سه‌شنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۸۰

اوه! معبود من! کامپيوتر من! وبلاگ من! سلام!
اون قدر بهش دلبستگي پيدا کردم که شدم مصداقِ؛
..مرا يک لحظه بي آن نشايد
واي! دارم خفه مي شم..
يک ريز دارم سرفه مي کنم.. ديگه گلوم پاره شد!!!
کلافه شدم.. يا بهتر بگم: ديوونه شدم..!!!!!!!!!!!!!!!
خُب از اين حرف ها گذشته؛ خوش گذشت..؟!
همه تون -هنوز- سالم اين..؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
شما رُ نمي دونم، اما از نظر من؛
امسال، فقط ترقه بود و فشفشه..
من که اصلاً آتش نديدم، چه برسه بخوام از روش بپرم!
و نه آهنگ و رقص و شادي..
any way ، بالاخره چهارشنبه سوري هم گذشت..
«سرخي من از تو ، زردي تو از من» گفتين..؟!
تموم شد..؟! هر چي ترقه داشتين زدين..؟!!!
اميدوارم به همه تون خوش گذشته باشه..
آه! اين سرفه هاي لعنتي..
گلوم که در حد پاره شدن ـه و کلي درد مي کنه
صدام هم شده بلانسبتِ خروس!
مامان که مي گه ازبس خودت رُ ضعيف کردي..
ـهَ ـهَ ـهَ ! يه چيزه جالب بگم بخندين؛
ديشب ، من رفتم تو اتاقم ، در رُ بستم،
نوار رُ روشن کردم، پنجره رُ باز ، و شروع کردم به خوندن.
صبح اِش فهميدم که گويا
شب هم همين جوري ، خوابم برده..
خلاصه اين که صبح ، خيلي منگ بودم..
و به طرز فجيحي تلوتلو مي خوردم..
من اين پاتيل بودن رُ گذاشتم به حسابِ کم خوابي و
سرگيجه ام رُ هم به مريضي م ، مربوط دونستم..
تو مدرسه هم، زنگ اول آز داشتيم، من هم مثل مست ها
رو لبه پنجره کلاس مون دراز کشيدم و نرفتم آزمايشگاه.
عادي يه، بچه ها ديگه عادت کردن، مثل بچه خوب ها،
ساکت شدن تا من بخوابم..
و تازه زنگ دوم بود که يه کم سرِحال شدم..
ظهر که برگشتم خونه، فهميدم ديشب مشعلِ چراغِ ديواري
( از اين گازي ها که وقتي برق مي ره روشن مي کنن )
خاموش شده و گاز خونه رُ برداشته بوده..
من که حاليم نشد و از خونه اومدم بيرون،
اما خواهرم يه کم حالش بد شده بود
جالبه.. نه..؟! اگه من پنجره ام رُ باز نکرده بودم.. ـهَ ـهَ ـهَ!
از اون جايي که مي گن؛ گذشته براي آن است که انسان
توشه اي از عبرت براي آينده ي خود بردارد..
يادتون باشه اگه حالتون خوب نبود،
حسابي قاتي کرده بودين، پنجره رُ نبندين!
خلاصه از ما گفتن..!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
روز هاي خوبي رُ براتون آرزو مي کنم.. تا بعد..