پنجشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۰

منظورت چيه..!؟
امروز Sepehr حرف هايي مي زد که برق از سرم پريد..
من..؟! من..؟! من..؟! من..؟! من..؟!
نه! باور کن هرگز اين چنين فکر نکردم.. نه! هرگز.
نه! نه نه نه..

رؤياهاي بيکراني که انکارشان نمي توانم کرد
درک بيکراني مشکل است
نتوانستم آن فريادها را بشنوم
حتا در آشفته ترين خواب هايم.
.
خيس عرق و به حالتي خفتگي از خواب بيدار مي شوم
مي ترسم دوباره به خواب رَوَم
و رؤياها باز به سراغم بيايند
کسي پشت سرم است و نمي توانم حرکت کنم
تنديس کابوس شب پابرجاست
چه رؤيايي! آيا تمتم خواهد شد
يا بر آن چيره مي شوم؟
.
خواب ناآرام افکار مشوش
کابوسي تمام مي شود و کابوسي ديگر جوانه مي زند
چنان ترسيده بودم که نمي توانستم بخوابم
اما اکنون مي ترسم از اين خواب عميق که مرا در ربوده بيدار شوم.

حتا وقتي به بالاترين حدّ خود مي رسد
شب هاي بيقراري را ترجيح مي دهم
مرا به شگفتي و تفکر وا مي دارد
خيلي بيش از آن چيزي که من در حاشيه اش هستم وجود دارد
ترسم از آن نيست که در آن سو چه چيزي وجود دارد
مسئله اين است که قادر به واکنش نباشم
دلبستگي دارم ، مي توان گفت آرزومندم
ولي آيا دوست خواهم داشت که آنقدر عميق در درونم فرو روم؟
.
اينها همه نمي توانند تصادفي باشند
بسياري از مسائل بديهي هستند
تو به من گفتي که آدم بي اعتقادي هستي
روحاني؟ نه من هم نيستم
ولي آطا نمي خواهي حقيقت را بداني
که چه چيز آنجاست که دليل دارد
و بفهمي
که در کدام سمت هستي
عاقبت کجا مي روي
به بهشت يا جهنم؟
.
کمکم کن، کمکم کن تا حقيقت را دريابم
حقيقت وجوديم را بدون رؤيت آينده
نجاتم بده، از شکنجه هاي
روحي ام نجاتم بده.
.
مسائل پشت پرده بيش از اين هاست
يا به من بگو چرا وجود دارم؟
دوست دارم بينديشم به اين که، وقتي بميرم
آيا فرصت ديگري خواهم داشت
که بازگردم و حيات دوباره يابم
تجسّد دوباره يابم
و به بازي ادامه دهم
بارها و بارها و بارها.