پنجشنبه، آبان ۰۸، ۱۳۸۲

فقط يک روز استراحت، يا شايد هم دو روز..
مي دونم که چند روزه جواب هيچ mailيي رُ ندادم و مي دونم چند وقته جواب هيچ کس رُ ندادم. اما فعلاً مي خوام به مدت يه کم استراحت کنم، شايد يه کم هم درس بخونم، شايد حتا فردا روزه هم بگيرم. البته خيلي ظلمه اگه امروز رُ ناديده بگيرم؛ فيلم بروس قدرتمند.. و خيلي چيزاي خوب ديگه..
لينک دوني که کارش رُ خوب انجام ميده (چشم ش نزنم! هر چند هنوز تو فکر لينک دوني سالک و عظمت هستم.. خودم که به هيچ وجه وقت نمي کنم يه دونه ش رُ مديريت کنم!) فقط مي مونه آهنگِ رومئو و ژوليت و کلي حرف نگفته..


 !! Happy Holloween


راستي لينک هاي کنار صفحه جالب شد؟ بعد از کلي وقت خودم دوباره قوانين مورفي رُ خوندم. شانس آوردم امروز نزديک بود بيوفته م تو تله ش..
تا يادم نرفته تولد يکي از دوستاي خوبم مبارک! و همين طور جشن Halloween تون :) و چند تا عکس در همين مورد: يک | دو | سه | چهار | پنج | شش | هفت | هشت | و غيره...
پ.ن. هالووين روزي هست که بنابر يه اعتقاد قديمي (مثلِ چارشنبه سوري ما!) عقيده دارن تو اين روز شياطين به زمين ميان و مي خوان با خودشون آدما رُ همراه کنن.. و خُب طبق فرهنگِ غرب تنها راهِ دور کردنِ شياطين و بدي ها، شادي هست (و نه گريه و زاري يا مراسم دعاخوني..) خلاصه تو اين روز همه بايد شادي و سرور کنن تا از شر اهريمن به دور باشن.. و البته بچه ها با لباس هاي مبدل (حتماً ترسناک نه! هر چي بخوان.. اما معمولاً قيافه هاي عجيب غريب وغيرنرمال) شب ميرن قاشق زني، در خونه ها رُ مي زنن و شکلات و شيريني و candy مي گيرن! جالب اينه که شما به عنوانِ يه شهروند موظف هستين تو اين روز Candy بخرين تو خونه داشته باشين و بهشون بدين!!
پ.پ.ن. چه گونه شرايط ضمن عقد را به عقدنامه اضافه کنيم؟

چراغي به دستم، چراغي در برابرم
من به جنگ سياهي مي روم..
در خلئي که نه خدا بود و نه آتش
نگاه و اعتمادِ تو را به دعايي نوميدوار طلب کرده بودم..
شادي تو بي رحم است و بزرگوار
نفس ت در دست هاي خالي من ترانه و سبزي
من بر مي خيزم
چراغي در دست
چراغي در دلم
زنگار روحم را صيقل مي دهم
آينه اي برابر آينه ات مي گذارم
تا از تو
ابديتي بسازم..

سه‌شنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۲

دلم واسه خودم تنگ شده!

آيا دوباره من از پله هاي کنجکاوي خود بالا خواهم رفت
تا به خداي خوب، که در پشتِ بام خانه قدم مي زند سلام بگويم؟
حس مي کنم که وقت گذشته ست
حس مي کنم که «لحظه» سهم من از برگ هاي تاريخ است
..حرفي به من بزن
آيا کسي که مهرباني يک جسم زنده را به تو مي بخشد
جز درکِ حس زنده بودن از تو چه مي خواهد؟
هاليدي من شروع شده دوباره.. البته اين 3 روز تعطيلي مي خوام درس بخونم! يعني بايد بخونم.. البته درست کردنِ آرشيو موضوعي هم هست که اگه وقت کنم به زودي! تازه وقتي آرشيو ها رُ نگاه مي کنم مي فهمم چه قدر زود روزا (عمرمون) مي گذره.. شايد هم بايد بگذره! نمي دونم..
اول از همه اين فلش جالب که در وصف شراب هست (خصوصاً هديه به طرفدارهاي بريتي سپيرز) و بعد هم يه فايل نه چندان جالب (واسه خالي نبودنِ عريضه) مکالمه ي يه دختر با دوست پسرش و قرار و غيره..
يه چيزي.. يکي دو روز پيش يکي از آشناهامون سوخت! يعني داشته آشپزي مي کرده که بليزش آتيش گرفته و خُب يه دفعه خيلي بد جور سوخته! يعني درجه 3 و 45% سوختگي.. تازه بدن ش هم چرک کرده و.. همه ش تو يه لحظه! بيچاره وضع ش فعلاً خيلي بده، اميدوارم خوب بشه..

فرض کنين تمام جمعيتِ کره ي زمين رُ يه جا جمع مي کنين کا واسه شون سخنراني کنين.. به نظرتون اين <يه جا> مي تونه تهران باشه؟ يعني 6 ميليارد آدم تو تهران جا ميشه؟!؟
جواب: خيلي بله! سطح مورد نياز 6 ميليارد نفر جمعيت کره ي زمين فقط هزار کيلموتر مربع هست، تازه مساحتِ تهران و حومه ش حدوداً 2 هزار کيلومتره!! جالبه، نه؟ واسه محاسبه هم فرض کنين سطح مورد نياز هر آدم واسه وايسادن به اندازه ي يه موزاييک (40*40) هست. سطح اين موزاييک ميشه 1600 سانتي متر مربع يا 16صدم متر مربع. بنابراين سطح مورد نياز اين 6 ميليارد نفر معادل يک مليون مترمربع يا هزار کيلومتر مربع هست.. براي مقايسه بد نيست بدونين سطح کل خشکي هاي زمين يکصد و 30 هزار بار بيشتره!

امروز يه نفر زنگ زده بود و قبولي (دانشگاه) رُ بهم تبريک گفت.. فکر کنم آخرين نفر بود! اما خيلي جالبه، من خودم تازه الآن دارم مي فهمم که چه خوب، قبول شدم! شايد بهتر باشه بگم الآن هم نسبت به بقيه..
اين روزا شديداً کمبود وقت دارم، هنوز هيچ کدوم از اون فيلم ها رُ نديدم و درس هم.. نه!

دوشنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۲

ضميمه ي پي نوشت اضافه شد !
ويگن، اولين خواننده ي جاز ايراني و سلطان جاز ايران؛پس از 54 سال خوانندگي، ديروز به علت بيماري سرطان درگذشت..

پ.ن. امروز نمايش فيلم «عطش» ، ساختمان شماره 3 علوم- ساعتِ 2 تا 4 - کوي ارم
چهارشنبه، ساعتِ 18:30 تالار فجر؛ کنسرت پژوهشي فرهاد مهراد. با صداي کيوان. پيانيست: سيروس مهاجري. فروش بليت از نيم ساعت قبل، همون جا!
پ.پ.ن. جواب اولين کوئيز رُ دادن! 4 تا غلط..!! البته خُب بيشتر واسه آشنايي بود، حالا امتحان بعدي رُ خوب ميشم :)
شنبه هم کوئيز kernel دارم!

پ.پ.ن. اولاً که بليتِ اون "پژوهش موسيقي پاپ و آثار فرهاد مهراد" واسه بيماري هاي خاص مصرف ميشه (چند هست، نمي دونم!) دوم هم نمايش فيلم هاي اين هفته ي تالار فجر:
چهارشنبه - ساعتِ 3 ظهر - پاراديزو + پيش نمايش؛ کليپ Unfogiven 2 از متاليکا
پنجشنبه - ساعتِ 2 ظهر - بروس قدرتمند + پيش نمايش؛ کليپ نون و دلقک (محمد اصفهاني)


اين هم متن آهنگِ Unfirgiven 2 از آلبوم Reload متاليکا؛
Lay beside me
Tell me what they've done
Speak the words I wanna hear
To make my demons run
The door is locked now
But it's open if you're true
If you can understand the me
Then I can understand the you

Lay beside me
Under wicked sky
The black of day
Dark of night
We share this paralyze
The door cracks open
But there's no sun shining through
Black heart scarring darker still
But there's no sun shining through
No, there's no sun shining through
No, there's no sun shining

What I've felt
What I've known
Turn the pages
Turn the stone
Behind the door
؟Should I open it for you

Yeah
What I've felt
What I've known
Sick and tired
I stand alone
Could you be there
cause I'm the one who waits for you
؟Or are you unforgiven too

Come lay beside me
This won't hurt, I swear
She loves me not
She loves me still
But she'll never love again
She lay beside me
But she'll be there when I'm gone
Black heart scarring darker still
Yes, she'll be there when I'm gone
Yes, she'll be there when I'm gone
Dead sure she'll be there

Lay beside me
Tell me what I've done
The door is closed, so are your eyes
But now I see the sun
Now I see the sun
Yes, now I see it

Oh
What I've felt
What I've known
Turn the pages
Turn the stone
Behind the door
Should I open it for you?
So I dub thee unforgiven

Oh, what I've felt
Oh, what I've known
I take this key
And I bury it in you
Because you're unforgiven too

Never free
Never me
cause you're unforgiven too


اين يکي از آهنگ هايي هست که ازش کلي خاطره دارم! شايد منتظر بهونه اي بودم تا تو ملکوت بنويسم ش؛
نا بخشوده 2 / آلبوم re-load / متاليکا
بيارام در کنارم، برايم بگو با تو چه کرده اند
بر زبان آر آن چه را که خواهانِ شنيدن ش هستم، تا برانگيزد ديوهاي نهفته در درونم را
در بسته است اين دم، اما باز است اگر راستين باشي
اگر تو بتواني مرا بفهمي و من تو را

بيارام در کنارم در زير اين سقف مينايي بد کردار
در سياهي روز و تاريکي شب، قسمت مي کنيم اين از کار اُفتادگي را
در با خش خشي باز مي شود ولي خورشيدي به درون مي تابد
دل سياه زخم بر مي دارد و باز سياه تر مي شود
نه خورشيدي به درون نمي تابد
نه! خورشيدي نمي تابد

«هر آن چه احساس کرده اي و هر آن چه شناخته ام
ورق را، سنگ را برگردان!
پشتِ در، آيا بايد باز کنم از برايت؟
هر آن چه احساس کرده و هر آن چه شناخته ام
دل خسته و بيمار، تنها ايستاده ام
آيا مي تواني آن جا باشي، چرا که اين من م که به انتظارت نشسته ام
يا که تو هم نابخشوده اي؟»

بيارام کنارم، سوگند! که شاکالي نخواهد داشت
دوستم ندارد، هنوز دوستم دارد؛ ولي ديگر هرگز دوستم نخواهد داشت
مي آرامد کنارم، و خواهد ماند هنگام دوري ام
دل سياه زخم بر مي دارد و باز هم سياه تر مي شود
و خواهد ماند هنگام دوري ام
آري، خواهد ماند هنگام دوري ام!
مطمئنم که خواهد ماند

بيارام کنارم، بگو که چه کرده ام
در بسته است، بسان چشمانِ تو
ولي اکنون خورشيد را مي بينم
اکنون خورشيد را مي بينم
خورشيد را مي بينم

آه، هر آن چه احساس کرده ام
هر آن چه شناخته ام
اين کليد را بر مي دارم (آزادي هرگز..)
و در تو پنهان ش مي کنم (براي من هرگز..)
چرا که تو نيز نابخشوده اي
آزادي هرگز
براي من هرگز
چرا که تو نيز نابخشوده اي..

یکشنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۲

جالب ترين اتفاقي که مي تونه تو بخش بيوفته به نظرتون چيه؟ واسه يه کلاس عمومي داشتم تنهايي تو راهرو مي رفتم، يه سري دختر هم کلي کلاس و حرف و خنده از جلو م ميومدن، تا به من رسيدن يکي شون 10 متر رفت پايين! پاشنه ي کفش ش شکست !! آي خنديدم :)))))

زندگي سيبي ست، گاز بايد زد


من از زماني
که قلب خود را گم کرده است مي ترسم
من از تصوير بيهودگي اين همه دست
و از تجسم بيگانگي اين همه صورت مي ترسم..
(فروغ فرخزاد)

دو تا کوئيز داديم؛ اولي ش که صفر ! البته تا اون حد هم نه، اما کلي تقلب کرديم و بعد از جلسه فهميديم فرم A و B بوده ! امروزي رُ هم.. فکر کنم خراب کردم! يعني چک نکردم اما تا الآن 2 تا غلط (از 10 تا سوال) آخه پرونانسيشن داده بود که مي خورد به first اما بعد گفتن ميشد faced (اولاً r که تو british تلفظ نميشه! حرف دوم هم cshowa هست ديگه.. تازه ed که به c برسه /d/ تلفظ ميشه نه /t/ که به ما /t/ داده بود!) يا يه کلمه ي ديگه که با اون علائم فونتيکي من نوشتم found اما ظاهراً ميشده phoned !! حالا چراش رُ من هم نمي دونم! بگذريم..
گفتم؟ چند روز پيش داشتم پرونده ي يکي از هم کلاسي (!) هام رُ نگاه مي کردم، ديدم متولدِ 1349 هست !!! يعني 15 سال از من بزرگتر !!!!! يعني اگه به موقع ش وارد دانشگاه شده بود، دکتراش رُ هم کلي وقت پيش گرفته بود!! خلاصه کلي به خودم اميدوارم شدم :) و خُب عجب پشت کاري داشته اون خانومه! يه نفر ديگه رُ هم پيدا کردم که متولد 1359 بود. و دو نفر رُ هم ميشناسم که متولد 1360 هستن (يکي شون همون دختره که رتبه 5 کنکور بود)

درخشش چشم گربه در تاريکي به خاطر وجودِ يه لايه ي بازتابان در پشت شبکيه ي گربه و حيوانات شبگرد ديگه هست. که مانند يک تقويت کننده عمل مي کنه و باعث ميشه نورِ کم وارد شده به چشم، پس از گذر از شبکيه و بازتابيده شدن به وسيله ي اين لايه؛ دوباره به شبکيه بتابد و سلول هاي آن را دوباره تحت تأثير قرار بده تا درصدِ ديده شن ش بيشتر بشه و احتمالِ ثبت ش افزايش پيدا کنه..
درخشش چشم گربه همين نور بازتايده شده از لايه هست که از چشم اون خارج ميشه :)

تازه دارم ياد ميگيرم از دانشگاه استفاده ي بهينه بکنم! معمولاً 3 يا حداقل 1 فيلم رُ هر هفته دانشگاهِ ما مي ذاره، هر از گاهي هم مهندسي فيلم مي ذاره و خُب هر هفته 3 تا 4 تا فيلم هم دانشکده دامپزشکي! مثلاً چند روز پيش فيلم desprado 2 يا يه فيلم از جنيفر لوپز و خلاصه فيلم هاي جديد! فقط راه ش يه کم دوره (باجگاه) که اون هم سرويس خودِ دانشگاه هست.. جالبه نه؟ البته اِنقدر وقت خودم رُ پر کردم که همين جوري ش هم به هيچ کاري نمي رسم اما اين يکي رُ هم بايد تجربه کنم !
جمعه که با بلاگرها رفتيم نمايشگاه. شنبه هم کوئيز و در کل تا 6 عصر دانشکده بودم. امروز هم کلاس ها، مثل هميشه :)

راستي! n وقته يادم ميره اين لينک رُ بذارم تو وبلاگ! ترانه ي پاياني فيلم مسافري از هند و اين هم ترانه ي تيتراژ اول فيلم و همين طور معرفي سايت persia4ever.. و daryvari (دومين ديگه اي نبود؟!) و البته سايت ax blog (همون فتوبلاگ حامد بنايي) که تنها مشکل ش کيفيت پايين عکس ها هست.. جالب تر از همه غذاي دانشگاه ش بود.. صد رحمت به دانشگاهِ ما ! هم غذاهاش خوشمزه ست (!) هم کلي شيک.. تازه مثلاً يک شنبه خورش قيمه بود، پلو و خورشت و سيب زميني سرخ کرده و ماست و ته ديگ و آب ! حالا بايد يه عکس از غذاي سلف بگيرم تا ببينين!

