شنبه، خرداد ۱۰، ۱۳۸۲



دلم امروز 275 تا غروب مي خواست
دلم امروز 276 تا طلوع مي خواست..


EDNA

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۲

خيلي خوب، خيلي زود تبديل شد به خيلي بد.
خيلي زود..!
هيچ کس چيزي به من نگفت
و به همين دليل هيچ وقت سر در نياوردم
که خيلي خوب چه قدر زود تبديل مي شه به خيلي بد.

آفتاب.. تبديل شد به سايه، به بارون
شور و شوق.. تبديل شد به لذت، به درد
ترنُمِ ترانه هاي دل انگيزِ عاشقونه
جاش رُ داد به سر دادنِ سرودهاي غم انگيز..
خيلي زود.

با «تا ابد» شروع شد
و ابد تبديل شد به گاهي، به هيچ وقت
و «منو دوست داشته باش» تبديل شد به
«جايي هم [در قلبت] برام در نظر بگير»..
خيلي زود.

خيلي خوب.. زودتر از اون که فکر مي کرديم تبديل شد به خيلي بد
خيلي زود!
و اگه هيچ کس به تو نگفته باشه، حالا ديگه بايد بدوني
که خيلي زود، خيلي زود تبديل مي شه به خيلي بد.
خيلي زود.

فکر مي کنم هنوز هم نوشتنِ بعضي msgها لازمه.
حداقل واسه ثبتِ حاطرات..
آرند که واعظي سخنور / بر مجلس وعظ سايه گستر
از دفتر عشق نکته مي راند / و فسانه ي عاشقي همي خواند
خر گم شده اي بر او گذر کرد / وز گم شده ي خودش خبر کرد
زد بانگ که کيست حاضر امروز / کز عشق نبوده خاطر افروز
ني محنتِ عشق ديده هرگز / ني جور بتان کشيده هرگز
برخاست ز جاي، ساده مردي / هرگز ز دلش نزاده دردي
کان کس منم اي ستوده ي دهر / کز عشق نبوده هرگزم بهر
خر گمشده را بخواند کاي يار / اينک خر تو، بيار افسار !!


I never get to tell you what I really need to say
How I long to hold you each and every day

You mean more to me than words can ever express
Without you my life would be a total mess

As I look into your eyes, and at your perfect face
I know there will never be anyone to take your place

No matter what problems we may go through
That place in my heart will always be for you

If I am having a hard time letting you in
It's because I have played the game, and never win

Your love means so much to me
I just don't know how to make you see

I don't care what people say
We can stick together anyway

When they come to me, all I see is your face
When they start to speak your voice takes their place

It's a voice that promises to always be there
No matter what they say, I know you still care

Always and Forever is what this means to me
I LOVE YOU, now can you see?

Friendship doesn't need every day conversation, doesn't always need togetherness, as long as the relationship is kept in the heart, true friends never go apart..


A friend like you is a special gift
Worth more than silver or gold!
You're always there when things are tough
With a comforting hand to hold.

You know my thoughts before I speak,
You share my hopes and fears,
And when life brings us joy or grief,
You share my smiles and tears.

