دوشنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۰

بعضي موقع ها ، واقعاً مي مونم بايد چه کار کنم..
اصلاً نمي تونم درک کنم؛ چرا؟!
چرا اين اتفاق افتاد..؟! چرا اين جوري شد..؟!
واقعاً مي گم: عقلم بيشتر از اين نمي تونه تجزيه و تحليل کنه.
شايد هم مشکل از منه..
آره! شايد اين چند وقت ، اون قدر دُر و بر م رُ شلوغ کرده بودم
که خيلي ها رُ فراموش کردم..
نه! من هيچ وقت فراموشش نکردم.. هيچ وقت..
شايد بهتر باشه ، بذارم همه چيز به ميل اون باشه..
هر چي اون بگه..
حتا اگه پذيرفتن ش برام سخت باشه..