حتماً خيلي موقع ها شده که رفتين جايي که رودخونه بوده و ماهي گرفتين، اما وقتي آوردين تو خونه (و آب ش رُ عوض کردين) مُرده.. البته بيشتر وقتي بچه بودين! خُب حالا سوال اينه که چه جوري ماهي ـه مي ميره؟ يعني اگه يه ماهي دريايي که به آب شور (آب تصويه نشده ي رودخونه و غيره) عادت داره رُ واردِ رودخونه اي با آب شيرين (يا آب تصويه شده ي شهري) بکنيم، چه اتفاقي واسه ش مي افته؟
جواب: بدنِ اين ماهي ها با زندگي در آب شور سازگار شده يعني غلظت داخل و خارج بدن تقريباً مثل هم هست. وقي اين ماهي ها به آب شيرين وارد ميشن، چون بدن در تلاش هست که اين غلظت رُ متعادل نگه داره پس شروع به جذب آب مي کنه و سرانجام انقدر آب جذب مي کنه تا بميره! خيلي بامزه ست، نه؟ البته به شرطي که يه کم سنگدل باشيم!
پ.ن. البته علت مُردنِ ماهي هاي پرورشي شب عيد (ماهي گلي!) واسه اينه که تو خونه شما پمپ هوا ندارين و خلاصه ماهي يه خفه ميشه (اگه عمق ظرف زياد باشه؛ مثلاً تنگ!) يا از ترس مي ميره (اگه ظرف شيشه اي نباشه يا تو تاريکي باشه) يا به خاظر بيماري يا نور آفتاب و غيره..
اول از همه يه فلش خيلي خوشگل (البته بعضي ساعت ها hostش down هست و error ميده.. بعداً دوباره چک کنين!) بعد هم.. ؛
نمي دونم چه قدر با صمد بهرنگي آشنا هستين.. در هر حال يکي از دوستارانِ ايشون، کتاب هاش رُ تو يه وبلاگ تايپ کرده، اميدوارم مفيد باشه! (آرشيو فراموش نشه)
پ.ن. اِنقدر معروف هست که همه بدونين اما معروف ترين کتاب ش ماهي سياهِ کوچولو هست و کتاب هاي ديگه هم اولدوز و کلاغ ها و غيره.. البته اين لينک رُ پارسال هم دادم، فقط چون يکي از دوستام مي خواست دوباره تکرار کردم..

جمعه، آبان ۰۲، ۱۳۸۲

فردا اولين کويز رُ دارم ! بايد بخونم چون از اول سال هيچي درس نخوندم و خُب قرار هم نيست جلو دخترا و استادهاي گرامي ضايع بشم.. دعاي روز؛ خداوندا فيضي برسان تا به خير و خوشي کويزها و امتحانات سپري شود.. خداوندا اگر خانوم --- صفر بشه خيالي نيست، من بايد نمره ي کامل بگيرم!

امروز هيچي ديگه، بايد درس بخونم! البته از صبح تا ظهر داشتم چت مي کردم!! ظهر تا عصر نوشتن وبلاگ و عصر هم با بچه ها قراره بريم نمايشگاه.. شب هم که کلي کار دارم.. فردا هم کوئيز.. راستي يه فلش توپ به اسم آدم :) حتماً ببينين ش!!

ديروز صبح که ظهر از خواب پاشدم! ناهار (صبحانه؟) خوردم و از خونه زدم بيرون.. قرار بود نمايش فيلم «بوي کافور عطر ياس» باشه، و من هم زود بيام خونه که ساعتِ 8 شب جايي مهمون بوديم! رفتم تو تالار فجر، ديدم يه نفر مثلِ خودِ بهمن فرمان آرا اون جا نشسته ! اول شک کردم اما از کراوات زدن و در کل حرف زدن ش فهميدم خودشه!! تقريباً فاصله ي يک متري ش وايسادم حرفاش رُ گوش کردم (آخه کنارش نشسته بودن و جا نبود!) بعد هم که 4 شد همه رفتيم تو سالن، ديدم تابلو هست برم کنارش بشينم (آخه ميشد) خلاصه يه کم اون ور تر نشستم.. اول پشتِ صحنه فيلم خانه اي روي آب بود که گفت اولين بار هست جايي پخش ميشه (به مدت يک ساعت) و بعد هم يک ساعت و نيم جلسه ي پرسش و پاسخ بود، بعد هم نمايش فيلم! من هم زنگ زدم خونه و گفتم حالا حالاها هستم! قرار شد خودم ساعتِ 8 دمِ رستوارنِ کريمخان باشم (چمران) ..خلاصه هر از گاهي ساعت م رُ نگاه مي کردم، 7:10 بود و بعد اپيزود سوم (آخه 3 تا اپيزود بود فيلم بوي کافور، عطر ياس) تيترش رُ زد که "سنگي در آب بينداز" من ساعت رُ نگاه کردم ديدک 7:58 دقيقه هست! خلاصه دويدم اومدم بيرون و با 5 دقيقه تأخير به قرار رسيدم.. خلاصه اين که آخرش هم فيلم اصلي رُ نديدم!!!!!!!! راستي اين دو روزه هم رقص در غبار و خاموشي دريا و فيلم هاي کوتاهِ نامه ي نانوشته و --- رُ ديدم (فستيوالِ آسياپسفيک) راستي ديشب هم خونه ي خودمون نخوابيدم واسه همين بود که يه روز نه جواب e.mail دادم نه آفلاين و نه وبلاگ! ؛)

از فرمان آرا خيلي خوشم اومد!! خودش خيلي آدم توپي بود! (نه از جهت تپلي! که اون جوري هم بود!!) اما در کل از اون آدمايي بود که من عاشق ش شدم!!!!!!!!!!!! خيلي باشخصيت و محترم و مهربون! اول از همه خودش از زندگي خصوصي ش صحبت کرد که 3 تا بچه دارم و دخترم يه نوه 2 ساله داره و 2 تا پسرهام 30 و خورده اي سال شون هست ولي هنوز نتونستم مجاب شون کنم که ازدواج کنن و غيره..
پستِ قبلي هم در اصل ادامه ي همين موضوع هست :)



بهمن فرمان آرا
اين msg خلاصه ميشه تو 3 بخش، يه بيوگرافي خلاصه و کامل + توضيحي در موردِ هر فيلم + نوشته هاي من!

بهمن فرمان آرا؛
پدر: مصطفا فرمان آرا
مادر: اقدس السادات بشارت
تولد: 3 بهمن 1320
محل تولد: تهران - خيابان اميريه - کوچه ي دلبخواه
کلاس اول: دبستان دولتي رازي - امريه
کلاس دوم: دبستان دولتي طوسي - دروازه شميران
کلاس سوم تا ششم: دبستان دولتي امين الدوله - خيابان گرگان
کلاس هفتم تا نهم: دبيرستان دولتي علميه - بهارستان
کلاس دهم و يازدهم: هدف شماهر 3 - خيابان ژاله
سال هاي 36 و 37: مدرسه ي موسيقي و هنرهاي دراماتيک لندن (گفت من از اول عشق سينما بودم و واسه تحصيل منو فرستادن خارج! اما بعد که اومدم فهميدم حتا اين جا هم دانشگاهيي واسه آموزش کارگرداني نيست! خلاصه رفتيم مدرسه ي موسيقي که بعو فهميدم جاي معروفي بوده.. همين طور اضافه کرد که اول عشقِ بازيگري بودم اما بعداً فهميدم که با شخصيتِ من بيشتر کارگرداني جور در مياد، واسه همين هم هدف م کارگرداني بود!)
سال هاي 38 تا 45: دانشکده ي کاليفرنيا ي جنوبي، دانشکده ي سينما، رشته ي کارگرداني (گفت تنها جايي بود که رشته ي کارگرداني داشتن! ولي بعد فهميدم معتبرترين و معروف ترين دانشکده ي سينماي دنيا هست.. با خيلي ها هم کلاس بوده که فقط جورج لوکاس ش الآن من يادمه! خُب اين n سال خارج زندگي کردن همراه بوده با دوستي با کلي آدم معروف!! اسم هاشون يادم نيست اما همه بازيگرهاي معروف و کارگردان هاي معروف ايتاليايي و فرانسوي و غيره.. ديگه اين که توضيح داد اين چند سال شغل ش پخش فيلم واسه يه شرکتي بوده که 18000 تا سينما در سطح امريکا و اروپا داشته..)
سال هاي 45 تا 47: خدمت وظيفه سربازي! ستوان 2 مخابرات / نگارش نقد فيلم و گزارش براي روزنامه تهران ژورنال به زبان انگليسي
سال 47 تا 53: تهيه کننده و مجري برنامه ي فانوس خيال، تلويزيون ملي ايران، تدريس در مدرسه ي عالي تلويزيون و سينما، کارگرداني فيلم خانه ي قمر خانم براي شرکت پانوراما، کارگرداني دو فيلم مستند نوروز و خاويار و تهران نو و کهنه و فيلم سينمايي شازده ي احتجاب براي تلويزيون ملي ايران
سال 53 تا 56: مسئولِ تهيه ي شرکتِ گسترش صنايع سينمايي ايران (و بعد توضيح داد که شرکتي بود که تأسيس کرديم تا فيلم هاي ايراني بتونه با دستگاه هاي پيشرفته و بودجه کافي ساخته بشه اما سالِ فلان چون همه تصميم بر اين گرفتن که با پول هايي که مردم دستِ ما داشتن، فيلم امريکايي بسازين من استعفا دادم و اومدم بيرون..) - تهيه کننده ي صحراي تاتارها به اتفاق ميشل دوبروکا، جورجيو سيلواني و ژاک پرن. شطرنج باد (محمد رضا اصلاني)، ملکوت (خسرو هريتاش) کلاغ (بهرام بيضايي) گزارش (عباس کيارستمي)، آن سوي وزش باد (اورسن ولز). تهيه کننده ي در امتداد شب (پرويز صياد). تهيه کننده و کارگردانِ سايه هاي بلند باد (که البته اسم اصلي ش معصوم اول بود که بعد اسم ش عوض شد..)
سال 59 تا 65: مديرعامل شرکت سينما سيرکل (ونکوور، کانادا)؛ پخش فيلم هاي مرد آهنين (آنده وايدا)، ارنستو (سالواتوره سامپري) موسس و مدير جشنوار هي فيلم هاي کودکان و نوجوانان (ونکوور، کانادا) مدير عامل شرکت اسپکترا فيلم (تورنتو و نيويورک)، پخش فيلم هاي به طور خصوصي مال شما (آخرين فيلم فرانسوا تروفو) اسم اول کارمن (ژان لوک گودار)؛ زندگي بستري از گل است (آلن رنه) مرد چهارم (پل ورهون) درخت دانش (بيلي آگوست)؛ معاون مدير عامل در تهيه و پخش شرکتِ سينه پلکس (امريکا)
توليد و پخش: باغ وحش شيشه اي (پل نيومن) مادام سوزاتسکا (جان شلزينگر) راديو حرف (اليور استون) سقوط امپراتوري امريکا (دني آرکاند) آخرين وسوسه ي مسيح (مارتيم اسکورسيزي)؛ آقا و خانم بريج (جيمز ايوري) تردستان (استفن فريريز). تهيه کننده ي لئولو (ژان کلود لوزان)
69 تا 78: در ايران؛ مديرعامل شرکت کارخانجات پيله (سهامي عام) (که گفت يه کار فاميلي هست و در اصل اون زمان بهم زنگ زدن که بيا ايران برادرت سکته کرده و تو بايد بشي مديرعامل.. گفت که الآن 80000 تا کارگر داريم.. ) مدرس دانشگاه هنر - دانشکده ي سينما و تئاتر - کارگرداني بوي کافور عطر ياس براي هدايت فيلم و فضل الله يوسف پور

شازده ي اختجاب:
بازيگران: جمشيد مشايخي، فخري خوروش، ولي شيراندامي، حسين کسبيان، فيروز بهجت محمدي، پروين سليماني، مهري وداديان، مهري مهرنيا، آنيک، شيدا، محمدعلي مياندار، و نوري کسرايي در نقش فخرانسا
دستيار کارگردان: واروژ کريم مسيحي
سناريو: هوشنگِ گلشيري، بهمن فرمان آرا / بر اساس داستانِ شازده ي احتجاب نوشته ي مرحوم هوشنگِ گلشيري
تهيه کننده: تل فيلم
کارگردان: بهمن فرمان آرا
بحث سر آشنايي با گلشيري (يا به قولِ خودش هوشنگ!) شد و ساختنِ اين فيلم.. گفت من دنبالِ يه فيلمنامه مي گشتم که بسازم ش.. در يک روز 3 نفر آدم مختلف که همديگه رُ نمي شناختن، اين کتاب رُ به من معرفي کردن و خُب من هم (هر چند خرافيه) اما فکر کردم لابد نشونه اي هست.. کتاب رُ خريدم و خوندم و ديدم 100% سينمايي هست، من هيچي نمي دونستم به جز اين که گلشيري تو اصفهان زندگي مي کنه اما چون مطمئن بودم اصفهاني ها اّنقدر فضول هستن که به جواب م برسم، پا شدم رفتم اصفهان و خُب تا عصر خونه شون رُ پيدا کردم! (گفت من خودم جد و آباد م اصفهاني هست.. به کسي بر نخوره!) بعد با هم صحبت کرديم و خُب واسه ش توضيح دادم که ريتم خوندنِ کتاب با يه فيلم فرق مي کنه، ديگه دستِ خواننده نيست و ما بايد بهش تحميل کنيم فيلم چه جوريه و خُب بعضي جاهاش رُ حذف کرديم يا مثلاً چند تا شخصيت رُ در يه نفر (پدر بزرگ) ادغام کرديم يا شخصيت هاي عمه ها رُ در حد يک نماد فکر نشون دادين و غيره..
ادامه داد: البته اِنقدر روابط مون دوستانه بود که.. به قولِ معروف زبونِ همديگه رُ مي فهميديم؛ واسه همين هم فيلم بعدي (معصوم اول که بعد شد سايه هاي بلندِ باد) رُ در اصل با هم ساختيم! گلشيري يه فيلم نامه ي 4 صفحه اي به من داد و من خوشم اومد.. نشستيم با هم اون 5 صفحه رُ کرديم 18 (؟) صفحه و خُب يه قسمت هايي ش رُ مثلِ صحبتِ روشن فکرها و غيره رُ فقط من نوشتم. و بعد هم اون 18 (؟) صفحه رُ گرفتم و بر اساس تم اصلي ش ژا فيلم نامه ي 200 (من عددها خيلي يادم نمي مونه!) صفحه اي نوشتم..
حتا فيلم هاي آخر رُ هم مي دادم اون بخونه و نظرش رُ بگه هر چند هميشه هم طبق خواسته ي اون عمل نمي کردم، اما بالاخره نظرش واسه م مهم بود و خودش قابل احترام..

سايه هاي بلند باد
بر اساس قصه ي "معصوم اول" نوشته ي هوشنگ گلشيري
با شرکت: فرامرز قريبيان، سعيد نيک پور، حسين کسبيان، آتش خبير، فريدون يوسفي، مليحه نظري، سامي تحصني، اسماعيل مهدي، مينو ابريشمي، کيومرث ملک مطيعي، غلامرضا اميري، آنيک، محمد حاج حسيني، مهري مهرنيا، اشرف کاشاني، پروين اقبال پور، يمن اشباح و ناديا جليل پور در نقش نرگس
فيلم نامه: هوشنگ گلشيري، بهمن فرمان آرا
تهيه کننده و کارگردان: بهمن فرمان آرا
ازش پرسيدن آيا نقش «حسين کسبيان» در اين فيلم، در ادامه ي فيلم شازده احتجاب هست؟ اين فيلم در امتداد قبلي هست؟ گفت نه! البته اين جور نقش ها بيشتر به حالِ فيزيکي و در کل حسين کسبيان مياد و حتا فيلم هاي ديگه رُ هم که بازي کرده همه نقش هاش شبيه به همين تريپ بوده! اما همون جوري که بعضي ها انگشتر خاصي دارن که واسه شون شانس مياره يا خودکار يا سنگِ خاصي، (به طور خرافي) حضور حسين کسبيان تو فيلم هام بهم اطمينان ميده و يه جورايي واسه م شانس مياره.. تا وقتي که فيلم بسازم از حضورش استفاده مي کنم..

