستي! نا گفته نماند.. يادم نيست اما يک يا دو ترم زبان هم تو آموزشگاهِ.. اسمش يادم نيست! يه آموزشگاهِ
دخترونه ست.. تو خيابون نشاط.. اون جا گذروندم.. تو کلاس فقط دو تا پسر بوديم.. هر چند الآن هم!
چه بازي مسخره اي.. آدرس e.mail من رُ که مي دونين: ParhamYani@IranInfoCenter.Com
همون طور که مي دونين و شايد هم ندونين؛ ISPمن ايرانيه.. و حالا بماند چه دردسرهايي که به همين علت کشيدم..
البته سِروِر تو کاليفرنياست.. خلاصه لازمه بگم که براي گرفتنِ آدرس E.mail ، نمي شه به صورت آن لاين sign in کرد..
بايد بري اين شرکته.. کلي فرم و.. پر کني.. پول بدي و آخر بهت آدرس e.mail مي دن..
ديروز يه mail داشتم از آدرس mmwparhamyani@iraninfocenter.com که مثلاً يه بيزينس ـه..
آخه ديوونه، اين هم آدرس بود نوشتي؟ نمي دونم کي اين e.mail رُ واسه م فرستاده ولي بايد
بگم خيلي تازه کاري.. اصلاً هم منظورت رُ نفهميدم.. نمي دونم هم جريان چيه.. همين ديگه!!
waw!! امروز کارنامه ي آزاد رُ گرفتم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! قرار بود بزنم اين جا (هر کي نزنه..) اما خيلي راحت
مي زنم زير حرفم.. :)) چه معني داره بدونين رتبه ي من چند شده.. e.. خجالت هم خوب چيزيه..
البته خيلي خنده دار شده.. ولي "برين به خودتون بخندين!" واسه همين هم اين جا نمي زنم..
فقط رتبه ي آخرين قبولي در انتخاب هاي رشته م رُ مي نويسم.. که بدونم چه قدر بايد بخونم واسه سالِ ديگه؛
انتخاب اول ----> 406
انتخاب دوم ----> 37
انتخاب سوم ---> 55
انتخاب چهارم ----> 123
انتخاب پنجم ----> 35
انتخاب ششم ----> 35
انتخاب هفتم هم نکرده!
البته رتبه هاي من هم همين حدودهاست.. فقط يکي دو تا بالاتر!
اگه خواستين کارنامه تون رُ بگيرين به اين جا يا اين جا مراجعه کنين..

دوشنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۱

بايد روزنامه بخرين.. آخه سايت دانشگاه آزاد مشکل داره ظاهراً !! «يه اسم» رُ حدوداً 30 بار چک کردم..
حدوداً 25 بار "در ليست موجود نمي باشد" داد و 5 بار هم قبولي در رشته ي فلان..!! اگه خواستين چک
کنين يادتون باشه قبول نشدن، "مردود علمي" مي نويسه و "در ليست موجود نمي باشد" يعني هيچي!
اگه مي خواين راحت تر کار کنين، مي تونين از اين جا نتيجه رُ بگيرين..

لبانت
به ظزافتِ شعر
شهواني ترين بوسه ها را به شرمي چنان بدل مي کند
که جاندار غارنشين از آن سود جويد
تا به صورت انسان درآيد.

و گونه هايت
با دو شيار مورب
که غرور تو را هدايت مي کنند
و سرنوشتِ مرا
که شب را تحمل کرده ام
بي آن که به انتظار صبح
مسلح بوده باشم،
و بکارتي سربلند را
از روسپي خانه هاي داد و ستد
سر به مهر باز آورده ام.

هرگز کسي اين گونه فجيع به کشتنِ خود بر نخواست
که من به زندگي نشستم!

و چشمانت راز آتش است.

و عشقت پيروزي آدمي ست
هنگامي که به جنگِ تقدير مي شتابد.

