یکشنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۱

هنوز من گاه گاه خودم را،
در يک آهنگ قديمي مي جويم.
در يک تصوير دوران کودکي،
يا در گلبرگ هاي گل خشخاشي که پرپر مي شود..
در يک نامه ي بسيار کهنه،
و يا در حرکات سگي که بازي مي کند.
آه! و من به خودم اين قدر بيگانه هستم.
خدايا! قلب من اين قدر خونين است!
گاه گاه براي مدت درازي خودم را در دعاي دختران مي جويم.
در پرچم سرخي که ميان کوچه ها به اهتزاز در مي آيد..
گاه گاه خودم را هنوز درروي يک کوه يا درميان دريا مي جويم.
در يک جامه يا در يک رشته مو،
و من ديگر هيچ وقت خودم را پيدا نخواهم کرد..
................................؟
( از Jakob Haringer ، برگردان: فروغ فرخ زاد )