بوي کافور، عطر ياس
نويسنده و کارگردان: بهمن فرمان آرا
بازيگران: بهمن فرمان آرا، رويا نونهالي، رضا کيانيان، ولي الله شيراندامي، فيروز بهجت محمدي، حسين کسبيان، داريوش اسدزاده، ابراهيم آبادي، پريوش نظريه، مليحع نظري، لوريک ميناسيان، زهرا حميدي، يحيا آذرنوش، محمد کني، محمد اهدي، نيما گرگين، اسدالله يکتا، عباس قاجار، ميرصلاح حسيني، رحمان حسيني، مظفر شمس.
تهيه کننده: مرتضا شايسته
محصول: هدايت فيلم و فضل الله يوسف پور - رنگي - 35 ميليمتري - 93 دقيقه
خودش گفت تو اين 11 سال که ايران بوده، 10 سال؛ هر سال يه فيلم نامه مي داده و يک سال طول مي کشيد تا مي گفتن نه! (مجوز نمي دادن..) گفت فيلم نامه ي آخري رُ تو دوره ي آقاي خاتمي دادم و وقتي اون زمان هم بهم اجازه ندادن، ديگه فهميدم که هيچ وقت نمي خوان بهم اجازه بدم، واسه همين تصميم گرفتم که يه فيلم بسازن در موردِ مرگِ خودم! هراس من از مرگ نيست، هراس من از بيهوده زيستن است.. در هر حال کسي که نويسنده ست، مي نويسه و کسي که بازيگره، بازي مي کنه و من هم فيلمساز هستم، وقتي جلو کارم رُ بگيرن يعني مرگ. فيلم نامه رُ نوشتم و خلاصه ي 4 صفحه اي ش رُ دادم بهشون؛ هميشه يک سال طول مي کشيد و جواب منفي مي دادن اما اين بار 45 دقيقه خوندن و تصويب کردن و مجوز دادن! بهشون گفتم چون فيلم نامه در مورد مرگ منه مجوز دادين (هر چند از شوخي م خوش شون نيومد!) و خُب اين فيلم رُ ساختم.. تقريباً همه ش زندگي مينه، حتا يکي از دوستام که فيلم نامه رُ خونده بود زنگ زد و گفت مگه خانوم ت فوت شده؟ آخه تو فيلم نامه اين جوريه! من هم گفتم بين اين تصميم که بخواد با چادر نماز کنارم بخوابه يا فوت شده باشه، دومي رُ انتخاب کردم!

فيلم آخرش هم خانه اي روي آب هست که بازيگراش عزت الله انتظامي و رضا کيانيان و هديه تهراني و.. هستن!
يک ساعت پشتِ صحنه ي فيلم برداي رُ پخش کرد و گفت اولين جايي هست که اين پخش ميشه. خيلي جالب بود.. اولاً که همه ي صحنه هاي سانسور شده ي فيلم توش بود! بعد هم حرف هاشون مثلاً عزت الله انتظامي مي گفت من دو هفته ست شبا خوابم نمي بره نمي دونم ميشه اين پروژه رُ تمو کرد يا نه؟ خيلي حساس ـه.. يا جمشيد مشايخي که وقتي سيگار مي کشيد هيچ دودي باغي نمي موند! خودش هم برگشت بهش گفت تو دودها رُ مي خوري؟ يا بقيه..
يه چيز جالب قسمت هايي بود که از فيلم سانسور کرده بودن. مثلاً صحنه ي اصلي فيلم که گفت اصلاً اسم فيلم و کلِ فيلم نامه واسه اون جا بوده که دکتر بر مي گرده به دختره ميگه بايد به شوهرت بگي! حالا من اون مرد(؟!) رُ مي تونم ترميم کنم اما بايد بهش بگي ايدز داري، دختره ميگه نمي تونم،اگه بگم ديگه باهام ازدواج نمي کنه؛ اون بليت منه (واسه خارج شدن از کشور)، بعد دکتره ميگه فکر مي کردم نسل شما پابندتر باشه، (مقيد يا يه همچين چيزي!) دختره ميگه شما تو جووني تون عشق و حال تون رُ کردين اما آينده تون تضمين شده بود، ولي ما حتا فردامون هم پوچه؛ مثِ يه خونه روي آب..
يا ازش سوال کردن که چه طور پدر ِ اون پسرَ رُ بد نشون ميدين در حالي که اين طوري نيست.. گفت شما نمي دونين اصل ش چي بوده! 17 تکه و چند سکانس کامل رُ از فيلم در آوردن، مثلاً اونجايي که ميگه پدره بچه ي 9 ساله (حافظ کل قرآن) رُ ميبره تا واسه مردم قرآن بخونه و پول دربياره و غيره.. حتا بهم ايراد گرفتم اون قسمتي که مرده ميگه "آقاي دکتر رُ بيار.." رُ حذف کنم چون فقط يه دکتر داريم (دکتر طباطبايي همون حافظ قرآن ـه)
مثلاً ازش پرسيدن اون کامواها نماد چيه؟ گفت افسانه ي يوناني هست که کسي سرنوشتِ ما رُ مي بافه و من از کامواهاي رنگي واسه اين استفاده کردم البته سکانس هايي هم بهش اشاره کردم که مثلاً هديه تهراني ميگه "اگه من بدونم کي سرنوشت مون رُ مي بافه، بهش ميگم مالِ منو - همه ش رُ - بشکافه" اما استفاده ي اصلي من سکانس آخر بود که اون هم حذف شد، طراحي صحنه که رو زمين کاموا هست و اشاره داره به سوره ي عنکبوت که سست ترين خانه ها، خانه ي عنکبوت هست.. و البته اون آخر فيلم که بالاخره دکتر سرِ کاموا رُ مي گيره و ميرس ه به اتاق پسره..
يا مثلاً مي گفت تا به حال کلي آدم بهم گفتم که به نظر اونا صحنه ي آخر فيلم که رضا کيانيان (دکتر) کشته ميشه به نظرشون کشته نميشه و اون آدما در اصل ديوهاي دروني خودِ دکتر هست.. . خُب همون موقع هست که پسره آيه هاي ---(؟) سوره ي بقره رُ مي خونه که مضمون ش اينه که اونايي که فکر مي کنن با تظاهر به مسلموني مي تونن مسلمون ها رُ گول بزنن و اونا رُ منحرف کنن، بدونن که خودشون رُ گول مي زنن و عذاب سختي در انتضارشون هست. که البته اين قسمت رُ مسئولين مميزي به خودشون گرفتن و حذف کردن.. من هم گفتم وقتي کلام خدا رُ حذف مي کنين ديگه فيلم من که چيزي نيست!
به جز اينا پشت، صحنه خيلي جالب بود، مثلاً اون قسمت که همه شون تي شرت با عکس نوشته ي «خانه اي روي آب» تن شون بود، حتا خانوم هديه تهراني و بقيه..!! و عکس هاي يادگاري و صحبت ها.. خيلي توپ بود!!
يه نفر پرسيد من داشنجوي کارگرداني هستم و راهنمايي کنين که چه کاري انجام بدم و از اين حرفا.. گقت هر سال 100 ، 200 نفر فارغ التحصيل ميشن اما همه ميرن دنبال کارهاي ديگه يا ادامه نمي دن. فيلم ساختن فقط علاقه مي خواد اگه ديوونه ي اين کار هستي بيا جلو، مثلاً من خودم 11 سال فيلمنامه دادم و مجوز ندادن و سالِ يازدهم بهم مجوز دادن و مثلاً خانه اي روي آب، به جز دردسر هيچي نداشت. چندين بار توقيف شد و n بار سانسور شد.. گفت 3 بار بيلبورد همه ي تهران تبليغ کرديم اما شب اکران نامه از قاضي مرتضوي اومد در خونه که فيلم توقيف! گفت 14 تا کپي زده بوديم که نمايش در شهرهاي شيراز و اصفهان و مشهد و غيره با تهران يه روز باشه اما روز اکران فيلم متوقف شد و 17 جاش رُ دوباره سانسور کردن و خُب همه ي اون کپي ها ديگه به درد نخورد (هر کپي حدود 2 ميليون تومن پولشه) يا گفت تيزر تلويزيون حدود 10 مليون داديم اما مثلاً تا 15 فروردين هيچ تيزري از ما پخش تکردن (اکران 28 اسفند بوده) اون هم فقط تيتر آغازي فيلم! در حالي که اون مقدار حجم زياد تبليغاتي که واسه فيلم عروس خوش قدم و ديوانه از قفس پريد انجام رگفت حدوداً هر کدوم 3~4 ميليار تومن بوده! اما خُب اين دو تا فيلم مالِ خودِ تلويزيون بوده.. گفت با اين همه استقبالي که از فيلم شد (پرفروشترين بوده) فقط ضرر نکرديم که باز هم خيلي خوبه.. گفت سينماي ايران يعني اين!
آخرش هم يکي سوال کرده بود که اون چراغ ها که تو فيلم به آدما وصله نمي تونست جور ديگه اي باشه؟ يعني نحو ديگه اي فرشته رُ نشون بدين؟ فرمان آرا خنديد گفت اوني که شما ديدين پشتِ صحنه بود وگرنه تو فيلم که به کسي چراغ وصل نيست!!! :))
يه روز که اومدم رُ ياهو مسنجر، يه آفلاين داشتم که لينکِ عنصر اول بود و آزي نوشته بود وبلاگ م رُ بخون! دومين وبلاگي که خودم، هيس بود (که اون هم جريان هاي خودش رُ داشت..) بعد خواستم خُب من هم بنويسم! آزي گفت مطلب ت رُ تو وبلاگِ من بنويس يا واسه خودت يه وبلاگ بساز.. البته چون بلد نبودم زحمت ش افتاد پاي خودش! چند ماه طول کشيد تا بالاخره جواب منفي شنيدم که اون اسم ها رُ قبلاً يکي اشغال کرده.. تا آخر ملکوت در 23 دي ماهِ 1380 يا 13 Jun 2002 براي اولين بار پابليش شد! البته اون موقع encoding بلد نبودم و با arabic نوشتم اما درست ش نکردم که يادگاري بمونه! واسه همين دو صفحه ي آرشيو م خوانا نيست مگر اين که خودتون encoding ش کنين!

امروز اولين نوشته ها رُ مي خوندم و فهميدم بين وبلاگ هاي شيرازي، من پنجمين نفر بودم! پس از امروز عنوانِ «پنجمين بلاگر شيرازي» رُ مي خوام واسه خودم ثبت کنم، اگه کسي قبل از من بوده، بگه.

سه‌شنبه، مهر ۲۹، ۱۳۸۲

ديدار با هاشمي رفسنجاني !!!

اين چند روزه چه قدر شيراز خبره !! 48 مين جشنواره ي آسيا پسفيک و اولين جشنواره ي فيلم دانشگاه شيراز و دوازدهمين جشنواره ي فيلم علوم پزشکي (هفتمين فيلمساز در زوم) و البته چند تا نشست در تالار حافظ؛
نشست سينمايي «فيلم نامه و گره فکني» با حضور فريدون جيراني و مينو فرشچي - چهارشنبه 30م ساعت 10 صبح
نشستِ سينمايي «داستان در فيلم کوتاه» با حضور بيژن ميرباقري و نيکي کريمي - پنج شنبه ساعتِ 9 صبح
و نشستِ سينمايي «سينما و مخاطب» با حضور علي معلم، رضا رستگار و رسول صدرعاملي و خانم ها فرشته طائرپور و پورانِ رخشنده - پنج شنبه اول آبان - ساعتِ 3 بعدازظهر (ورود براي علاقه مندان آزاد است!)
و + ششمين نمايشگاهِ صنايع غذايي و مواد غذايي و شوينده ها، مواد بهداشتي و آرايشي و تبليغات و چاپ و بسته بندي! از 30 مهر تا 2 آبان (محلِ نمايشگاه هاي بين المللي + سرويس رايگان؛ ستاد) ساعتِ بازديد: 16 تا 22 شب!

امروز با ساعتِ 7 قرار بود بريم پياده روي.. از اول چمران (شايد قبل ش هم بوده و چون پياده نبودم متوجه نشودم!) تا آخرش؛ هر 20 متر يکي دو نفر (پليس و نيروي انتظامي و غيره) وايساده بودن و کلي ماشينِ پليس و گشت ويژه و از اين چيزا.. و کلي پليس با لباس شخصي که داشتن بين مردم راه مي رفتن و کلي موتورسوار.. حدوداي ساعتِ 8:10 صبح يه دفعه چند تا ماشين پليس اومد و تو ميکروفن گفت که همه ماشينا بزنن کنار خيابون، ما هم رفتيم ببينيم کي قراره بياد که اين همه پليس رُ بسيج کردن.. کلي ماشين پليس و اسکورت ويژه و اينا، 5 تا ماشين پاترول سفيد که تو دومي ش هاشمي رفسنجاني نشسته بود !! و پشت سرش هم دوباره کلي ماشين پليس و اسکورت و 2 تا اتوبوس همراه و يه سري اسکورت ديگه خيلي سريع رد شدن!
تازه بعد که داشتيم بر مي گشتيم کلي پليس نيروي انتظامي با پيرهن شخصي اما شلوار نظامي! از بالاي آب نماهاي چمران اومدن بيرون، انگار مثلاً مواظب تک تيرانداز بخوان باشن! و سوار 3 تا اتوبوس شدن، دو تا اتوبوس ديگه هم بود.
حدود 9 صبح رسيدم خونه و تو اين مدت هنوز هر 20 قدم يه پليس وايساده و کلي گشت ويژه.. شايد بايد انقدر منتظر بمونن تا برگرده !

من فقط يه بار اون هم چندين سالِ پيش که عشقِ خاتمي بودم، گفتن قراره بياد کنار خونه ي ما شام بخوره، ما هم تو خيابون وايساديم و بعد و کلي وقت اومد و واسه مون دست تکون داد و رفت.. خلاصه اين هم استقبالِ رسمي از رئيس تشخيص مصلحت ! لابد طرف هاي ارم خيلي بيشتر گشت هست چون خونه ش اون جا ـه..
پ.ن. يه چيز جالب ! براي اولين بار هست که کسي مياد شيراز و گشتِ هلي کوپتر نذاشتن واسه ش! هميشه هر کي مياد تا دو روز هلي کوپتر (با ارتفاع کم) تو شهر مي چرخه و همه مي فهمن دوباره يه کسي اومده شيراز..

امروز رفتم صندوق پستي رُ چک کنم، يه نفر ازم پرسيد شما کارمند شرکت هستين؟! من هم گفتم نه، چه طور مگه؟ گفت دانشجو هستين؟ گفتم آره! اون هم گفت ممنون.. نمي دونم چرا چند وقته از اين سوال هاي عجيب غريب ازم ميشه! چند وقت پيش هم يه نفر آفلاين زده بود که من مدير فلان سايت هستم، شما دانشجوي فلانِ يزد هستين؟ (حالا يکي نيست بگه به من چه!)

من اين 3 روز که بيکارم، اگه وقت بشه يه کم درس مي خونم و اگه نشه؛ صبح ها پياده روي - عصر سينما و شب مهمون هستم، اگه کسي اين فيلم ها رُ مي خواد بره بهم بگه شايد با هم رفتيم: خاموشي دريا - بوي کافور عطر ياس - شايد هم رابطه ي دوزخي و البته + نمايشگاه بين المللي..
کتاب خونه ي ميرازي شيرازي.. فکر کنم بالاترين نقطه ي شيراز باشه (از کوه هاي چمران که بلندتره!) ؛ ساعتِ 6~7 ..خيلي جاي توپي ميشه! حدوداي 4 همه جا رُ آب ميدن (چمن و آسفالت و پله و غيره) و اون موقع خشک شده اما هنوز خنک ـه.. و خيلي هم خلوت. نمي دونم امروز اينجوري بود يا هميشه اما کلاس ها تموم شده و خيلي خلوته. خودِ کتاب خونه و همه جاي ديگه (کافي شاپ و..) هم بسته ست.. فقط خودت هستي و نسيم و منظره ي فوق العاده و سکوت و البته غروب يا اگه تموم شده باشه، ابرها که دارن کم کم تيره ميشن..

راستي يه چيزي! يه کشف جالب!!!!!!!! تو دانشگاه هيچ جايي وجود نداره که خلوت باشه! چه وسطِ کلاس چه پشتِ درختا و خلاصه همه جا! هميشه يا دو نفر يا بيشتر هستن و دارن حرف مي زنن :">
خيلي از اين آزادي خوشم مياد :)

پ.ن. باحال ترين چيزي که ديدم امروز عصر بود، رو به روي سلف تو چمن ها، دو نفر نشسته بودن و يه سيني غذا جلوشون بود و داشتن با هم شام مي خوردن :) احتمالاً با ژتون پسره غذا گرفته بودن چون جلوي سلف پسرا نشسته بودن.. خيلي صحنه ي نازي بود!
ز فيض ابر چه حاصل
نهالِ سوخته را..