و آغوشت
اندک جايي براي زيستن
اندک جايي براي مردن
و گريز از شهر
که با هزار انگشت
به وقاحت
پاکي آسمان را متهم مي کند.

کوه با نخستين سنگ ها آغاز مي شود
و انسان با نخستين درد..

در من زنداني ستمگري بود
که به آواز زنجيرش خو نمي کرد -
من با نخستين نگاه تو آغاز شدم.

طوفان ها
در رقص عظيم تو
به شکوهمندي
ني لبکي مي نوازند،
و ترانه ي رگ هايت
آفتاب هميشه را طالع مي کند.

بگذار چنان از خواب برآيم
که کوچه هاي شهر
حضور مرا دريابند.

دستانت آشتي است
و دوستاني را که ياري مي دهند
تا دشمني
از ياد
برده شود

پيشانيت آينه اي بلند است
تابناک و بلند،
که خواهران هفتگانه در آن مي نگرند
تا به زيبايي خويش دست يابند.

دو پرنده ي بي طاقت در سينه ات آواز مي خوانند.
تابستان از کدامين راه فرا خواهد رسيد
تا عطش
آب ها را گواراتر کند؟

تا در آينه پديدار آيي
عمري دراز در آن نگريستم
من برکه ها و درياها را گريستم
اي پري وارِ در قالب آدمي
که پيکرت جز در خلواره ي ناراستي نمي سوزد! -
حضورت بهشتي است
که گريز از جهنم را توجيه مي کند،
دريايي که مرا در خود غرق مي کند
تا از همه گناهان و دروغ
شسته شوم.

و سپيده دم با دست هايت بيدار مي شود.

(آيدا در آينه / شاملو / Flash تصويري ش رُ ببينين!)
البته يه توضيح؛ يه قسمت هايي از اين شعر تو Flash حذف (خلاصه) شده بود که من دلم نيومد حذف کنم..
Zendaan e Zanaan Pegah Ahangaraani

اول) به هر بدبختي بود temp رُ يه کم درست کردم.. اما هنوز کامل درست نشده! خلاصه اين جوريا..
ممنون و متشکر از راهنمايي و کمک آزي و سياوُش (که قراره کمک کنه! اميدوارم e.mailم به دستش رسيده باشه..)

دوم) خيلي دلم مي خواد زندانِ زنان رُ ببينم.. نه به خاطر اين که همه ش بي حجاب هستن.. نه! خداي ناکرده
بد برداشت نشه.. البته اين هم بايد جالب باشه!! چنين جسارتي.. فعلاً عکس هاي پگاه آهنگراني رُ داشته
باشين تا خودّ فيلم رُ شيراز بيارن!! البته قرار شده از مهرماه، اکران سينماهاي شيراز و تهران يکي باشه..

سوم) مشکلي که فکر مي کردم، مشکل نبود! فقط يه busy بودن بوده.. ok.. اشکالي نداره..

چهارم) امروز دهمين سالگردِ درگذشتِ پرفسور حسابي هست! البته منظورم از امروز دو شنبه 11/6 ـه
آخه ساعت blogger فارسي نيست! جون به جونش کني ساعت عربستان سعودي رُ برات مي ذاره..

پنجم) هر وبلاگي که متولد مي شود؛ نشونه ي اونه که هنوز حرفي واسه گفته شدن هست..
و در همين راستا؛ نشونه ي اينه که يکي هست که اين ها رُ بخونه.. /از علامه EDNA جون!!/

ششم) امروز جواب دانشگاه آزاد رُ دادن. من احتمالاً نفر چهارم هستم؛ آخه عکسم جزء اون 3 نفر اول نبود!!
هم از سايت رسمي ش و هم از اين جا مي تونين اسم آشناهاتون رُ چک کنين.. (واسه فضولي بد نيست!)
جالب تر از همه اينه که قراره پس فردا کارنامه رُ رو نت بدن!!