You're always there with a hug to share,
You're there with a hand to lend,
I could never be happy without you,
I'm so happy to call you

~~~~~~~~



Around the corner I have a friend,
In this great city that has no end,
Yet the days go by and weeks rush on,
And before I know it, a year is gone.
And I never see my old friends face,
For life is a swift and terrible race,
He knows I like him just as well,
As in the days when I rang his bell.
And he rang mine if, we were younger then,
And now we are busy, tired men.
Tired of playing a foolish game,
Tired of trying to make a name.
"Tomorrow" I say "I will call on Jim"
"Just to show that I'm thinking of him."
But tomorrow comes and tomorrow goes,
And distance between us grows and grows.
Around the corner!- yet miles away,
"Here's a telegram sir" "Jim died today."
And that's what we get and deserve in the end.

Around the corner, a vanished friend.
Remember to always say what you mean.
If you love someone, tell them.
Don't be afraid to express yourself. Reach out and tell
someone what they mean to you. Because when you
decide that it is the right time it might be too late.
Seize the day. Never have regrets. And most importantly, stay
close to your friends and family, for they have helped
make you the person that you are today.

یکشنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۲

به خاطرِ تمام آن اوقاتي که در کنارم بودي
به خاطرِ تمام آن حقايقي که چشمانم را به روي آن ها گشودي
به خاطر تمام لذتي که به زندگي ام بخشيدي
به خاطر تمام خطاهايي که اصلاح کردي
به خاطر تک تکِ روياهايي که به واقعيت مبدل کردي
و به خاطرِ تمام عشقي که به تو داشتم
همواره سپاسگزارت خواهم بود عزيزم
تو هماني که مرا سرِپا نگه داشتي
و نگذاشتي هرگز سقوط کنم
تو هماني که در گذر از اين همه يارم بودي

تو توانم بودي آن گاه که ناتوان بودم
صدايم بودي آن گاه که نمي توانستم سخن بگويم
چشمانم بودي آن گاه که نمي توانستم ببينم
تو تنها خوب ترينِ چيزهايي را که در من بود، مي ديدي
دستِ مرا گرفتي، آن گاه که توانِ برخاستن نداشتم
به من ايمان دادي، چرا که باور داشتي
همانم که هستم
چون دوستم داشتي

تو مرا بال و پر دادي و توانِ پرواز
دستم را گرفتي تا به آسمان چنگ زنم
باورم را از کف دادم، تو آن را به من بازگرداندي
گفتي که ستاره اي نيست که نتوان به آن رسيد
در کنارم ايستادي تا توانستم سر بلند کنم
من عشقِ تو را داشتم، تمام آن را
به خاطرِ تک تکِ روزهايي که به من هديه دادي، سپاسگزارم
شايد آن قدر ها من ندانم
اما مي دانم اين ها حقيقت دارد
نيک بخت بودم چون دوستم داشتي

تو توانم بودي آن گاه که ناتوان بودم
صدايم بودي آن گاه که نمي توانستم سخن بگويم
چشمانم بودي آن گاه که نمي توانستم ببينم
تو تنها خوب ترينِ چيزهايي را که در من بود، مي ديدي
دستِ مرا گرفتي، آن گاه که توانِ برخاستن نداشتم
به من ايمان دادي، چرا که باور داشتي همانم که هستم
چون دوستم داشتي
همواره در اختيارم بودي

نسيم پر مهري که مرا با خود مي برد
پراغي در ظلمت که ن.ر عشقِ تو بر زندگي ام تاباند
تو الهام بخشِ من بودي
در ميان دروغ ها، حقيقت بودي
دنيايم به خاطرِ تو جاي بهتري است

تو توانم بودي آن گاه که ناتوان بودم
صدايم بودي آن گاه که نمي توانستم سخن بگويم
چشمانم بودي آن گاه که نمي توانستم ببينم
تو تنها خوب ترينِ چيزهايي را که در من بود، مي ديدي
دستِ مرا گرفتي، آن گاه که توانِ برخاستن نداشتم
به من ايمان دادي، چرا که باور داشتي همانم که هستم
چون دوستم داشتي

من همانم که هستم
چون تو مرا دوست داشتي..

سلام
نمي دونم، شايد صحيح نباشه اين جا بنويسم.. مي دونم درس دارم، کنکور دارم..
ولي امشب رُ بهم سخت نگير.. بعد از اين نوشته دوباره مي رم سرِ درسم..
مي دوني؟ الآن بيشتر مي تونم وبلاگ م رُ درک کنم.. تنها جايي که مالِ خودمه!
من درس خوندن رُ از پارسال شروع کردم.. با اينترنت.. با aziziم..
همون موقع ها بود که edna متولد شد.. يادته؟ شب تا صبح درس مي خونديم؟
e.mail هاي ساعت 3 ي صبح. ساعتِ 6 صبح.. و بعد از امتحان..
نمي دونم، شايد بلاگ نويسي تو اين شرايط صحيح نباشه.. من هم نمي خوام
دوباره شروع کنم به نوشتن.. (فقط همين يک بار) ولي تنها چيزي که مي تونه
از صبح تا شب منو به درس خوندن وا داره همينه که آخرِ شب که ميام خونه
يه کم واسه خودم باشم.. رو نت بگردم، تو رُ on line ببينم.. با تو حرف بزنم..
هر چند خيلي وقته از دلتنگي ها م نمي گم.. (شايد چون فکر مي کنم اين جوري
راحت تري) بگذريم. ديگه ما با هم نيستيم که بخوام خيلي چيزها رُ بگم.........
ديروز داشتم ادبيات پيش رُ مي خوندم.. آخرين صفحه ي درسي ش (ص 213)
مناجات هاي پير هرات رُ آورده، (کلي کتابِ حسنِ ختام داره واسه اين!) دوست
دارم اين جا بنويسم ش..
« الهي، اگر تو مرا خواستي، من آن خواستم که تو خواستي. »
خُب ديگه، من برم به درس هام برسم.. واسه م دعا کنين که
"دعا قضا را بر مي گرداند، هر چند آن قضا محکم شده باشد" (سفينة البحار / ماده دعا)
(جهت اطلاع؛ همين جمله سوال سراسري رياضي 78 و سراسري سال 76 بوده!!)