اول از همه تا يادم نرفته معرفي دو تا سايت؛ اگه دوست دارين مجاني آهنگ هاي mp3 ايراني رُ دانلود کنين از سايتِ mp3 ايراني استفاده کنين و سايتِ mp3 خارجي هم واسه آهنگ هاي خارجي! (توجه کنين به mp3 و مجاني)

چند وقت پيش فيلم Alien 3 : Fright Night رُ ديدم، قشنگ بود.. ديروز هم Alien Resurrection که در اصل alien 4 ميشه و خيلي توپ بود! راستي امروز هم رفتم فيلم «رقص در غبار» فيلمي که فکر نکنم اکرانِ عمومي داشته باشه اما اگه اسم ش رُ تو ويدئوکلوپ، رو CD يا VHS ديدين حتماً ببينين، ارزش ش رُ داره.. يکي از بهترين فيلم هايي بود که ديدم؛ البته خُب نظر من به موقعيتِ خودم و پيش زمينه هام هم بستگي داره اما اينو از چندين نفر هم شنيدم که گفتن بهترين فيلم امسال شناخته شده يا فيلمبرداريش نوعِ فلان هست که تک ـه و غيره. اگه تونستين ببينين ش؛ رقص در غبار ..

حرف ديگه اي ندارم واسه گفتن، من که از خيلي چيزا استعفا دادم، حتا آدم بودن م، پس ديگه چرا اينقدر اصرار؟ چرا هنوز منو تو بازي فرض مي کني؟ نميگم باختم اما مي دوني که رفتم کنار.. ديگه ادامه ندادم، حالا به هر دليلي، پس باقي ش رُ هر جوري دلت مي خواد direct کن. ديگه من تو دنياي تو نيستم، اگه باشم هم خودت مي دوني که نيستم..
دانشکده خيلي خوش مي گذره ! فقط يه کم وقت ش رُ بيشتر کنن..!! شوخي کردم! اِنقدر تابلو شدم که نگو! امروز 10 دقيقه منتظر سرويس وايساده بودم، 7 / 8 نفر همين جوري رد شدن بهم سلام کردن!!! فقط يکي شون قيافه ش يه کم واسه م آشنا بود.. سوار سرويس شديم، يه نفر گير داده که بيا جاي من بشين و من وايميسم ؛ در حالي که من اصلاً طرف رُ نمي شناختم..!!!!!!!!! خودم هم نمي دونم جريان چيه دقيقاً ولي کلي معروف شدم..
چند روز پيش با دوستم کار داشتم (سال بالاتر از ما هست) بعد خواست لطف کنه و من رُ به دوستاش معرفي کرد، يه دفعه دوست ش برگشت گفت : پس فلاني اينه؟ من بدبخت هم کلي سرخ و سفيد شدم که آره! دقيقاً عينِ هري پاتر ؛ تا اونجايي که من فهميدم خيلي ها در موردِ من حرف زدن..

امروز داشتم با پرونده ها کار مي کردم (خُب همه مي دونن چرا من تو بخش کار مي کنم، فقط واسه فضولي و access داشتن به اطلاعاتِ محرمانه) خلاصه پرونده ي يکي از همکلاسي هاي عزيز رُ باز کردم، ديدم تولدش سالِ 59 هست! کلي با خانم ---- خنديديم که اين بايد فوق باشه (آخه اول شک کردم که چرا تو فايلِ ارشدها نيست! بعد فهميدم کارشناسيه!) خلاصه داشتم همين جوري پرونده ها رُ مرتب مي کردم، ديدم يکي شون واسه م آشناست.. يه خانومه بود که از اول خيلي تابلو بود! همه گفتيم فلاني با مامان ش اومده بعد فهميديم اوشون هم دانشجو هست.. حالا فکر مي کنين متولد چند بود؟! 1349 !!!!!!!!!!! يعني 15 سال از من بزرگ تر ! يعني الآن بايد استاد مي بود و تازه کلي هم تجربه!!!!!!!!!!!!! حالا مي خوام روز تولدش واسه ش کادو بخرم :)
فقط مي ترسم فرداش شوهرش ..... (تازه همه ي اطلاعاتِ آقاشون هم زير دستِ منه!)

دوشنبه، مهر ۲۸، ۱۳۸۲

دارم مي ميرم از خستگييييييييييييييييييييييييييي و گردن درد و کمردرد ! از صبح همه ش رو پا بودم، البته همه ش علافي (الافي؟) اما يه نتيجه ي خوب داشت؛ معافي سربازي م رُ گرفتم :)

البته هنوز خودش رُ واسه م صادر نکردن و از فردا تا 3 ماهِ ديگه مياد در خونه، اما ديگه همه چيز تموم شد !!!!!!!!!!!!!!!!!! تقريباً 3 ماه دوندگي و حمالي و کلي چيز بد ديگه؛ هر روز صبح ساعتِ 8 اون جا بودم. اما امروز آخرين باري بود که مي رفتم اون جا !! البته هنوز خوشحالي ش رُ حس نکردم، اما 2 سال از زندگي م رُ به دست آوردم (من تازه الآن بعد از يک ماه دارم مي فهمم که "چه خوب، کنکور قبول شدم" وگرنه همون روز اصلاً واسه خودم هيچ حس خاصي نداشتم، بگذريم!)
يادتونه گفتم من تو ايران 3 تا کار بيشتر ندارم؟ يکي قبولي تو کنکور که انجام شد. يکي معافي سربازي که با يه کم زحمت انجام شد و سومي ش هم يه ويزاي ناقابل ـه، البته نه الآن؛ خودم هنوز کلي کار ديگه هم دارم که بايد انجام بدم. اصلاً خدا رُ چه ديدين، شايد «اتفاق چهارمي» هم افتاد !! البته I just joking ..فکر خاصي نکنين plz !!

امروز 2 تا اتفاق جالب هم افتاد (البته به جز غيبت هاي متوالي من!) اول اين که مادرِ يکي از همين هايي که مثلِ من واسه جلسه اومده بود، سکته کرد !! حالا فکر کنين تو اون جا (حوزه ي نظام وظيفه) که تحقيقاً شبيه کوير مي مونه بيچاره ها کلي از مردم پرسيدن تا يکي ليوان تو کيف ش بود و داد تا بهش آب چاه بدن!!! وقتي اورژانس اومد خودش به هوش اومده بود اما لب ش کج بود و غيره..
دوم هم اين که يکي از دوستانِ قديم م رُ ديدم؛ پسر دکتر ملک حسيني. کلي وقت بود نديده بودم ش!

چه غريب و تنها

خُب جشنواره ي آسيا پَسِفيک (چهل و هشتمين دوره ي جشنواره ي آسيا - اقيانوسيه) هم شروع شد. تنها نکته ي جالب ش اينه که براي اولين بار هست که در يه شهري به جز پايتختِ يک کشور آسيايي برگزار ميشه.. الآن سينماهاي ايران و سعدي براي عموم (بليتي) و تالار حافظ هم به صورتِ کارتي (دعوتي ها!) دارن همکاري مي کنن که البته پخش تمام فيلم ها در سينما سعدي هست (اون دو تا گلچين)
رفتم برنامه ش رُ ديدم، هيچ فيلم خاصي نداشت! يعني عنوان ها (اسم فيلم ها) هيچ کدوم جذاب نبودن! هيچ پوستري هم نبود که نشون بده فيلم ها چه جوري هستن => نرفتم! البته فيلم «اين جا چراغي روشن است» از رضا ميرکريمي امشب بود که وقتي دوش گرفتم اِنقدر خسته بودم که بي خيال شدم! البته هم تنها بودم و واسه سرماخوردگي م احتياط کردم و خلاصه نرفتم..

جشنواره ي فيلم دانشکده ي علوم پزشکي هم هست؛ بررسي فيلم هاي حاتمي کيا ، من که خوشم نمياد اما برنامه ش رُ تو بُردِ تالار فجر ديدم. اگه کسي خواست بره!

اولين جشنواره ي فيلم 3 شب با بزرگان سينما (دانشگاهِ شيراز) هم از فردا شروع ميشه؛ نمايش 3 فيلم در 3 روز. هر روز ساعتِ 4 عصر، تالار فجر.
فردا يه فيلم خارجي (و البته قديمي) از يه کارگردانِ معروف داره که يادم نموند اسم ش! اما 5 شنبه نمايش فيلم «بوي کلفور عطر ياس» از بهمن فرمان آرا هست که مي خوام برم! (کسي نمي خواد بياد، بگه با هم بريم..) و جمعه هم فيلم «گوزن ها» ساخته ي مسعود کيميايي (فيلم چرتيه! الکي نرين)
ديگه به جز اينا فکر نکنم شيراز خبر ديگه اي باشه، اگه کسي خبري داره به ما هم بگه ! کنسرتي، نمايشي، نمايشگاهي چيزي؟ البته واسه اتفاق هاي هنري که بايد به اين جا مراجعه کنيم. از وقتي تو روزنامه به خانوم عبادي تبريک گفتن ديگه ما رُ تحويل نمي گيرن ؛)


شنبه، مهر ۲۶، ۱۳۸۲

مصرف کننده ي دستمال کاغذي، 100 برگ دولا ؛ هر بسته فقط يک روز !!
تقريباً 2 هفته ست که حالم بده. يعني البته بهتر هستم اما خُب هنوز تب و همه چيز ديگه هست! سه بسته آموکسي سيلين و به اندازه ي 2 هفته قرص استامينوفن و آنتي هيستامين و شربتِ ديفن هيدارمين و قطره ي نفتازولين.. اينايي که گفتم يعني خود درماني! البته بعد از دو هقته هنوز تب دارم.. پس به بيان ديگه يعني کشک! امروز بالاخره رفتم دکتر :)
اگه گفتين چه م ـه ؟ آنفولانزاي خفيف!!!!! اصرار داشت به استراحت در حالي که همه ي اين دو هفته من دانشکده رُ رفتم و حتا ديروز پياده روي و غيره.. بگذريم! در هر حال بايد دو سه هفته ي ديگه 3 تا قرص و شربت و قطره رُ تحمل کنم، روز از نو روزي از نو..

ظاهراً قراره جمعه بريم تخت جمشيد.. هنوز خودم هم نمي دونم اما شک دارم آقاي رحيميان ok بده، کلي مذهبيه! البته اگه بشه واسه آشنايي بد نيست ؛) 14 تا پسر و 40 تا دختر ! خوش مي گذره، نه؟

راستي اگه هنوز حاشيه ي سمتِ راستِ حروف رُ نمي بينين، plz صفحه تون رُ Maximize کنين تا درست بشه، يا حداقل رو pc ي من که اين جوري درست شد!! بايد يه کم کامپيوترم رُ مرتب کنم، Desktop ش اِنقدر شلوغ بود همه ي فايل ها رُ ريختم تو يه folder ولي حالا دوباره شلوغ شده، همه چيزش خيلي وقته دست نخورده.. کمبود وقت!! واسه فردا يه کم vocab و اگه وقت کنم يه پست تو جارچي و.. مي رسم؟ :-
اين هم يه سري جمله هاي جالب!

Lessons in Logic

,If your father is a poor man
,it is your fate but
,if your father-in-law is a poor man
.it's your stupidity

* * * * * * * * * * * * * * * * * * *

- I was born intelligent
.education ruined me

* * * * * * * * * * * * * * * * * * *


..Practice makes perfect
..But nobody's perfect
?so why practice

* * * * * * * * * * * * * * * * * * *


,If it's true that we are here to help others
?then what exactly are the others here for

* * * * * * * * * * * * * * * * * * *


,Since light travels faster than sound
.people appear bright until you hear them speak

* * * * * * * * * * * * * * * * * * *


?How come "abbreviated" is such a long word

* * * * * * * * * * * * * * * * * * *


.Money is not everything
.There's Mastercard & Visa

* * * * * * * * * * * * * * * * * * *


.One should love animals
.They are so tasty

* * * * * * * * * * * * * * * * * * *


Behind every successful man, there is a woman
.And behind every unsuccessful man, there are two

* * * * * * * * * * * * * * * * * * *


.Every man should marry
.After all, happiness is not the only thing in life

* * * * * * * * * * * * * * * * * * *


.The wise never marry
.and when they marry they become otherwise

* * * * * * * * * * * * * * * * * * *


Success is a relative term.
.It brings so many relatives

* * * * * * * * * * * * * * * * * * *


Never put off the work till tomorrow
.what you can put off today

* * * * * * * * * * * * * * * * * * *


"Your future depends on your dreams"
So go to sleep

* * * * * * * * * * * * * * * * * * *


There should be a better way to start a day
Than waking up every morning

* * * * * * * * * * * * * * * * * * *


"Hard work never killed anybody"
But why take the risk

* * * * * * * * * * * * * * * * * * *


"Work fascinates me"
I can look at it for hours

* * * * * * * * * * * * * * * * * * *


;God made relatives
.Thank God we can choose our friends

* * * * * * * * * * * * * * * * * * *


,The more you learn, the more you know
The more you know, the more you forget
The more you forget, the less you know
.So.. why learn


* * * * * * * * * * * * * * * * * * *

.A bus station is where a bus stops

.A train station is where a train stops

...On my desk, I have a work station
...what more can I say



امروز رفتم پيشِ آقاي ---- بهش ازش مي پرسم ما 12 جلسه غيبتِ مجاز داريم، نه؟ مي گه چي کار به اين کارها داري، غيبت نکن! مي گم نميشه فلان روز مثلاً جلسه ي دادگاه هست و نمي تونم بيام يا غيبت هاي قبلي.. يه کم نگام کرد و گفت باشه من غيبت هات رُ نمي زنم، فقط خودت درس هاي عقب افتاده رُ جبران کن!!!!!!!!!!! خيلي باحال بود، نه؟ اصلاً منظور من اين نبود ولي خُب چه بهتر..
ديگه داره حوصله م سر ميره، کافيه 2 دقيقه تو کلاس نباشم تا يکي از استادها يا غيره بياد باهام حرف بزنه که من به شما مديون هستم و سالِ فلان، فلان اتفاق واسه من افتاد و خلاصه من هم همه ش بايد بگم شما لطف دارين، ممنون.. البته يه کم هم تابلو هستم خودم، امروز رفتم دکتر؛ مي پرسه چي قبول شدي ميگم فلان؛ شروع کرده 20 دقيقه در اين مورد حرف زدن!
امروز منتظر سرويس دانشگاه نشسته بودم، يه پسره اومد سلام کرد، بعد حرف کشيده شد به کلاس ها (من تا به حال ايشون رُ نديده بودم يا يادم نمياد) ازم مي پرسه استاد شما رُ مي شناسن؟ مي گم آره! مي گه تو بخش هم فلانه..

شهود

من خاک هستم و شما آب هاي سبز روحِ جهان
من شما هستم، تنها هستم
و آشيانِ من سفينه ي شگفت خواب هاي شبانه است
من شما هستم، پايان هستم!

من باد هستم و شما آسمانِ شبانه ي رهروانِ کوير
من شما هستم، باران هستم
و اشک هاي چشم جهان در من جاري است
من شما هستم، رويا هستم!

من تاک هستم، و شما انگورهاي سرخ قلب جهان
من شما هستم، خاشاکِ آس هاي رود زمان هستم
من شما هستم، آري! من انتظار جاودان هستم
در انتظارِ ماه هستم!
// فشاهي

جمعه، مهر ۲۵، ۱۳۸۲

مشکي رنگِ عشقه.. مثِ رنگِ چشاي مهربونت.. مشکي رنگِ عشقه.. مثِ شباي قلب آسمونه.. حتماً اين کليپ رُ ببيني! (دانلود) ممنون از ژيوار :)

دلم مي خواد اين جا ، تو ملکوتي که ديگه خيلي ها نمي خونن ش (حالا خوشبختانه يا بدبختانه ش رُ خودم هم کشف نکردم!) دوست دارم فرياد بزنم که دلم واسه يه نفر تنگ شده !! حالا به حساب هر چي مي خواين بذارين، اما همين که گفتم :|
بالاخره اين روزها هم مي گذره، خدا مي دونه بعدش قراره چي پيش بياد.. هر چند اصلاً به آينده اميدوار نيستم، شايد هم قرار نبوده بود که باشم.. بگذريم!