هفتم) فردا آخرين جلسه ي کلاس زبانه.. مثلاً فاينال.. دلم واسه اون جا (!!!) تنگ مي شه..

هشتم) پنجشنبه و جمعه:
يک- کنسرتِ يه آقاي محترمي هست تو تالار احسان.. به قول خودش يه دَلَنگ دَلَنگي هست.. :)))
دو- ارگِ کريمخاني ، ساعت 9 شب ، دوئت پيانو و ساکسيفون ، از کشور سوئيس.. (تهيه بليت از آبنوس)
و اون کسي که در موردِ تأتر "رقص روي ليوان ها(؟)" ازم پرسيده بود..
اولاً که: نه! من اون موقع شيراز نبودم..
ولي اون جوري که پرسيدم (يعني جواب گرفتم) اين تأتر تا 22 شهريور ، تالار ابوريحان (دروازه کازرون فکر کنم)
هست.. هر شب ساعت 8 شب، به جز شنبه ها! (چراش رُ من هم نمي دونم..) يه تأتره که طبق شنيده ها
همه ش رقص ـه و خلاصه قشنگه! از سويس يا سوئد يا.. نمي دونم! از يه کشور خارجي هم هستن!

نهم) فرهاد مهراد ، خواننده و آهنگساز ايراني ، در سن 59 سالگي در گذشت! (خبرش رُ ديشب دادم..)
اون که واسه معالجه ي بيماري ش "هپاتيت C" که پيشرفته شده بود؛ به پاريس رفته بوده.. بعد از 3 روز اغما مرد!
اون کار خوانندگي رُ به طور حرفه اي از سال 1347 و با خوانندگي ترانه ي متن فيلم "رضا موتوري" شروع کرد
و در طول عمرش تنها 3 کاستِ "وحدت" (هموني که ترانه ي حضرت محمد هم توشه) ، "گنجشکک اشي مشي"
و "برف" (هموني که آهنگِ گل يخ توشه..) رُ روانه ي بازار کرد.. ظاهراً دکتر معالجش گفته پيوند کبد نيز شانس
زنده موندنش رُ بيشتر نمي کرده.. خلاصه اين هم از اين! ديگه من از چه خواننده اي خوشم مياد..؟!

دهم) سادگي م رُ ساده نگير.. زلالي(؟) م رُ طعنه نزن.. نيمه ي مرداده نگام.. داغي ش رُ حس کن گلِ من..

يازدهم) خيلي مسخره ست.. يه هفته؛ روزي 3 بار و هر بار چند صد صفحه off line ؛ اما هيچ کدوم نرسيده..
ديگه داره شورش رُ در مياره.. البته يه جور ديگه هم مي شه گفت: يه هفته؛ ساعتي 3 بار check mail و هر بار
هم جواب "No New Message".. و باز هم با برداشتي ديگه؛ يه هفته / بدون e.mail / با انواع دردها.. بگذريم!
راستي! بگم که من واسه "هم سفر تهراني م" و واسه "Lene" و واسه "باربد" و واسه "محسن" و
(ديگه يادم نيست.. فکر کنم هيمن ها..) off زدم.. اگه نرسيده بگين mailش کنم.. فکر کنم تو آرشيو باشه..

دوازده) مثلاً شماره اي ش کردم که کم بنويسم.. نشد! آخه آدم نگه که نمي تونه ديگه نفس بکشه..
باور کن خيلي موقع ها فقرِ نوشتن پيدا مي کنم.. فقط دنبال کاغذ مي گردم.. هر چي.. هر جا.. نمي تونم
خودم رُ کنترل کنم.. بايد بگم.. يادش به خير، روز اول ، ساعت 5(؟) صبح بودم رسيدم تهران.. اول که خواستم
با رويا برم کوه.. ...[بماند!] و تا شب بيرون بوديم.. تو خيابون ها سرگردون.. به دلايلي دنبال هتل هيلتون مي گشتيم
اما هر کي يه آدرس مي داد.. خلاصه اين هم از آدرس پرسيدن از تهروني ها!! آخر شب که رسيديم خونه، يه کاغذ
برداشتم و شروع کردم به نوشتن (من معمولاً فقط وقتي تنهام مي نويسم.. اون موقع جلو رويا!!) خلاصه اين جورياست..

