یکشنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۱

مي خواستم يه mail براي دانيال بنويسم
و ازش تشکر کنم ، که اتفاقاً به نامه اي بر خوردم..
و به خودم جرات دادم و دوباره خوندم ش..
آخرين mail من به سپهر..
مي دونم که بلاگ هام رُ نمي خونه، اما مي خوام بگم؛
ازت ممنونم. هنوز هم خودم رُ مديون ت مي دونم..
متشکر که زندگي دوباره اي رُ برابرم گستردي.
هر جا هستي، شاد و موفق و سربلند باشي..
اين تنها آرزوي من ـه..
يادته؟ پارسال بود.. تو امتحان ها..
يادته سعيد گير داده بود که با کي سوال هاي
امتحان فيزيک رُ حل مي کردي..؟!
يادته؟ کارت هاي تاروت رُ يادته؟
يادته خاله ات وقتي برات فال قهوه گرفته بود،
چه حرف هايي بهت زده بود..!؟
يادته از خواب بيدارت مي کردم؟
نامه اي که براي سعيد فرستادم يادته؟!
و بعد براي اين که تابلو نشه، چي کار کردم..
..هر جا باشي، در هر حالي که باشي؛
سعي کن بهترين باشي! چون فقط اين شايسته ي تو ـه..
And nothing else matter...