کلي تنبل شدم! تا ظهر خواب بودم، بعد از ناهار خوابيدم و دوباره عصر هم خوابيدم.. البته بيشتر به اين دليل که کمرم شديداً مشکل داره و نمي تونم بشينم، در نتيجه دراز مي کشم و خُب بعدش هم لالا.. وضعِ کمرم خيلي خرابه! از من مي شنوين اِنقدر نشينين پاي کامپيوتر.. حالا خودتون تجربه مي کنين مي فهمين!

........... باشه، چشم!
درس ها رُ خوب مي خونم
hw ها رُ انجام مي دم
مواظب هستم مريض نشم!
پسر خوبي ميشم
به هيچ دختر ديگه اي هم نگاه نمي کنم
اِنقدر هم پاي تلفن نمي مونم
اما فکر.. نمي تونم نکنم!

سايتِ جوانان ايران؛ طراحي ساده و رووني داره و خُب اولين سايت هم که ديدم داره ليريک هاي فارسي رُ جمع مي کنه.. قسمت هاي ديگه ش مثلِ موسيقي و يا فالِ حافظ ش مي تونه مفيد باشه شايد..!

و ناگاه چه زود دير مي شود..
امروز صبح با دوستم رفتم پياده روي، هوا کلي سرد بود در نتيجه يخ زدم! و شديداً دوباره گلودرد و سرفه و غيره!! البته آقاي رحيميان (رئيس بخش مون) رُ هم ديدم!!!!!!!!! راستي هيچ توجه کردين چه قدر همه ديگه کمتر آنلاين ميشن؟ friend list من که اکثراً فقط يکي دو نفر on هستم.. نه به پارسال که مثلاً درس و کنکور.. بگذريم!

واي! واسه فردا کلي کار دارم.. اصلاً حوصله ي vocab در آوردن ندارم! هفته ي ديگه هم اولين کوئيز ! اصلاً نمي دونم چه جوري قراره باشه فقط اميدوارم نمره ي خوبي بگيرم.. کار سربازي هم موکول شد به 2 شنبه! باز هم بايد از کلاس هاي داشنگاه بزنم.. اون جوري که من حساب کردم تا 12 جلسه غيبت مجاز بايد باشه! حالا فردا مي رم مي پرسم؛ اصولاً 3 شونزدهم واحد رُ ميشه غيبت کرد و واسه يه درس 4 واحدي با احتساب 16 هفته ي آموزشي و هر هفته 4 ساعت در 4 روز؛ پس 12 جلسه غيبتِ مجاز بايد باشه، مگه نه؟
تا به حال در موردِ پرينترهاي 3 بُعدي چيزي شنيده بودين؟ پرينترهايي که در اصل خروجي آن ماده هست و به سطحِ کاغذ محدود نميشه.. اين نوشته در همين مورده!!

يک شب خانه اي را که به آن عشق مي ورزيدم
به آتش کشيدم
آتش
حلقه زد بر فرازش
و سنگ ها را ديدم
از ورايش
و پس آن گه،
هيچ..

ذراتي را ديدم در فضا
ترسان از شب
به ديدار روي درخشان جهان باز آمدند،
و محو شدند
در پرتوي آتش
و پس آن گه،
هيچ..

اينک آسمان ها را در مي نوردم
تيرگي ست در برابرم
و من
سوار بر زورقي که از بال هاي خود ساخته ام
بال هايي
که ياراي پروازشان نيست..
و پس آن گه،
هيچ..!

لئونارد کوهن شاعر انگليسي زبان کانادايي که در بيست و يکم مارس 1993 دو جايزه ي ويژه ي juno به عنوان بهترين خواننده ي مرد سال و سازنده ي بهترين ويديوي نمايشي از ترانه هايش نصيب خود کرد، بالاخره امسال پس از 10 سال آلبومي ديگر شاملِ ده ترانه و به نام "ده ترانه ي تازه" وارد بازار کرد (البته اين آلبوم بيشتر به اسم اولين آهنگ ش يعني «در زندگي پنهاني ام» شناخته شد)
کوهن در بيست و يکم سپتامبر 1934 در مونترال کبک متولد و در محله ي مرفه نشين وست مانت بزرگ شد. او فرزندِ يک خانواده ي يهودي مرفه بود با اين تصور غالب که به اين دليل بايد ديگران را رهبر شود. خودش مي گويد شايد اگر حق انتخاب داشت مي توانست يک انقلابي شود. اما راديکاليسم با ذائقه ي او جور در نيامد..
پارپوب مسلط آثار کوهن -اگر بتوان آن ها را در چارچ.بي خبس کرد- تنها زيبايي ست و هنر ، و آرمان خواهي انسان آزاد و عشق، در مرکز حيات. او دست مايه ي تصاوير شعري خود را از طبيعت و انسان مي گيرد. دست مايه هايي چون؛ آب، آيينه، خورشيد، قايقران، قهرمان و غيره.. (در انتظار معجزه / جشن کتاب)

شما هم نوشته ها رُ نامشخص مي بيني؟ يعني يه حاشيه از سمتِ راستِ همه ي نوشته ها گم شده؟! اگه اين جوريه فکر کنم از آخرين (يا يکي مونده به آخرين) لينکِ آرشيو که استفاده کنين درست بشه.. مشکل از من نيست! يا بلاگر قاتي کرده يا browser من..
راستي يادم رفت در موردِ اين لينک دوني کنار صفحه توضيح بدم! من اينو از نت کده گرفتم. البته فعلاً به طور آزمايشي.. خوبي ش اينه که بيشتر سرگرم ميشين و اصولاً مطالب ش مفيده!
البته يه بدي داره (مثلِ هميشه که بايد يه بدي داشته باشه) اون هم اين که فقط مطالب آموزشي هست. مثلاً اگه مالِ امير عظمتي رُ گذاشته بودم کلي عکس و آهنگ و خلاصه همه چيز (funny) هم بود! اما لينک دوني فعلي نه! (راستي 87 بيليون پول نقد چه حجمي رُ اشغال ميکنه؟!!!)
و موردِ بعدي هم دير up date شدنِ اين لينک دوني هست، چون اکثراً مطالب سطح بالا هست پس شايد هر روز 7 تا لينکِ جديد نداشته باشن. توجه کنين که لينک ها رُ من پابليش نمي کنم پس الزاماً به معني تأييد نيست..
سومين موردي که به ضرر من شد سنگين شدنِ صفحه و زياد شدنِ زمانِ load هست، واسه همين هم گفتم به طور آزمايشي گذاشتم ش چون اگه ببينم خيلي مفيد نيست برش کي دارم..

البته خُب همين جنبه ي علمي بودن ش مي تونه حسن هم محسوب بشه! بالاخره کسي که لينک دوني سياسي بخواد ميره مالِ حودر رُ مي خونه و غيره! اين هم بيشتر جنبه ي آموزشي و علمي داره!!
و جالبي ديگه هم توضيحي هست که واسه هر لينک داره.. کافيه نشانه گر موشواره (cursor موس) رُ چند ثانيه رو هر لين نگه دارين تا توضيح اون لينک به همراهِ تعداد دفعاتِ ويزيت شدنِ اون لينک رُ ببينين! اين دومي ش خيلي معرکه ست ديگه.. و راستش رُ بخواين همين موردش کلي وسوسه م کرد و باعث شد ازش خوشم بياد..
البته مي تونين اين لينک دوني رُ تو ياهو مسنجر هم داشته باشيد (راهنما) و تا يادم نرفته اين که plz ببينين نسبت به مقداري که صفحه و رُ سنگين کرده مفيد هست يا نه، اگه نه خُب برش مي دارم..
پ.ن. همون طور که مي دونين ميشه با فرمانِ php يا يه جاوا اسکريپت محتواي صفحه رُ بذارم اينجا؛
< script src="http://linkdooni.malakoot.com/" type="text/javascript" language="javascript" >< /script >
يا include("http://www.amoohamid.com/links.php") ; البته با تگ آغازي و پاياني!
اما نمي دونم پرا کار نکرد و مجبور شدم از iframe استفاده کنم، اگه کسي مي تونه کمک کنه لطفاً !!

چهارشنبه، مهر ۲۳، ۱۳۸۲

مشاهير از جنس موم
تا يادم نرفته بگم که حتماً اين گزارشِ رُ بخونين! البته يه کم قديميه ولي ديدنِ عکس هاش هم جالبه!
ديگه اين که سايتِ امپراتور هک شده بيد و لينکِ بعدي هم آموزشي هست در موردِ درستِ کردنِ قليان؛ به فارسي و انگليسي و در پايان هم معرفي مجله ي اينترنتي فروغ که تا چند روز ديگه تولدِ يک سالگي شون رُ مي خوان جشن بگيرن :)

فراموش ت کردم؟
خيلي وقته که گذشته
کلي اتفاق هاي جديد افتاد
و سر خودم رُ گرم کردم
اِنقدر که ديگه وقتِ فکر کردن نداشته باشم
اما بدون که
فراموش ت نکردم..

خُب امروز هم گذشت! روزهاي 4 شنبه و 5 شنبه و جمعه کاملاً آزاد هستم و هيچ کاري ندارم! (البته به جز خواب و کتاب و کامپيوتر و تلويزيون و آهنگ و..) فردا صبح هم مي خوام برم نظام وظيفه.. فکر کنم بايد هر چه زودتر معافي رُ بگيرم؛ شايد لازم بشه :)

سه‌شنبه، مهر ۲۲، ۱۳۸۲

گاهی وقت ها زندگی بازي هايی با آدم می کنه که ترجيح می ديم سکوت کنيم. اين سکوت آدم رُ داغون می کنه؛ می شکنيم، می سوزيم، اما هيچی نمی گيم.
حالا فکرش رُ بکنيد وقتی طرف مقابل تون هم سکوت کنه اون وقت چه بلايی سر آدم می ياد... شما بگيد... شما اگه جای من بوديد و مقابلتون دنيايی از سکوت بود چه کار می کرديد؟ (الهه ي مهر)

چند روز پيش واسه يکي از دوستام مي خواستم يه کتاب آموزشي بخرم، 5 تا ترجمه ازش رُ ديدم تا يکي ش به نظرم خوب اومد.. کلي هاشون (با کلي ادعا) برداشته بودن هشل هفت نوشته بودن، بعد آخرِ کتاب لغت نامه چاپ کرده بودن که "نوعِ چاپ = font" خلاصه يه چيز افتضاحي که نگو! مثلاً توضيح داده بود که واسه فلان کار، نوارِ کار را باز کرده، گزينه ي سايه روشن را انتخاب کرده و مقدار داده را برابر واحدِ تابع بگيريد ! چي شد که اينو نوشتم؟ امروز يه کتاب دستم اومد که دقيقاً همين جوري بود! من که اصلاً نتونستم بخونم ش.. تازه کلي ادعاشون ميشه که فارسي رُ پاس مي دارن!
ديگه اين که امروز تولدِ خاتمي بود! تولدش مبارک ؛)
راستي من امروز رفتم «کار دانشجويي» کردم! (فکر کنم بهش همين رُ ميگن.. همکاري با بخش نوشته بودن خودشون!) خلاصه رفتم و خودم رُ معرفي کردم. مي خوام هر روز يه کم برم تو دفتر آموزش و اون جا باشم :)
مي دوني؟ خيلي کيف داره، همه ي پرونده ها زير دست ت هست.. کلي چيزهاي جالب!! و خُب روابط رله با همه ي استادها و غيره.. البته پول هم ميدن که اين جوري که من حساب کردم، هر يک ماه پولِ يک روز تاکسي م ميشه! اما جنبه ي اول ش واسه من خيلي مفيده، کلي باحاله!
امروز کلاس فرانسه هم بد نبود. يه نفر هست که هميشه با هم هستيم (از روز اول با هم اومديم کلاس) و خلاصه کلي خوبه که تنها نيستم، البته خوبي ش اينه که از من کلي بزرگ تر هستن و حداقل واسه من (بين استادهاي محترم) مشکلي نيست، تو بخش که مجبورم کلي بچه مثبت باشم.. بگذريم! به جاش کلاس هاي فرانسه خوش مي گذره ؛)
و البته همون رشته اي رُ ايشون خوندن که من يه عمر آرزوش رُ داشتم... اميدوارم هميشه موفق باشن :)
من چند روزه خيلي سرم شلوغ شده الکي، به هيچ کارم نمي رسم :| امروز بالاخره کتاب درسي مون رُ خريدم!!! آخه چاپ ش تموم شده بود و از اين حرفا.. راستي امروز صبح به خاطر همون جريانِ معافي (که نشد!) يه کم دير رفتم کلاس، يعني از کلاس 50 دقيقه فقط 10 دقيقه ش مونده بود و من هم مثلِ بچه پر رو ها رفتم و حاضري زدم!!! بعد از کلاس به استاد گفتم ببخشيد نشد زودتر بيام و غيره، کلي برعکس شد! اِنقدر اوشون گفتن ببخشيد و هر جور مي خواي و غيره که من بيشتر شرمنده شدم.. اين آقاي بيضايي خيلي ماهه! اميدوارم ترم ديگه همه ي واحدهامون با ايشون باشه (البته هنوز از نمره دادن ها هيچي نمي دونم) خُب، داره زمان مي گذره و من هنوز هيچي درس نخوندم!!!!!!!!!! بايد کم کم شروع کنم ديگه، مي ترسم نرسم..
ديگه اين هم يه لينکِ باحال؛ فحش هاي فارسي با ترجمه ي انگليسي البته خودِ فارسي ها رُ هم پينگليش نوشته که صحيح تلفظ بشه.. اما جالب بود! نمي دونستم «مرده شورت» ميشه I hope you are ready to die and be buried
اگر هم مي خواين اينترنت رُ خاموش کنين از سايت ش اقدام کنين! خُب ديگه جيش، بوس لالا.. خيلي خواب م مياد!



خُب تا اينجا رُ ديشب نوشتم، اما يه دفعه برق ها رفت (شانس آوردم save کرده بودم! و خلاصه pc رُ خاموش کردم و رفتم خوابيدم..) و فقط صداي گوش خراش ترانسفرماتورها بود و تاريکي.. از اين جا به بعد هم مالِ امروز؛

* داروک، کي مي رسد باران ؟
تو مشکل داري، کي؟ نه! مريضي.. نيستم، هستي! نيستم، نه؛ هستي. هستم. نه هستم..
هان؟ چي ميگي تو ؟!؟!؟!؟!؟!؟!

دانشکده که خوش مي گذره! فعلاً همه چيز رو به راه ـه. يعني دقيقاً هموني که من دوست دارم!! فکرش رُ بکن ديگه مجبور نيستم رياضي و فيزيک و غيره بخونم.. همه ي درس ها همونايي هست که از دبيرستان عاشق شون بودم. استادها هم که همه آشنا و در کل همه چيز خلاصه ميشه تو روابط دوستانه (شديداً متنفرم از روابط رسمي بين استاد و دانشجو).. thanx my God.. مرسي، مرسي، مرسي!

ديروز يه mail داشتم که اين قسمت ش جالب بود؛
In addition to the ways to say "thank you" in many languages on this page, I also have several other lists of translations in many languages: hello, good morning, good afternoon, good evening and good night, how are you?, welcome, goodbye, please, what is your name?, my name is..., do you speak English?, yes, no, and I don't understand.
If you want more information about a particular language, see my page of Internet Language Resources.
My goal is to include every language of the world on these pages. There are still several thousand languages out there that I don't have yet, so all additions and corrections will be very welcome

اگه چيزي نفهميدين اضافه مي کنم که اينا لينکِ صفحه اي هستن که مثلاً thank you رُ به 465 زبان مختلف نوشته.. گفتم که جالبه!

راستي يه چيزي! چرا هيچ کس کامنت نمي ذاره؟! البته خودم هم اصولاً n تا وبلاگ رُ مي خونم اما کامنت صفر ! امروز داشتم آمار ويزيتورهام رُ چک مي کردم که خُب بين 40 تا 50 متغيره و چند روز پيش 83 تا بوده (بيشترين ويزيتور در اين يک ماه) ؛ خُب با احتساب پست هاي يک روز درميون من؛ هر msg مي تونه 100 تا کامنت داشته باشه حداقل :|
شايد بايد اين توضيح رُ بدم که پديده اي به نام comment واسه اين اختراع شده که شما هر حرفي دارين رُ بزنين يا در موردِ اون msg نظر بدين (حالا چه موافق چه مخالف) و خلاصه هر چيز ديگه.. حالا نخواستين هم کامنت نذارين، چي کار کنم؟! I just jocking..