سيزده) فقط براي سنت شکني اين شماره رُ هم مي نويسم.. تا نحسي ش همه تون رُ بگيره :)))))))))))
يادِ "سنت شکني" افتادم.. يه بار تو مدرسه نشسته بوديم، بي کار.. قرار بود امتحان بديم و نمي شد بريم بيرون..
خلاصه رو صندلي ها نشسته بوديم که دو نفر از تو خيابون رد شدن.. ديدم خيلي بي کاريم؛ يه همراه برداشتم
و رفتم همراهي شون کنم.. ظاهراً دو نفر ديگه هم از قبل اومدن که با ديدن ما منصرف شدن.. خلاصه به هر
بدبختي بود رفتيم جلو.. هنوز از کوچه اونور تر نرفته بوديم که ديدم دو تا ديگه از بچه ها هم هستن!! بي خيل!!
شديم 4 تا.. و مسلماً من بچه خوبه بودم، پس ساکت شدم :) تا چهارراه زرگري همراهي کرديم و حرف هاي
مقدماتي زده شد..(ولي بدون نتيجه) آخرش هم ما 4 تا خداحافظي کرديم و اون ها هم رفتن.. تقريباً 10 دقيقه
به امتحان مونده بود.. بچه ها تاکسي گرفت و من و دوستم سوار نشديم! گفتيم پياده ميايم..!! و به پيشنهاد من
باز هم مسير قبلي رُ ادامه داديم.. خلاصه گير سه پيچ شديم و.. هر حرف و آدرس و.. يي لازم بود رُ گفتم
روبه روي عفيف آباد بوديم که خداحافظي کرديم و حدوداً 10 دقيقه گير دادم که بايد دست بديم به هم!!
اون ها هم راضي نشدن ؛) و در جواب "يه سنت ـه.. واسه اين که يعني به اميد ديدار.." تنها جمله ي هوي يي
که گفت اين بود که "هميشه سنت شکن باش.." ..چي شد من اين ها رُ گفتم.. e.. ......... .

