دوشنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۰

اين روز ها ، تو مدرسه مون دارن خودشون رُ مي کُشن
بلکه ما روزهاي آخر سال رُ بريم مدرسه..
هي امتحان پشت امتحان.. حرف پشت حرف..
ما هم بعد از اين همه حرف و حديث، ديروز يه نامه نوشتيم که
ما رفتيم! اگه خواستين شما هم بياين..
و متذکر شديم که از شنبه، مدرسه تعطيل!
زيرش هم 90 تا امضا..
تا ببينيم چي مي شه..
البته من که اين ترم خيلي جيم-زدن هام زياد شده..
الآن هم دنبالِ جور کردن گواهي بودم. فکر مي کنين از کجا؟
از «بيمارستان و زايشگاه شــــفــا» ،
طرف مي گفت بنويسم چه ت بوده..؟!
گفتم نمي دونم؛ سرماخوردگي ، مسموميت ، مُردگي..!!!!
خيلي جالبه! بيمارستان -به اون عظمت- فقط يه سردخونه
داره.. سردخونه که نيست.. مثل يخچالِ بستني فروش ها
يه کمد دو طبقه.. بيشتر مسخره است تا مثلاً ترسناک..
بيمارستانِ خوبيه. مي تونم بگم بهترين بيمارستان شيرازـه