چهارشنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۸۱

اَه! ديگه دارم ديوونه مي شم! آخه چرا..؟!
من طوري م شده يا..
باز هم بگم؛ لابد خيريت بوده؟ بايد پيش ميومد..؟
تا الآن دو تا دسته گل به آب دادم!
اوليش رُ نمي گم، چون لوث مي شه، اما دومي ش که تازه
امروز فهميدم و خيلي هم ناراحت :( شدم؛
تولدِ دوستِ(!) سپهر، چهارشنبه يازدهم بود..
من از فروردين براي اين روز ، روزشماري مي کردم،
حتا چند روز پيش هم دوباره ، ايميل خودم [به سپهر] رُ خوندم،
پيش خودم فکر کردم که هفته ي ديگه، زنگ مي زنم و به بهونه ي
تبريک تولد، احوال ش رُ از دوست(!) ش مي پرسم..
آخه من فکر مي کردم 24 / 25 ُم تولدش ـه.
----------
مي تونم بگم اين بدترين اتفاقي بود که مي تونست بيفته. اَه!
حالا چه کنم؟ زنگ بزنم بگم تولدِ هفته ي پيش تون مبارک؟!!!
نمي گه ديوونه تشريف دارم؟!
دو هفته ي ديگه که تولد خودِ سپهر چه کنم؟
فکر مي کني جرأت ش رُ داشته باشم تا بهش تبريک بگم؟
و اگه نگم، آيا مي تونم خودم رُ ببخشم؟!
اَه! کاشکي حداقل بلاگ هام رُ مي خوند..
اَه! ديگه دارم ديوونه مي شم! آخه چرا..؟!
من طوري م شده يا..
باز هم بگم؛ لابد خيريت بوده؟ بايد پيش ميومد..؟
در هر حال، چون خودم رُ خوب مي شناسم،
براي خاطرِ دلِ خودم هم که شده، از همين جا مي گم که؛
اميدوارم روزهاي نيکي رُ در پيش داشته باشي..
هنوز خيلي از مسير هاي زندگي رُ نگذروندي،
مي دونم که موفق خواهي بود، چون بايد باشي!
تولدت مبارک! هر چند که همديگه رُ نمي شناسيم،
اما اگه در اون مدت، خطايي از من سر زده بوده، من رُ ببخش.
تولدت مبارک! اميدوارم هميشه پيروز و سربلند و شاد باشين،
خودت ، سپهر ، سعيد.. هميشه در کنار هم، هميشه با هم!