یکشنبه، شهریور ۱۰، ۱۳۸۱

توي قاب خيس اين پنجره ها.. عکسي از جمعه ي غمگين مي بينم..
چه سياهه به تنش رختِ عزا.. تو چشاش ابراي سنگين مي بينم..
هميشه از صداش خوشم اومده.. يه لحن عجيب.. يه حس خاص.. من که خيلي موقع ها
با صداي فرهاد حال مي کردم.. مي دونستم مريضه.. ديده بودم همه جا نوشتن واسه ش دعا کنين..
نفسم در نمي ياد.. جمعه ها سر نمي ياد.. کاش مي بستم چشامو.. اين ازم بر نمي ياد..
داره از ابر سياه خون مي چکه.. جمعه ها خون جاي بارون مي چکه..
عمر جمعه با هزار سال مي رسه.. جمعه ها غم ديگه بيداد مي کنه..
آدم از دستِ خودش خسته مي شه.. با لباي بسته فرياد مي کنه..
شايد اولين نفر نباشم که اين خبر رُ مي دم، ولي؛ فرهاد در گذشت..
آره.. جمعه وقتِ رفتنه.. موسم دل کندنه.. خنجر از پشت مي زنه.. اون که هم راهِ منه..
داره از ابر سياه خون مي چکه.. جمعه ها خون جاي بارون مي چکه..
روحش شاد و يادش باقي.
~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~
نمي دونم چرا يادِ علي چشمه زنگي افتادم.. (اميدوارم اسمش رُ درست نوشته باشم.. يادم نيست..)
آخه هميشه صداش مي کرديم "چشمه".. ياد اون افتادم؛ شايد چون دارم نوارِ "برف" رُ گوش مي کنم..
نوار اصلش ماله خودم بود. دادم گوش کنه و چون تو ضبط ش جمع شد.. برام يکي ديگه خريد..
فرقش با مالِ من اينه که يه label زيادي داره.. پسر خوبي بود.. آشنايي مون با دعوا شروع شد.
بعد هم با هم دوست شديم و اون شد دوستِ صميمي من.. سالِ اول دبيرستان.. آره! اسمش علي بود..
پسر خيلي خوبي بود.. از اون بچه مثبت ها.. هميشه base(؟) و ستون بود.. تنها کسي بود که درکم مي کرد!
تو اسفند بود.. همون سالِ اول دبيرستان.. موقع امتحان هاي ميان ترمِ نيم سالِ دوم.. 3 / 4 روز غيبت کرد
و بعد هم ظاهراً به مدرسه اعلام کرده بودن که رفتن امريکا.. هيشکي دقيقاً نفهميد.. البته وقتي چند تا از
بچه ها با پارتي چک کردن، فهميدن بليت واسه انگليس خريدن.. و لابد رفتن انگليس.. بدونِ خداحافظي..
و اوايل تابستون بود.. يا شايد هم تو امتحان هاي آخر سال (اول دبيرستان) که خبر فوت پدرش رُ شنيدم
و اعلاميه ش رُ زدن به بورد مدرسه.. بدون هيچ خبري..
يه کم عقب تر.. فکر کنم سالِ دوم يا سوم (فکر کنم سوم) راهنمايي بوديم.. تو امتحان هاي پايان ترم..
که مازيار اردوبادي فوت کرد.. دقيقاً پشتِ سر من مي نشست.. پسر خيلي خوبي بود.. البته به نظر من
مُردن اون آزادي بود.. هفته اي 3 بار دياليز و باقي دردسرهاش.. تازه بايد مثل يه آدم عادي مي بود..
چه قدر زود خيلي خبرها و خيلي اتفاق ها فراموش مي شه..
فقط يه سوال از هموني که خودش مي دونه: "من هم فراموش شدم؟" هر چند مطمئن نيستم
اين جا رُ بخوني.. الآن فرهاد داره آهنگِ "شب تيره" رُ مي خونه.. يه آهنگِ قديمي روسي (جنگ جهاني دوم)
شبي تاريک
در دشت تنها صفير گلوله
در جاده تنها نفير باد
در دور دست؛ نور ستاره ها
به خاموشي مي گرايد..
شبي تاريک
مي دانم که بيداري و در بستر جواني ات
پنهاني اشک هايت را پاک مي کني..
چه قدر عمق چشمانِ شيرينت را دوست مي دارم
چه قدر دوست مي دارم
و مي خواهم چشمانت را..
شب تيره
ما را از هم جدا مي کند
و ميان ما دشتي تاريک و هولناک
دامن گسترده..
............................
..............
...................
باشه.. هيچي نگو.. انگار نيست.. انگار نيستم.. انگار نيستي..
