شنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۰

جالبه! فکر نمي کردم "تنها چند واژه" اين همه حرف داشته باشه!
ديروز دوباره حالم بد شد.. البته الآن بهترم..
بعد از ساليانِ سال، دوباره دارم هِي مريض مي شم
و گويا کمي وقت مي بَره تا عادت کنم..
اوه! اين اشتراکِ جديدم خيلي خوبه..
اگه خواستين ، پيشنهاد مي کنم از ماوراءآرا بگيرين.
البته من خودم از نمايندگي ش (زير خوابگاه قدس) خريدم..
و اين جوري که خانم ـه مي گفت؛ قراره براي عيد
سرويس ها ي 6 مگابايت بزارن!!! راست يا دروغش پاي خودش..
من هم بعد از مدت ها، يه سر بيرون رفتم..
مثلاً همين خيابون مشيرفاطمي؛
نزديک يک سال بود که حتا از تو خيابونش هم رد نشده بودم..
مثل اين آدم-نديده ها، فقط داشتم مردم رُ نگاه مي کردم :)
نمي دونم من طي اين مدت اين همه عوض شدم يا مردم؟
من که اين چندوقت فقط تو خونه بودم و جايي نرفتم
و ظاهراً روز به روز، فرهنگِ مردمِ مسلمانِ ملتِ شهيدپرورِ ما
ست که داره از دست مي ره..
اصلاً نمي دونم داريم به کدوم سَمت پيش مي ريم.. به قهقرا؟!
وقتي تو مدرسه خودمون.. بگذريم!
:: راحاب ::
در اثر ايمان بود که حصار شهر اريحا، پس از آن که قوم اسرائيل
به دستور خدا هفت روز آن را دُور زدند، فرو ريخت.
اما در آن ميان راحاب ، همراه اهالي اريحا کشته نشد، زيرا به خدا
و به قدرت او ايمان داشت و از فرستادگان قوم خدا به گرمي پذيرايي
کرد؛ اما ديگران حاضر نشدند خدا را اطاعت کنند.

نمي دونم راحاب رُ مي شناسين يا نه؟ اما اگه خواستين مي تونين
خودتون بفهمين اون چي بوده/کي بوده..
البته اگه انجيل دمِ دستتون هست! کافيه برين قسمت:
( نامه به مسيحيان يهودي نژاد -عبرانيان- # آيه 30 و 31 )
نمي خوام بگم مسيحيت يا اسلام.. نه!
تو قرآن هم از اين نمونه ها زياده.. اما من بلد نيستم..
خُب، امروز دوباره با دبير "قرآن و بينش اسلامي" مون دعوام شد..
معلم باحاليه! هر چي از دهنم اومد به درس و دين و غيره گفتم،
اون هم هِي سعي مي کرد مثلاً من رُ آروم کنه..
و در آخر هم زنگ خورد!!