سه‌شنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۰

اگر اين ديـوانـگي ست ، من دوسـت دارم تا ابد ديوانه باشم، مجنوني با
حسي غريـب و پر از سؤال.. من دوست دارم که کافِر شوم، و سپس
مؤمن شوم، تا طـمـْع ايماني را که دوباره به دست آورده ام بـچـشـم ، تا
قدر خدايم را بشناسم، تا قدر عشقي که در دل دارم را بفهمم و آن را به
اندک بهايي نفروشم.. من دوست دارم که گوهر دلم را به درون چاهـي
تاريک بيندازم، و سپس رهـسـپـار ظلمت شوم، و با زحـمـت از تـاريـکـي
بگذرم با فانوسي در دست، فانــوســي که جنس ش از جنسِ چــراغ دل
باشد و در آن روغني مقدس بريزم تا هرگز خاموش نشود، و درآن تاريکي
و ظلمت گوهرم را دوباره بيابم و از آن پس ، سخت مراقبش باشم..
( از وبلاگ حس غريب )