ولي آرزوي من هميشه موفقيت و پيروزي تو خواهد بود؛
گل يخ، گل يخ.. هر صبح تو مي خندي.. کوچک و پاکيزه.. بر من تو دل مي بندي..
اي گل يخ شکوفان شو.. شکوفان هميشه.. گل يخ.. گل يخ.. پايدار وطن هميشه..
اي گل يخ شکوفان شو.. شکوفان هميشه.. گل يخ.. گل يخ.. پايدار وطن هميشه..
دو خبر شديداً عجيب از روزنامه ي جام جم امروز:
سرپرستِ گروه سازندگان عروسک هاي ملي اعلام کرد پس از عروسکِ "دارا" عروسکِ ملي "ندار" هم
به بازار مي آيد. ايشان گفته که: "بر خلاف عروسکِ دارا که برعکسِ اسمش به هيچ وجه ملي نيست،
عروسکِ ندار کاملاً ملي است. ندار کفش ندارد. شلوارش وصله است و پيراهن آستين کوتاه پاره اي هم
به تن دارد و نمادي از زندگي واقعي مردم است. به همين علت هم از سر و وضعش معلوم است که ندار
است." جدا از اين که ساخت اين عروسک جديد هيچ جورهايي متلک به ملت شريف به حساب نمي آيد
و جدا از اين که اصلاً معلوم نيست، اگر عروسک ملي اين است، پس عروسکِ دارا ديگر چه صيغه اي است؟
جدا از همه ي اين ها؛ شما تصور کنيد در ذهن تان آن کارگرهاي چيني را که در کارخانه شان مشغول به
ساختِ اين ندارهاي گوگولي هستند. فکر کنيد آن ها چه طور به ريش و سبيل ما مي خندند..؟!
و دومين خبر هم اين که: شهرداري تهران در اقدامي عجيب و غريب، مسير ويژه ي دوچرخه سواري را که
در خيابان کارگر شمالي و با صرف هزينه اي هنگفت کشيده بود، پس از گذشتِ تنها يکي دو ماه از تکميلش
خراب کرد!! حالا بماند که اين روزنامه کلي متلک گفته که رنگِ سبز اين مسير ويژه با لباس دختر يکي از
مسولان شهرداري منطقه set نبوده و .. (اما خبر جدي ـه!)
~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~
اين هم temp جديد واسه هموني که خودش مي دونه.. ببينم ديگه راضي مي شه..
راستي! دو روزه خواب هاي باحال مي بينم.. از اين خواب ها که وقتي بيدار مي شين سرشار از انرژي هستين..
ولي حيف که ديگه بيدار شدين و تموم شده.. پريروز که يه خواب به تمام معنا بود! از روز اول مهر و باز شدنِ
مدارس گرفته تا روزنامه پيک سنجش و درس.. و يه ماشين که توش من بودم و Lene !! و غريبه جونم و
يکي ديگه.. (فکر کنم مامان خودم!) ..که از پاسداران شروع شد و قرار بود بريم پارک ساعي (ولي عصر) و
نماي جنگل هاي عباس آباد (که من عاشقشم..) و در آخر هم خيابون قصردشت شيراز!!
ديشب هم که ماجراي يه دوستي باحال بود.. يه سفر به ناکجاآباد.. اما خيلي خوش گذشت.. دختر باحالي بود!
~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~o~
نمي دونم با اين temp جديد چه بلايي سرِ آرشيو م مياد.. اما خيلي هم مهم نيست..
من آرشيو کاملي داشتم.. دو صفحه آرشيو.. اون قدر اين چند وقته با وبلاگ جونم بودم و از همه چيز
حرف زده بودم که ظاهراً ديگه جا نداشته! با گذاشتنِ temp قبلي؛ آرشيوم از بين رفت.. تقريباً همه ش!
يه مدت خيلي رو آرشيو حساس بودم.. يادمه از نامه هاي خاص! ام کپي مي گرفتم.. اکثر e.mail ها رُ
save شده رو CD دارم.. (البته ظاهراً يه دست و پا چلفتي مي خواد گمش کنه..) بگذريم!
ولي الآن ديگه خيلي آرشيو مهم نيست.. مهم اينه که من به اين جا رسيدم.. تو هم به اين جا..
مهم اينه که يه مدت نوشتم.. يه مدت خوندي.. جواب دادي و حرف زديم.. و الآن اين جا ييم..
اصلاً به قول آيدا "کاپر دي يم" و Seize the day و دم رُ غنيمت شمار! آرزومندِ آرزوهات :x