امروز رفتم kcc منتظر يکي از دوستام بودم و خُب کلي وقت اضافي داشتم.. يه کم وبگردي کردم و log off کردم اومدم بيرون، رفتم سالن مطالعه (به يادِ پارسال) يه سري آدم داشتن درس مي خوندن.. آخ که چه قدر پارسال خودمون رُ کُشتيم واسه دخترايي که اون ور مي نشستن! از بچه ها اکثراً خبري ندارم،امروز ايمان رُ ديدم و خلاصه کلي حرف زديم.. يکي شون برگشته هموني که مي خوند (معدن، کرمان) يکي ديگه هم معماري يه شهر ديگه و يکي ديگه هم لار خودش هم مکانيک کرمان (همه آزاد).. خلاصه کلي kcc رُ گشتم دوباره! با آسانسور رفتم کتابخونه و همه ي طبقه هاش رُ گشتم و با پله برگشتم پايين.. يادش به خير گير کردن هاي آسانسور..!! نشسته بودم تو لابي که ديدم يکي داره ميگه "سلام استاد" برگشتم ديدم ايمان ـه :) کلي خوشحال شدم، امروز جلسه ي معارفه ي عمراني ها بود؛ وقت نداشتم وگرنه مي رفتم، فقط يه کم رفتم ديدم چي به چيه و اومدم بيرون.. پيمان رهبر گروه شون بود و ايمان و چند نفر ديگه هم ارکستر ! پارسال بود، تو خونه ي پيمان CD ي معارفه شون رُ گذاشت، ديديم.. آخي! کلي دلم واسه بچه ها تنگ شده..

امروز قلم مو مي گفت آقاي نياکوثري به 100 (يا 200 ؟ حافظه م تموم شده!) ضربه شلاق محکوم شده و مجوز صبا رُ هم براي 2 سال لغو کردن.. کسي در اين مورد خبري نداره؟! هر چند اصلاً ازش خوشم نمياد، چند بار فقط باهاش دعوام شده!! آدم آشغال.. بگذريم!


امروز تو بخش بودم، ديدم آقاي فاضل داره رد ميشه.. رفتم سلام و کلي ماچ و بوسه و اينا بعد گفتم اين جا هستم کلي خوشحال شد :"> ايشون يکي از بهترين استادهايي بودن که تا به حال داشتم! فکر کنم دو ماهِ ديگه تز دکتراشون هست :)
من کلي از دانشجوهاي دکترا رُ هم مي شناسم! تازه امروز فهميدم اون آقايي که بهش سلام مي کنم و کلي هميشه با هم حرف مي زنيم فاميل ش "رحيمي" ـه... حالا حدس بزنين چه جوري؟ هيچي! داشتم چک ليست هاي نهايي رُ مي ذاشتم تو پرونده ها که ديدم عکس ايشون واسه م آشنا ـه.. (آخه هر پرونده اي رُ که باز مي کنم کلي هم فضولي مي کنم!!!) اوووف! امروز پرونده ي يکي رُ ديدم، تو پرونده ش يه تشويقيه بود که جزو 3 نفر اولِ بخش شده.. نمره هاش رُ نگاه کردم (کارنامه ي ترم پيش ش) همه بالا بود! 20، 20، 18 و غيره.. فکر کنم بايد شروع کنم به درس خوندن ديگه!
امروز معارف هم داشتم (همون که استادمون آخونده). خيلي آدم توپيه! کلاس هاش همه بحث و غيره ست و اصولاً باحاله (هميشه هم يه ربع دير ميايم همه -من خودم امروز 20 دقيقه دير رفتم- و حداقل 40 دقيقه هم زودتر تعطيل مي کنيم.. آخه بچه هاي کشاورزي قبلش کلاس دارن و نمي رسن زودتر بين، بچه هاي دامپزشکي هم بعدش کلاس دارن و بايد زود برن که برسن!!) خيلي آدم باحاليه.. همه چيز هم حاليش ميشه.. امروز مثلاً کلي بحثِ ورق بازي و شطرنج و اينا بود! يا بحث افتاد به پرونده ي "محمد خاني" کلي توضيح داد که چه جوري کشف کردن قاتل کي بوده و اون خانومِ عقد موقت بوده و غيره.. يا جلسه ي قبل يه پسره بود با عينک آفتابي اومد کلاس، ايشون هم گفتن فيلم عينکِ دودي و بعد کلي توضيح داد (اسم کارگردان و بازيگر و غيره) اصولاً آدم خوبيه، البته هنوز نمره دادن ش رُ نديدم!!

عصر هم رفتم کارت بگيرم (که خيلي بد شده بود.. خودش که گفت رولِ دستگاه کثيف بوده، چه مي دونم!) يه دستگاهِ جديد خريدن که اندازه ش فکر کنم 3 متر در يک متر با ارتفاع 1.5 متر هست.. حالا فکر مي کنين چند؟ 200 مليون تومن!!!!!!!!!!!!! جالبه نه؟ يه پرينتر !! البته لابد چيزهاي ديگه اي هم هست.. هنوز تو فکر اين م که يعني پول ش رُ در مياره؟ اِنقدر سود داره؟ خيلي جالب بود!!
راستي اين روزا تو شيراز برنامه هاي هفته ي نزديکي فرهنگي فرانسه و آلمان هست اما همه ش کارتيه و من هم آشنا ندارم :| از 27م هم فکر کنم برنامه هاي آسيا پسفيک شروع ميشه که تو سينما سعدي هست و فکر کنم اين يکي بليتي باشه. اين براي اولين بار هست که اين جشنواره تو شهري به جز يک پايتخت آسيايي برگزار ميشه..

: EASY & DIFFICULT

Easy is to get a place in someone's address book
Difficult is to get a place in someone's heart
Easy is to judge the mistakes of others
Difficult is to recognize our own mistakes
Easy is to talk without thinking
Difficult is to refrain the tongue
Easy is to hurt someone who loves us
Difficult is to heal the wound
Easy is to forgive others
Difficult is to ask for forgiveness
Easy is to set rules
Difficult is to follow them
Easy is to dream every night
Difficult is to fight for a dream
Easy is to admire a full moon
Difficult to see the other side
Easy is to stumble with a stone
Difficult is to get up
Easy is to enjoy life every day
Difficult to give its real value
Easy is to pray every night
Difficult is to find God in small things
Easy is to promise something to someone
Difficult is to fulfill that promise
Easy is to say we love
Difficult is to show it every day
Easy is to criticize others
Difficult is to improve oneself
Easy is to make mistakes
Difficult is to learn from them
Easy is to weep for a lost love
Difficult is to take care of it so as not to lose it
Easy is to think about improving
Difficult is to stop thinking and put it into action
Easy is to think bad of others
Difficult is to give them the benefit of the doubt
Easy is to receive
Difficult is to give
Easy to read this
Difficult to follow
Easy is to keep friendship with words
Difficult is to keep it with meaning



خبر ديگه اين که ؛ انتشار اينترنتي نسخه‌ي كامل «فريدون سه پسر داشت» اثر عباس معروفي پس از ۱۸۸مورد سانسور در مميزي ارشاد! که مي تونين از pdf ش رُ دانلود کنين..

امشب ساعت 9 شب می ريم فرودگاه. زنا با روسريای سفيد، مردا با پيرهنای سفيد. همه مون يکی يه شاخه گل رز سفيد می گيريم دستمون. همه مون. همه مردم ايران... من خيلي اخبار گوش نمي کنم اما الآن تلويزيون داشت مي گفت فقط حدود 10 هزار تا زن رفتن!! و خانوم شيرين عبادي هم صحبت کردن و غيره. خلاصه اين هم از اين. 5 شنبه البرادي قراره بياد ايران.. فکر کنم کافيه ديگه!!

شديداً با کمبود وقت مواجه هستم.. دو تا کار واجب هست که هنوز وقت نکردم انجام بدم! اول چند تا cd فيلم که ديگه از بس دستم موند، قديمي شده و هنوز نديدم شون! دوم هم جواب دادن به 2 تا نامه از دوستاي خارجي م که از قبل از کنکور جواب ندادم.. فکر کنم واسه عيد بود که يه کارت فرستادم، يا شايد هم valentine's day آخريش بود.. دقيقاً يادم نيست.. خُب ديگه msg اين دفعه خيلي طولاني شد.. شب به خير !

یکشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۸۲

مرسي براي اون 16 دقيقه و 48 ثانيه..

thanx 4 ur call


حتماً مي دونين e.book چيه.. کتاب هاي الکترونيکي يا مقالاتِ الکترونيکي مجاني که خيلي هاشون مفيد و ارزشمنده.. سايتِ e.book پارس کلي از اين e.book ها رُ مجاني در اختيارتون قرار ميده که بعضي هاش فارسي و باقي انگليسي هست.. طبقه بندي ش سمتِ راستِ صفحه هست (حتماً بهش سر بزنين، ضرر نمي کنين!) مثلاً کتاب مرگُ رنگِ سهراب سپهري يا خبرنامه ي شماره ي 34 نانو تکنولوژي و غيره..

امروز تولدِ نور کوچولو بود. تولدت مبارک!! و خيلي ممنون از همه، کلي خوش گذشت :)

خُب من فردا بايد برم حوزه ي نظام وظيفه. فکر کنم بار آخري باشه که بايد برم؛ دعا کنين تموم شه و شرّش کنده بشه، ديگه داره حوصله م رُ سر مي بره !! اگه وقت شه بعدش هم ميرم دانشکده (يه فکري به حالِ غيبت ها بايد بکنم!) و ظهر هم اگه يادم نره بايد برم کارت چاپ کنم؛ هِي زود تموم ميشه!!
راستي الآن داشتم فيلم the cable guy رُ مي ديدم، باحال بود (با بازي جيم کري)

من هنوز هم با ايميل هام مشکل دارم.. ديروز يکي از دوستام گفت که mail سه روز پيش م تازه اون روز به دست ش رسيده و خودم هم امروز 4 تا ميل از سِرور ياهو داشتم که فقط يکي ش مالِ تاريخ امروز بود (دوتاش پريروز و يکي ش 3 روز پيش) حالا مشکل از ياهو هست يا هاتميل ني دونم؛ ولي همچنان هست!!

جمعه، مهر ۱۸، ۱۳۸۲

فردا؛ داشتم فکر مي کردم ببينم واسه فردا چه کارهايي رُ دارم، ديدم ساعتِ اول که هيچي! جلسه ي پيش استاد همه ي ساعت رُ داشت مشق چک مي کرد (!) و هنوز هم تموم نشده کارش. ساعتِ دوم که يه فيلم خيلي کسل کننده هست و اگه بشه وقتي هدفون تو گوشم هست مي گيرم مي خوابم. ساعتِ سوم هم من کتاب ندارم!

امروز؛
تقريباً طبق برنامه پيش رفتم.. ظهر از خواب پاشدم، ناهار مهمون بوديم، ساعتِ 2:30 من babye کردم و رفتم فيلم "خواب سفيد" رُ ديدم (و چه قدر مسخره بود.. اصلاً موسيقي متن نداشت! مثلِ اين فيلم هاي مستند بود..) و بعد هم يه کم باغ ارم و خونه
و شب هم فيلم The Truman Show رُ -فکر کنم براي بار پنجم يا ششم- ديدم.. فيلمي که هيچ وقت از ديدن ش سير نميشم! اول cd فيلمبرداري شده از رو پرده ش اومد، بعد با زيرنويس فارسي، خودِ تلويزيون ترجمه شده ش رُ گذاشت، شبکه ي فارس هم گذاشت، cd اصل ش رُ از دوستم گرفتم و امروز هم دوباره ديدم ش :)
....If I didn't c u ; good afternoom, good evening & good-night


ديروز با اين که روز خيلي بدي بود اما کلي اتفاق خوب توش افتاد..
از صبح ش که واسه کارِ سربازي رفتم و فکر کنم داره تموم ميشه ؛) و ظهر هم something!! و عصر هم کنسرت..
همه جاي شهر تبليغ کردن که "کنسرتِ اعتمادي و افشار" اصلاً من فقط واسه اعتمادي بليت گرفتم و فکر نمي کردم افشار جالب باشه.. بعد که رفتيم (از 3 ساعت کنسرت) فقط يه آهنگ (3 دقيقه) خشايار اعتمادي اومد رو سِن و آهنگِ «وقفِ پرنده ها» ي افشار رُ با هم خوندن (مثلِ کنسرت هاي مشترکِ ابي و داريوش) و بعد هم گفت کنسرتِ من فردا شب ـه ! برين دوباره بليط بخرين فردا بياين و رفت!! البته لطف کردن گفتن با ته بليط هاي امشب مي تونيم 1000 تومن واسه فردا تخفيف بگيريم. به نظر من که فقط خودش رُ ضايع کرد.

اما کنسرت واقعاً عالي بود! من که اصلاً فکر نمي کردم اين جوري باشه.. قاسم افشار محشر بود! هم خودش و هم صداش.. فکر نکنم اگه خودِ ابي هم بياد بتونه بهتر از اين اجرا کنه.
نکاتِ جالب اين که؛
* تماشاگران هم همه صدا مي زدن "ابي جون دوسِت داريم.. ابي فلان آهنگ رُ بخون.."
* خيلي active بود !! يادمه پارسال ---- تعريف مي کرد که تنها در صورتي بهش مجوز اجرا دادن که صاف وايسه و حتا ميکروفن رُ از پايه برنداره! اما قاسم افشار نه.. دقيقاً مثلِ کنسرت هاي ابي يا حتا بيشتر (بيشتر)
* راستي وسطِ اجرا گفت ديشب آقاي فلاني که مدير برنامه ريز من تو شيراز بوده، صاحب يه دختر کوچولو شدن و همه دست زدن :) و يه کسي هم بهش يه کاغذ داد، اون هم گفت امروز تولدِ فلاني هست که بهش تبريک مي گم؛ از طرفِ فلاني و فلاني و فلاني..
* تکه کلام هاي «يه دستِ خوشگل» و «دوسِتون دارم» و «من واسه همه ي شما مي خونم» و غيره (با همون لحنِ ابي!)
* آهنگ هاي قشنگ (جداً صداش معرکه ست)
* ماه هم خيلي خوشگا شده بود ديشب.. امروز هم، اگه وقت کردين ببينين ش حتماً !!

سه تا چيزش با کنسرت هاي ديگه فرق مي کرد:
* احترام متقابل.. تقريباً کنسرتِ همه ي خواننده ها رُ يه بار حداقل رفتم، اين طرز صحبت و تشکر و غيره رُ فقط عليرضا عصار داشت و حالا هم قاسم افشار ..شايد در بيان فرقي نکنه اما وقتي از وقت و پول ت مي زني واسه يه کنسرت؛ يک ساعت و نيم تو صف وايميسي و نيم ساعت هم کنسرت دير شروع بشه و بعد هم تا يه آهنگِ شاد خونده بشه و 2 نفر دستشون رُ بيارن بالا سرشون و تکون بدن، بعد طرف ، آهنگ رُ قطع کنه و پاي ميکروفن بگه "اون آخر چه خبره؟ مگه عروسي عمه تونه؟!؟!؟!" تنها کاري که ميشه کرد ترکِ اون کنسرت و تنفر از اون شخصه (کنسرتِ پارسالِ ناصر عبداللهي / شيراز)
* فرق دوم ش آزادي بود که تو کنسرت بود که تو هيچ کنسرتي نديده بودم .. تو کنسرتِ عصار يا عبداللهي يا برادرانِ خواجه نوري يا زمان يا نوري يا نمي دونم؛ هر کسي که اين چند ساله اومده شيراز ؛ تا ميومدي دست ت رُ بلند کني يه نفر آروم بهت تذکر مي داد که «لطفاً دست تون رُ بيارين پايين» و فقط لحن ش بسته به کنسرت هاي مختلف فرق مي کرد. (و تنها کنسرتِ عصار بود که خودش مي گفت دستتون رُ بيارين بالا و دست بزنين!)
اما ديشب نديدم که به هيچ کس تذکري داده بشه. مي دوني؟ خيلي مهم نيست که در عمل بهت زور بگن يا نه؛ همه خودشون تا حدي رعايت مي کنن و خُب هميشه هستن يه سري "آدم نديده" که خيلي هول هستن؛
نه تو کنسرت هاي ديگه که هِي تذکر مي دادن اسلام به خطر مي افتاد نه ديشب اسلام نابود شد؛ اون جور اذيت ها فقط طرز برخود رُ به آدما ياد ميده و نتيجه ش برعکس مي تونه باشه و ديشب اين جوري نبود.
* سوم هم اين که، صداش و کارهاش و حرفاش و همه چيزش copy ابي بود، اما خودش بود.. نمي دونم تا به حال اينو فهميدين يا نه؟ بعضي از خواننده ها مي خوان اداي بعضي هاي ديگه رُ در بيارن در حالي که خودشون هيچي نيستن اما قاسم افشار اين جوري نبود.
من تنها کاري که ازش شنيده بودم آلبوم "خواب گريه ها" بود (شاعر و آهنگ ساز: اکبر آزاد) و واسه همين هم اصلاً از لحن صداش و خودش خوشم نميومد، اما ديشب ديدم که اين جوري نيست..
مثلاً مي گم وقتي آهنگِ خليج ش رُ خوند همه پاشدن و واسه ش دست زدن، نه چون آهنگِ ابي بود؛ چون آهنگِ افشار بود. با لحن و اجراي خودش. و خُب شعر عادلِ حسني..

