خواب چيز خيلي خوبيه.. و همين طور خواب ديدن.. خيلي وقت بود "خواب نمي ديدم"..
ولي جديداً دوباره شروع شده.. شايد دوباره آرامش بهم رو آورده..
در هر حال، فکر کنم واسه همه «خواب» تجربه ي جالبيه..
و با اين خواب هايي که من مي بينم؛ براي من جالب تر! بگذريم ؛)
الآن دارم شو Kiss رُ مي بينم (گروه Vengaboys)..
راستي! براي بار دوم با مونا رفتم "نان، عشق و موتور هزار"!!
فيلم جالبيه.. خصوصاً (به غير از جنبه هاي سياسي ش) ، مثال هاي باران واسه متقاعد کردنِ برزو..
به احتمال زياد فردا هم با مسعود مي رم.. (تا 3 نشه بازي نشه؟!)
خلاصه اگه بازم کسي هست بگه.. اين جوريا !!
يه چند راهي بزرگ! يه سري کلاس هست و بود و خواهد بود.. کلاس هاي درس و تست.. و در رأس اين ها کلاس هاي "کنکور آزمايشي" هست.. و مشاوره و برنامه ريزي اون ها.. طبق يه برنامه؛ صبح تا ظهر مدرسه م. ظهر تا شب هم کلاس. شب هم تا صبح خواب.. ولي مشکلي که هست، طبق يه برنامه ي ديگه بايد روزي 7 ساعت درس بخونم.. حالا به نظرت اون کلاس ها رُ نرَم؟ يا برنامه رُ بي خيال شم؟ يا اصلاً همه چيز رُ ..؟!!! حالا ببينيم چي پيش مياد ؛)
فردا هم که بايد صبح زود پا شم! ديگه چي؟ آها! يه چيز ديگه هم بگم:
اصولاً دو جور موضع در برابر «کنکور» وجود داره؛
يک تريپ خرخوني؛ صبح تا شب داره درس مي خوه.. هر کتابي ببينه مي خوره.. همه ي فرمول ها رُ مي جوه.. از نظر اين جور آدما، بقيه (که مثل خودشون نيستن) ديوونه ن.. دارن آينده شون رُ خراب مي کنن.. خلاصه خودشون صراط مستقيم هستن و بس! جاي بحث هم نداره.. اين افراد معمولاً خواب و خوراکشون تحت تأثير درس هست.. عيد نوروز و تعطيلات بي معنيه! اون ها ميرن اردوي تحصيلي.. تو کلاس end ِ درس هستن و خلاصه از اون شاگردايي که معلم عاشقشونه.. چشم و چراغ مدرسه شون.. سر ساعت ميان و سر ساعت ميرن.. اگه کلاس نداشته باشن ميرن کتابخونه.. زنگ هاي تفريح "کتاب تست" دستشونه و از اين حرف ها..
دو تريپ بي خيالي؛ از نظر اين افراد، آينده نه کنکوره نه برعکس ش.. زندگي که فقط درس و مدرک نيست.. زندگي يعني خوشي.. (منظور عياشي نيست! اون يه بحث جدا) منظورم اينه که زندگي روال عادي ش رُ طي مي کنه.. همون قدر احتمال مي دن که خودِ ديپلمه شون بدبخت بشن که همون دکتر بي کار.. زندگي شانس ـه.. و خودشون هم مي خوان که خوش باشن.. اين ها کلاس ميان، اما دليل نداره on time باشن.. زنگ هاي تفريح تو حياط هستن (اگه بيرون نرن!).. فقط وقتي تست مي زنن که حسّ ش باشه.. عيد رُ جشن مي گيرن و تعطيلات رُ خوش مي گذرونن..
البته گروه سوم، مي شن بچه تنبلا که درس شون رُ به زور پاس مي کنن.. با اون گروه کاري ندارم فعلاً!
از نظر من هر دو گروه (اولي) در اشتباه هستن.. تحمل هر دو تا شون واسه م سخته.. مطمئناً نمي تونم مثل اونا باشم..
در پايان هم بگم که بلاگ امروز، محصول يه روزه! از ظهر تا الآن.. هر قسمتي ش رُ يه موقع نوشتم.. اگه خيلي نامربوط شده ببخشيد! در آخر هم حرف روز؛ در دل من چيزي ست.. مثل يک بيشه ي نور.. مثل خواب دم صبح..
// دل من دير زماني ست که مي پندارد
, دوستي نيز گلي ست؛
, مثل نيلوفر و ناز
, -ساقه ي ترد ظريفي دارد-
, بي گمان سنگ دل است
, آن که روا مي دارد
, جان اين ساقه ي نازک را
, -دانسته-
, بي آزارد.
مي شد از بودنِ تو.. عالَمي ترانه ساخت..
کهنه ها رُ تازه کرد.. از تو يک بهونه ساخت..
با تو مي شد که صدام.. همه جا رُ پر کنه..
تا قيامت اسم ما.. قصه ها رُ پر کنه..
اما خيلي دير دونستم، تو فقط عروسکي
کور و کر بازيچه ي باد، مثل يک بادبادکي
دل سپردن به عروسک.. منو گم کرد تو خودم..
تو رُ خيلي دير شناختم.. وقتي که تموم شدم..
// روزها بود که گم شده بودم
, يا شايد هم گم کرده بودم!
, راه رها شدن از فريادهاي درونم را..
, اين جا که رسيدم؛
, رودخانه بود و درخت
, کوه و پرنده
, ساز و آواز
, اما کسي نبود..
, يک هم راز ، يک هم درد..
, ساز داشتن اما، کسي نواي دلِ من را نمي نواخت
, گم کرده بودم همه چيزهاي خوب را..
, نغمه هاي دلم خاموش شده بود و..
نه يه دست رفيقِ دستام
نه شريکِ غم بودي
واسه حس کردنِ دردام
خيلي خيلي کم بودي
توي شهر بي کسي هام
تو رُ از دور مي ديدم
با رسيدن به تو افسوس
به تباهي رسيدم..
شهر بي عابر و خالي
شهر تنهايي من بود
لحظه ي شناختنِ تو
لحظه ي تموم شدن بود..
مگه مي شه از عروسک، شعر عاشقونه ساخت
عاشق چيزي که نيست شد، روي دريا خونه ساخت؟
// باد سبک بر مي گذرد
, خطي نمي ماند
, در ياد
, تا ابديت مان ممنوع شود..
, در فکر صبحم
, با آن لبانِ خالي
, که ترانه اي نبرد هرگز تا بالاي خورشيد
, و به بهاي آن گريستم..
, تو بر شب دخيل بستي
, -حاجت بر نيامد-
, برگ هاي خشکيده را در باد کاشتي
, -حاجت بر نيامد-
, و دهانت را نذر کردي
, -زبان مُرد و حاجت بر نيامد-
(با صداي ستار؛ Flash تصويري ش رُ ببينين!)
راستي.. ظاهراً وبلاک من قراره يه ويزيتور افتخاري داشته باشه..
مطمئن نيستم اجازه داشته باشم اسمت رُ بگم و حتا هنوز مطمئن نيستم به فارسي چه جوري مي نويسن ش!
ولي از همين جا مي گم که خوشحالم از آشنايي با شما.. آرزومندِ آرزوهاتون: EDNA