پنجشنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۰

امروز مجتبا رُ ديدم..
کلي پاي اينترنت و ميل بودم..
و اين سايت رُ پيدا کردم..
ـهَ ـهَ ـهَ! با راغب کچل هم دعوام شد..
مثل ديوونه ها.. يه کارايي کرد که..
اميدوارم کسي که من باهاش صحبت مي کردم، ببخشه..
ديگه ، منتظر جواب Sepehr موندم..
( آخه قرار شد وقتي از مسافرت برگشت، بهم بگه..)
و خلاصه در نبودِ خواهرم، کلي خوش گذروندم..
البته منظورم از خوش گذروني آطن ها نبود آ !!
بالاخره يه سر با بچه ها رفتيم خيابون گردي..
( پليس هم گذاشت دنبالمون اما فرار کرديم.. )
براي فردا هم خونه ي اشکان دعوت شدم..
با کينگ-کنگ (افشين) آشتي کردم..
با Sepehr حرف زدم..
و کلي کارهاي خوبِ ديگه..
جمعه ي خوبي داشته باشين!