راستي! 50 ساعت اشتراکِ اينترنت مي دادن نرفتم بگيرم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! اون جا دو تا سوال مطرح کردن و گفتن به 3 نفر، 3 تا 50 ساعت اشتراک مي دن و هيچ کس نبود بلد باشه !!!! سوالِ اول در موردِ «کارت ديجيتال» بود که فقط يه پسره ي دهاتي با لهجه ي مزخرف ش رفت و خيلي ناقص جواب داد. سوال دوم اسم 5 تا از استادهاي آموزشگاهِ ---- رُ مي خواستن که يه پسره ي شايد 7 ساله رفت و تازه 4 تا استاد و مديريتِ آموزشگاه و گفت و دو نفر ديگه هم هر کدوم اسم 4 تا استاد رُ گفتن که آخر همين جوري بهشون 50 ساعت اشتراک دادن !!!!!!!!!!!!!
در حالي که من هم مي دونستم کارتِ ديجيتال چيه و هم اسمِ 5 تا استاد رُ مي تونستم بگم؛ اما خُب نرفتم! حالا مي خواين بذارين به حساب اعتماد به نفس يا حضور خانوم ---- (هم کلاسي محترم!) يا آقاي ممتحن يا هر چيز ديگه!

و خُب تنها چيزي که مي تونم بگم اين که کنسرت ش عالي بود.. من که خيلي خوشم اومد و اصلاً فکر نمي کردم حتا ارزش وقت تلف کردن ش رُ هم داشته باشه (شايد اين کار احمقانه ي خشايار اعتمادي هم واسه جلب مشتري براي قاسم افشار بود) در هر حال خوشحالم که با صداي قاسم افشار آشنا شدم. اگه امروز هم اون بود، باز هم مي رفتم اما ديشب خشايار اعتمادي گفت فردا من هستم.
در هر حال خاطره ي ديروز رُ دارم و اگه باز هم کنسرتِ افشار باشه، حتماً ميرم :)

پ.ن. دو بار آهنگِ خليج رُ خوند.. يه بار جزو همون 12 - 14 تا آهنگِ خودش، يه بار هم از بس همه گفتن "دوباره، دوباره" آخرين آهنگ خوند..
آهنگِ خليج فارس از آلبوم جديد قاسم افشار که قراره 8 روز ديگه بياد به بازار؛ (يا آهنگِ خليج از آلبوم خليجِ ابي با شعر عادل حسني)

با هر نگاه، بر آسمانِ اين خاک
هزار بوسه مي زنم
نفسم را از رود سپيد و آسمانِ خزر
و خليج هميشگي فارس مي گيرم
من نگاهم
از تنب کوچک و بزرگ و ابوموسي
نور مي گيرد
من، عشقم را
در کوهِ گواتر
در سرخس و خرمشهر
به زبانِ مادري، فرياد خواهم زد..

تفنگم در دست و سرودم بر لب
همه ي ايران را مي بوسم
من خورشيدِ هزار پاره ي عشق را
بر خاکِ وطن مي آويزم
اي وارثانِ پاکي
من آخرين نگاهم
بر آسمانِ آبي اين خاک
و خليج هميشگي فارس خواهد بود..

چهارشنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۲

امروز تولد سهراب سپهري بود !!

چيزها ديدم در روي زمين
کودکي ديدم ماه را بو مي کرد
قفسي بي در ديدم که در آن روشني پرپر مي زد
نردباني که از آن، عشق مي رفت به باغِ ملکوت..
زندگي رسم خوشايندي است
زندگي بال و پري دارد با وسعتِ مرگ
پرشي دارد اندازه ي عشق..

من هم همچنان دارم خوب ميشم فقط فکر کنم يه کم زمان ببره..!!
فردا صبح اگه حوصله کنم بايد برم دوباره حوزه ي نظام وظيفه و از اين کارا.. عصر هم (شايد هم جمعه) احتمالاً با بروبچز(!) مي خوايم بريم کنسرتِ قاسم افشار و خشايار اعتمادي.. راستي جمعه ظهر هم نمايش "خواب سفيد" هست که احتمالاً ميرم.. خلاصه اين جوريا !

چند روز پيش بود که کنسرتِ OverDrive متاليکا رُ ديدم.. خيلي جيمز هتفيلد ناز شده! اکثر آهنگ هاي جديد ش رُ خوند و يکي دو تا هم از قبل.. به نظر من که خيلي با قبل فرق کرده (هم آهنگ شون هم اصلاً خودِ کنسرته که به هيچ وجه قابل مقايسه با s&m نبود)
يه آهنگِ جالب ديگه هم بود که بعد از يک هفته تونستم lyricش رُ پيدا کنم. هر چي search مي کردم پيدا نميشد..
آهنگِ Comme Ci Comme Ca (به فرانسه ست و معني ش ميشه همون so soي خودمون!) از French Affair. يه آهنگِ انگليسي فرانسه.. يعني تنها واژه ي فرانسه ي ديگه ش un, deux, troi هست که همون one, two, tree ميشه.. البته کلِ آهنگ رو اين دو قسمتِ فرانسوي ش تکرار ميشه..

Ulala comme ci comme ci comme ca
One day I feel it's love
Next day it's not enough it goes
Un-deux-troi, comme ci comme ci comme ca
One day I feel so high
Next day I wanna cry singing

Sometimes when you're away
All my life turns gray
I think of you all day
We should come back and stay
Sometimes when you with me
It is real love I see
Or do you play with me
I need to know what you feel / 3x

But then I look in your eyes
In bed all baby is mine
I can't resist you
And you turn me offside on
Your inner feelings for kiss
Oh no and that's what I miss
I get so high
oh no I never want come down

U.. la.. la

Sometimes when love comes in
It takes you for a spin
But when it drifts away
You cry all night and day
Sometimes it's yeah yeah yeah
Sometimes it's no no no
That's just a well of ghost
I need to know what you feel / 3x

But then''..



ماهِ پيش اندي بريک که يکي از بهترين آهنگسازانِ فيلم هاي سينمايي و بازي هاي کامپيوتري هست و تا به حال کلي هم جايزه برده، اعلام کرد که مي خواد (براي اولين بار) رهبري کنسرتي رُ به عهده بگيره که تنها موسيقي بازي هاي کامپيوتري رُ اجرا مي کنن!! اين کنسرت با کمک ارکستر سمفوني چک، در نمايشگاه بزرگ بازي هاي کامپيوتري آلمان برگزار خواهد شد.
بريک تا به حال با مشهورترين استوديوهاي طراحي بازي از جمله joewood و EA و konami همکاري داشته و الآن هم داره رو موسيقي SIM City 4 Rush Hour در استوديو ي maxis کار مي کنه.
در اين کنسرت قراره از موسيقي متن بازي هاي مشهوري مثلِ final fantasy و mafia و outcast و shenmue و legend of zleda استفاده بشه..
جالبه، نه؟
تا به حال فکر کردين ابرهايي که بالاي سرتون دارن حرکت مي کنن چه قدر وزن دارن؟ بد نيست در ابتداي کار با يه ابر پف آلودِ ساده ي سفيد رنگ به اسم کومولوس شروع کنيم. خانوم پگي لومون از مرکز تحقيقاتِ جوي در کلورادو محاسبه کرده است که وزنِ يه ابر کوچک کومولوس 550 تن است و واسه راحتي کار وزن ش رُ با يه فيل مقايسه کرده! يه فيل به طور تقريبي 6 تن وزن داره؛ يعني وزنِ آب درون يک ابر کومولوس حدوداً برابر 100 فيل خواهد بود!!
البته چون اندازه و سايز ذراتِ خيلي ريزي که در هوا شناور هستن خيلي کوچيکه پس هيچ خطري ندارن و البته هميشه جريانِ هواي گرم تري زير اين ذرات وجود داره..! نيرويي که به سمتِ بالا بهشون وارد ميشه و سبب ميشه آب در هوا غوطه ور بشه..
حالا با يه ابر طوفاني ادامه ميديم.. جالبه بشنوين اين ابر حدودِ 200،000 فيل وزن داره! اگه بخوايم محاسبه اي براي طوفان هاي عظيم اقيانوسي داشته باشيم اين رقم خيلي بزرگ ميشه؛ مثلاً با نمونه گيري از تنها يک متر مکعب از اونا عددي معادلِ 40 مليون فيل به دست اومده.. و اين يعني آبي که در يک طوفانِ عظژم وجود داره، وزني بيش از مجموع وزن تمامي فيل هاي روي زمين و شايد بيشتر از تمام فيل هايي که تا به حال روي اين سياره زندگي کردن، داره.. / ضميمه ي کاشف

سه‌شنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۲

يه چيز جالب :)

eat an apple a day, keep the doctor away !!


اين msg شاملِ سه قسمت هست؛
ليستِ ISPهايي که اشتراکِ رايگان مي دن (البته 3 / 4 تا هم قبلاً معرفي کردم که ديگه تکراري ش نمي کنم، از آرشيو بخونين) و يه ليستِ کامل از شبکه هاي اينترات و اينترتِ رايگان :)
و در پايان هم راهنماي استفاده و توضيح طريقه ي connect شدن و از اين حرفا..

قسمتِ اول:
شما مي تونين همه روزه از ساعت 11 الي 12 ظهر با يوزرنيم ( mehraz46460 ) و پسورد( kharazmi46690 ) به شبكه آي اِس پي خوارزمي وصل بشين و از اينترنت استفاده کنين : شماره شبكه 19-5246711 / بيشتر

با مراجعه به اين سايت مي توانيد از دو ساعت تست اينترنت رايگان استفاده كنيد

با مراجعه به اين سايت مي توانيد از يك ساعت تست اينترنت رايگان استفاده كنيد

با مراجعه به اين سايت مي توانيد ازاينترنت رايگان ازساعت 4الي7صبح استفاده كنيد. اين اشتراك داراي
Username:rahyab

مي باشد وپسورد ان تغيير مي كند وهرروزبايد از سايت دريافت شود

اشتراك به مدت يك هفته
ازساعت3الي7صبح
Username:SEPANTA
Password:PARAGON
Dial No:8300005-9718305-2089600-9712060


با مراجعه به اين سايت مي توانيد از 15 دقيقه تست رايگان اينترنت استفاده كنيد

با مراجعه به اين سايت مي توانيد ازيك ساعت اينترنت رايگان استفاده كنيد

با معرفی اين سايت به دوستان از ۳ تا ۶ ماه اينترنت رايگان استفاده کنيد

اينترنت رايگان از ۴ تا ۷ صبح
username:freepardis
password:pardisonline
tel:9713202


با مراجعه به اين سايت روزي يک ساعت اينترنت رايگان بگيريد

از ساعت 2 تا 5 بعد از ظهر هر روز از اينترنت استفاده كنيد
User Name:sis_geust
در محلِ password هيچي ننويسين!
Network TeL:7637939
تلفن پشتيباني:7639235-۰۵۱۱

4تا 7 صبح
USERNAME:ASIANETWORK
PASSWORD را از شبكه دريافت كنيد چون هرروزتغيير مي كند

زمان استفاده ۴ الی ۷ صبح
User Name: z6s46d6b
Password: 6rdp4v
Tel: 6952838
Tel: 6952911



و حالا قسمتِ دوم!!
نام شبكه رشد
ادرس اينترنتي http://www.roshd.ac.ir
ادرس اينترانتي http://www.roshd.ac.ir
Username:roshd
Password:1379
شماره اتصال به شبكه 7512212
خدمات:ايميل اينترانتي رايگان , ازمونهاي تستي رايگان و..

نام شبكه تبيان
ادرس اينترنتي http://www.tebyan.net
ادرس اينترانتي http://www.tebyan.ir
Username:public
Password:public
شماره اتصال به شبكه 9718733
خدمات: ايميل اينترانتي رايگان , اينترنت رايگان , چت اينترانتي و ..

نام شبكه اكسير
ادرس اينترانتي http://www.elixiran.com
ادرس اينترانتي .............................
Username:elixir
Password:elixir
شماره اتصال به شبكه:8890960
خدمات: چت اينترانتي و ...

نام بانك تجارت
ادرس اينترانتي http://www.tejarat-bank.com
ادرس اينترنتي ..........................
Username:tejarat
Password:tejarat
شماره اتصال به شبكه :8893636
خدمات رايگان:ايميل اينترانتي رايگان و ..

نام سايت خبري ايرنا
ادرس اينترانتي http://www.irna.com
ادرس اينترنتي http://www.irna.com
Username:irna
Password:irna
شماره اتصال به شبكه : 8890000
خدمات:ارشيوراديو, خبرهاي روزنامه ايران و..

نام روزنامه همشهري
ادرس اينترنتي http://www.hamshahri.net
ادرس اينترانتي http://www.hamshahri.net
Username:u06077
Password:h07706
شماره اتصال به شبكه:2049006
خدمات: اخبار تمام روزنامه ها و..

نام شبكه استاندارد
ادرس اينترانتي http://www.isiri.org
ادرس اينترنتي ………………
Username:guest
Password:guest
شماره اتصال به شيكه:8896386

نام رادين
ادرس اينترنتي http://www.radinnet.com
ادرس اينترانتي http://www.radinnet.com
Username:radinnet
Password:radinnet
شماره اتصال به شبكه:8289046
خدمات: اولين فروشگاه اينترانتي , كسب درامد و..

نام اداره مخابرات
ادرس اينترنتي http://www.tct.ir
ادرس اينترانتي http://www.tct.ir
Username:guest
Password:guest
شماره اتصال به شبكه:9712011

نام شبكه شارح
ادرس اينترنتي http://www.shareh.com
ادرس اينترنتي http://www.shareh.com
Username:shareh
Passsword:shareh
شماره اتصال به شبكه:7742167
خدمات:اطلاع رساني حوزه , قران ,حديث و ..

نام سايت صبح
ادرس اينترنتي http://www.sobh.org
ادرس اينترانتي http://www.sobh.org
Username:sobh
Password:sobh
شماره اتصلا به شبكه:6422889
خدمات:جبهه و ..

