پنجشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۰

. بعضي وقت ها آدم انگار در گيرودار زندگي ، يادش مي ره
واسه چي اومده و چه کارهاي بزرگي قراره انجام بده..
يادش ميره که..
. بعضي وقت ها آرزو مي کنم اي کاش اين از ياد رفتن ها
ياده آدم مي رفت.. ولي بعضي وقت ها اگه همين ياد رفتن ها
نباشه، سنگ روي سنگ بند نمي شه..
. ................
. چه قدر دوست داشتن قشنگه..
چه قدر عشق ورزيدن به اون هايي دوستشون داريم لذت بخشه..
اين که آدم بتونه در کمالِ صراحت با خودش خلوت کنه و ببينه که
خيلي ها هستن که دوستشون داره و اون ها هم دوستش دارن
خوبه.. چه قدر خوبه که کسي باشه که دلسوزت باشه..
کسي که هر لحظه احساس کني براش مهمي..
کسي که به تو اهميّت مي ده.. دوستت داره و دلش نمي خواد
که تو از دستش رنجيده خاطر باشي..
کسي که نمي تونه حتّا يه لحظه ناراحتي تو رُ ببينه..
کاش همديگر رُ مي فهميديم..
کاش سعي مي کرديم همه رُ دوست داشته باشيم..
کاش باور مي کرديم که توي قلب همه جايي براي دوست داشتنِ
ما وجود داره.. کاش باور مي کرديم که مي شه کاري کرد
که همه دوستمون داشته باشن.. همه با هم.. نه فقط يه نفر..
کاش باور مي کرديم که مي شه در يک لحظه براي
بـيـشــتـر از يـک نـفـر مـهـم بـود..
اگه باور مي کرديم که همه ي دوست داشتن ها، مثل هم نيستن
مي تونستيم همه ي اين ها رُ هم باور کنيم..
تنها چيزي که توي هـــمـــه ي دوست داشتن ها هست
اينه که همه شون قشنگن.. فقط همين.