نام شبكه اطلاع رساني دانا
ادرس اينترنتي http://www.dana.ir
ادرس اينترانتي http://www.dana.ir
Username:dana
Password:dana
شماره اتصال به شبكه:8808406
خدمات:خدتون ببينيد

نام ايسنا
سايت اينترنتي http://www.isnagency.com
سايت اينترانتي ...............................
Username:news
Password:news
شماره اتصال به شبكه:6480427
خدمات:اخباردانشجويي

نام شهرداري منطقه6
ادرس اينترانتي http://www.tarhtmr6.org
ادرس اينترنتي ................................
براي دريافت Username وPassword باشمارههاي 8063230 و 8063487 تماس بگيريد

نام ارديبهشت
ادرس اينترنتي http://www.ordibehesht.net
ادرس اينترانتي .................................
براي دريافت UsenameوPassword باشماره 2210704 تماس بگيريد

نام سايت معدن
ادرس اينترنتي http://www.gsi.org.ir
ادرس اينترانتي .........................
براي گرفتن UsernameوPassword به سايت مراجعه كنيد

نام فارانلاين
ادرس اينترنتي http://www.faronlone.net
ادرس اينترانتي http://www.faronline.net
براي گرفتن UsernameوPasswordباشماره تلفن2067979 تماس بگيريد

نام سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامي
ادرس اينترنتي ..................................
ادرس اينترانتي http://www.local.icro.org

و حالا قسمتِ سوم؛ توضيحات!!
اول اين که اينا رُ تو يه سايت نوشته بود اما دوست ندارم به اون سايت لينک بدم، پس copyleft !
دوم هم اين که اينا مالِ تهرانه! اما شايد شيراز هم داشته باشه (يا شهرهاي ديگه..) مثلاً يادمه پارسال خودم کلي از سايتِ رشد استفاده کردم اما وقتي همه ي پيش شماره هاي شيراز عوض شد، من هم شماره ي connectionشون رُ گم کردم (شايد 118 بدونه) خلاصه اين جوريا!
ديگه هم؛ طريقه ي استفاده از اشتراک ها رُ هم بلدين ديگه.. مثلِ هميشه connection مي سازين و با اون user و pass کانکت مي شين
و طريقه ي استفاده از اينترانت ها: اينترانت يه شبکه ي داخلي هست يعني مثلِ اين که فقط يک سايت بتونين برين! اگه بخواين از آدرس اينترنت شون استفاده کنين که بايد از اشتراک هاي خودتون مايه بذارين ولي خيلي سايت ها شبکه ي اينترانت هم دارن.. واسه استفاده بايد يه connection بسازين به شماره تلفن و user و pass اونا. بعد وقتي با اون user و pass کانکت شدين، برين به آدرسِ اينترانتِ اون شبکه و استفاده کنين :)
مزيت ش اينه که پولِ اينترنت نمي خواد بدين و فقط پولِ تلفن واسه تون ميوفته و ثانياً بعضي از شبکه هاي اينترانت امنيتِ بالايي داره (چون از اينترنت قابلِ دسترسي نيست) البته مشکلي که داره، معمولاً dc شدنِ زياد و سرعتِ پايينِ شبکه ست..
اين توضيح رُ هم بدم که با اشتراک هاي معمولي نمي تونين يه شبکه ي اينترانت رُ ببينين (واسه همين هم ميگم امنيتِ بيشتري داره.. البته نه همه شون!) و همين طور وقتي به شماره ي اينترانت کانکت مي شين هم نمي تونين سايت هاي ديگه رُ ببينين ؛)
پ.ن. با تشکر از entereshk

دوشنبه، مهر ۱۴، ۱۳۸۲

سلام ملکوت عزيز :)
کلي دلم واسه ت تنگ شده بود..!! البته بهم گير نده که ديروز غايب بودم؛ با گواهي اومدم! دو روزه که يه کم زيادي ديگه حالم بد بود و اصلاً نشد پاي کامپيوتر بشينم.. يعني بهتره بگم همه ش خواب بودم! (البته mailها رُ جواب دادم) و الآن يه کم بدترم اما حداقل بيدارم! از ظهر که از دانشکده اومدم لالا بودم تا شب که پاشدم قرص خوردم و خُب هنوز هم بيدارم..

اگه 4 روز حالت بد باشه، تب داشته باشي و گلوت شديداً درد بکنه و سرت و چشم هات out of order باشه و بعد از 4 روز اصلاً خوب نشي و فقط خواب و قرص و تب باشه. و روز چهارم اِنقدر گلوت درد بکنه که ديگه نتوني حتا آب بخوري.. اگه گفتين چه نتيجه اي ميشه گرفت؟ ...احتمالاً بايد آنتي بيوتيک بخورم! (اين احتمالاً ش منو کشته) در هر حال از امروز قراره خوب بشم اما فعلاً که روندِ منفي داشته :(
بگذريم! بايد يه کم صفحه رُ سبک کنم و يه کم لينک ها و اين چيزا رُ که موکول ميشه واسه يکي دو روز ديگه. و البته چند تا متن هست که در اولين فرصت مي نويسم..
امروز تو يکي از تمرين ها در موردِ وبلاگ نوشته بودم. آقاي ---- که داشتن hwها رُ چک مي کردن، پرسيدن چي؟ گفتم weblog و يه کم توضيح دادم.. ايشون هم گفتن بايد جدا باشه هاآآآ.. من هم گفتم نه! حالا کم کم مي خوام در اين مورد تو کلاس ها حرف بزنم ؛)
ظهر هم که جلسه ي معارفه با آقاي رحيميان (رئيس بخش) بود.. تازه فهميدم ايشون کي هستن! روز اول که وارد بخش شدم بهم دست داد و سلام عليک و اين چيزا اما چون جوون بود فکر نکردم آدم خاصي باشه و دفعه هاي ديگه اصلاً بهش سلام نکردم..!!
عصر هم که حالم بد بود و خوابيدم و اصلاً نرفتم کلاس.. اميدوارم استاد هم کسالت داشته بوده باشن و کلاس تعطيل بوده باشه! (آخه اوشون هم زکام شديد شدن و ديروز کلاس هاشون تعطيل بود) ..خلاصه اين جوريا!
راستي واسه فردا يه msgي توپ خواهم داشت! ليستِ اينترانت ها و اينترنت هاي مجاني (البته خُب بيشتر واسه تهراني ها) حالا هر وقت حالم خوب شد مي ذارم ش اين جا..

شنبه، مهر ۱۲، ۱۳۸۲

امروز صبح که 3 تا کلاس زبان انگليسي (نگارش، مکالمه، تلفظ) و ظهر هم کلاس عربي (متون اسلامي) و عصر هم کلاس فرانسه !! اما خوش گذشت :)
صبح ها که طبق معمول خوش هم مي گذره (حالا چرا ش بماند!!!!) ظهر هم کلاس متون اسلامي داشتم.. مي دونين چيه؟ فهميدم که اشکال از اون آخوندِ محترم نبود (راستي يه نفر تذکر داده به جاي اين لفظ بگم "روحاني" ..بايد بگم از نظر من فرقي نمي کنه و هيچ کدوم ش نشونه ي احترام يا بي احترامي نيست.. هر دو تا واژه يه معني داره با اين تفاوت که روحاني مالِ همه ي دين ها هست اما آخوند يعني کشيش اسلامي (روحاني حتا راهبه هم معني ميده خُب!) ..در هر حال من منظور خاصي نداشتم، اگه شما برداشتِ خاصي مي کنين هم به خودتون مربوطه) ..امروز سرِ کلاس همه ش داشتم مي خنديدم باز !! فکر کنم به اين جور درس ها آلرژي دارم!! البته اين بار تقصير خودِ استادمون بود که همه ش لبخند ميزد و من هم خنده م مي گرفت (جالب اين که همه شون مي خوان نشون بدن خيلي خودموني هستن.. اون يکي که همه ش مي گفت شماِ end ِ فلان هستين يا آخرشين. اين يکي هم يا مي گفت: تو کلاس نيستين؛ جسم تون اينجا ست اما ذهن تون يه جاي ديگه، تو پارکه يا حتا آنلاينه.. يا يه بار پرسيد قرآن چند تا سوره داره؟ هيچ کس بلد نبود (به جز من!!!) اکثراً بالاي 300 تا جواب مي دادن، فقط من گفتم 114 و يکي هم گفت 270 و خورده اي.. و استاد محترم هم پرسيدن؛ خُب حالا امشب تلويزيون چه برنامه اي داره؟
فعلاً که من شدم بچه مثبته ي کلاس! کلاس مون جمعاً 11 نفره و هفته ي پيش هم استاد فکر کرده به حد نصاب نرسيده و کلاس رُ تعطيل کرده. امروز تازه فهميد همه مون فقط 11 نفريم!!! (تازه با من که تو حذف و اضافه گرفتم..) خودش که مي گفت تو عمرش کلاس به اين خلوتي درس نداده؛ کلاس هاي عمومي حداقل 50 نفره (و تا 70 نفره) هست. امروز که همه ش از درس معارفِ پيش داشنگاهي مي گفت و من هم جواب مي دادم. باقي تقريباً 2 دسته هستن؛ يا سالِ آخر دامپزشگي هستن که 6 سالِ عربي نخوندن! يا سالِ 4 که ميشه 5 سال فاصله.. فقط دو تا دختر ديگه بودن که سالِ دوم بودن.
عصر هم که رفتم سرِ کلاس آقاي خداپرستي.. کلي خوش گذشت!! بعد هم خودمو معرفي کردم و کلي تحويل و از اين حرفا! ازش خيلي خوشم اومد، خيلي active ـه ..مي خوام سر همه ي کلاس هاش برم؛ شايد کلاس هاي فرانسه رُ الآن آزاد برم و بعد (2 سالِ ديگه که زبانِ دوم داريم) آلماني بخونم! کلي هم آشنا تو کلاس بود.. بهم کتاب دادن و تحويل و از اين حرفا :) البته خُب طبق معمول همه دختر :|
آقاي خداپرستي هم مثلِ من شديداً زکام شده بود! من هم دو روزه بد جور سرما خوردم.. ديشب با پتو خوابيدم (و پنجره ي بسته!) البته بهتره بگم خواب م برد.. جالب اين که داشتم يه نوار ضبط مي کردم و تا صبح اين نواره همين جوري واسه خودش داشت مي خوند و ضبط مي کرد!

راستي چه قدر شيراز زلزله مياد..!! ديروز 4 باز زلزله اومد ! (شايد پس لرزه هاي ترکيه ست) روز قبلش هم يک بار و روز قبل ش هم يک بار (شايد باز هم بوده و من نفهميدم) البته هيچ تلفات يا خسارتي نداشته، ولي خُب!

واسه اون مطلب کيبردهاي نامرئي کلي اين جا رُ زير و رو کردم و اين هم نتيجه:
کيبرد موس نامرئي و اسپيکر نامرئي و کيبرد نامرئي و اگه کار کنه اين هم لينکِ کلي :)

nothing but everything..


راستي تا يادم نرفته يه فلش خيلي توپ که حتماً ببينين ش؛ (البته بدآموزي داره) روش هاي زير گرفتنِ آدما حتماً ببينين!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

ديدي چي شد؟ پريروز اردوي معارفه بود . من يادم رفت برم!! جالب اين که بقيه نمي خواستن بيان و واسه من اومده بودن (و خودم نرفتم!) البته ظاهراً خيلي خوش گذشته (جاي من خالي) در هر حال اين هم از اون تجربه هايي بود که فکر کنم فقط يه بار تکرار ميشه..
ديگه اين کهبه جز اون يه کم شديداً که سرما خوردم کلي هم گلودرد + سردرد + کمردرد + آفت دارم! :(

پنجشنبه، مهر ۱۰، ۱۳۸۲

دل هيشکي مثِ من..
صبح رفتم پياده روي و عصر هم نمايشگاهِ کامپيوتر و شب هم قراره برم سورِ قبولي م رُ بگيرم! (البته نظر من ساعتِ 9 طبقه ي 8 هتل پارس بود نه ساعتِ 8 هتل هما.. اما خُب خيلي هم بد نشد حالا ؛)
نمايشگاه خيلي کوچيک شده بود، يعني خيلي تکراري. اصلاً هيچ چيز جديدي نداشت و قيمت هاش هم يا بيشتر از بيرون بود يا همون قدر ! فقط يه CD خريدم و 5 تا کارت اينترنت و تلفن و پورتِ USB هم قرار شد برم شرکت شون بگيرم.. البته واسه من کلي مفيد بود! يکي پيدا کردنِ کابلِ پورتِ USB و ديگه هم «يه کسي» که منتظر e.mailش هستم ؛)

دو تا نوار کاستِ شاد هست که اگه خواستين بگيرين، يکي همون "شب مهتاب" از گروهِ پارت و ديگه "باغ افسانه" از گروهِ کروز (البته اين يکي رُ هنوز خودم کامل گوش نکردم، اما بد نبود تا اين جاش! راستي هر 2 تاش مجاز هست ااآآ..)

واسه دانشکده کلي درس (vocab) نخونده دارم!! تنها کاري که من انجام ميدم گوش کردن به voa هست (اون هم فارسي!) بيچاره استادها اگه بدونن ازم نااميد ميشن. راستي فردا شب هم احتمالاً دوباره دارم ميرم نمايشگاه.. يه webcam بود 19000 تومن و يه دوربين مدار بشته به قيمتِ 21000 تومن فکر کنم. کلي وسوسه شدم برم يکي شون رُ بگيرم (اولي 30 فريم در ثانيه و دومي 25 تا I think البته!) حالا شايد هم اصلاً نرفتم.. فردا صبح قراره برم کوه (با علي) به شرطي که جاش نذارم. هفته ي پيش 30 دقيقه دير رفتم سر قرار (البته اون منتظرم بود!) حالا قرار شد صبح خودش زنگ بزنه از خواب بيدارم کنه!

راستي همين شرکتِ فافا که گفتم دارن رو يه پروژه کار مي کنن به اسم "شهر کامپيوتر فافا" که قراره تقريباً يه نمايشگاهِ بزرگِ سخت افزاري باشه که اولاً نمايندگي حداقل 17 تا شرکتِ خارجي هست و دوماً تو شهر هست و سوماً اگه از اونا خريد کنين تست رايگان و قرعه کشي و مشاوره ي رايگان و از اينا داره.. حالا اگه واقعاً همين جوري باشه که مي گفتن باز هم در موردش مي نويسم.. فقط دوست دارم بدونم سرمايه گزارش کيه؟ مسلماً يه کار بزرگ، سودِ زيادي رُ هم به همراه داره؛ اما سرمايه ي هنگفتي رُ مي خواد ..

ديگه اين که مي خواستم doamin بخرم، فقط يه جا مي فروخت اون هم 10000 تومن! در حالي که فکر کنم خودم بتونم 8000 تومن پيدا کنم.. البته malakoot.com گرفته شده (مالِ يه شرکتِ عربيه) اما باقي دامنه هاش (همه شون) آزاده.. به نظرتون چي بذارم؟ خودم بيشتر از همه malakoot.ws و malakoot.net رُ دوست دارم (آخه info و biz و اينا که يه کم مسخره ست، org و ir هم ربطي به من نداره.. حالا اصلاً شايد هم نگرفتم، نمي دونم!)

خبرنامه ي کاروان چند روز پيش به دستم رسيد اما هنوز وقت نکردم بخونم ش.. يه مطلب جالب ش اينه: هفته ي گذشته، دادرس شعبه ي 1411 دادگاهِ عمومي تهران، جعفر همايوني، مدير نشر ني و ناشر کتاب «زنان موسيقي ايران»، توکا ملکي نويسنده ي اين کتاب و بنفشه سام گيس، منتقدي که اين کتاب را در روزنامه ي ايران معرفي کرده بود، به يک سال حبس تعزيري تعليقي محکوم کرد. در اين حکم، مليحه مغازه اي مترجم کتاب "زنان پرده نشين" نيز به هجده ماه حبس تعزيري محکوم شد و مجيد صيادي، رييس اداره ي کتاب وزارتِ ارشاد نيز به دليل صدور مجوز انتشار اين دو کتاب، به يک سال زندان تعزيري و محروميتِ دايم از تصدي نظارت بر انتشار کتاب و امور فرهنگي محکوم شد.
اين در حالي است که تمامي اين کتاب ها پيش از انتشار، پس از بررسي و طي مراحل نظارتي، مجوز انتشار از وزارتِ فرهنگ و ارشادِ اسلامي دريافت کرده بودند.
اين حکم و جمع آوري کتاب هاي "دو خاطره از زندان" نوشته ي حبيب الله داوران و فرهاد بهبهاني، و "مجمع الجزاير زندانگونه" نوشته ي اکبر گنجي، فشار بسيار زيادي را بر ناشران و نويسندگان وارد کرده و در رکود موجود در صنعت کتاب تأثير شديدي مي گذارد و صنعتِ نشر را تهديد مي کند...
بقيه ي مقاله بيانِ حکم اتحاديه ي ناشران و قانون اساسي و از اين چيزاست؛ اما تا همين جاي خبر کافيه تا بدونيم کجا داريم زندگي مي کنيم.. بدونِ شرح!

از همه ي اين ها که بگذريم اين هم يه کارتن کوچولوي فلش: قسمتِ اول و اين هم ادامه ش، قسمتِ دوم! اميدوارم خوشتون بياد ؛)