جمعه، فروردین ۰۲، ۱۳۸۱

..برکت روز يکشنبه اي که با هم گذرانديم، هنوز در روح من است.
هزار بار ساعت هايي را که پهلو به پهلوي يکديگر بوديم، مرور کردم؛
بي توقف ، واژه هايي را که به من گفتي، تکرار مي کنم؛
و هر بار گويي بهتر درک شان مي کنم.
وقتي صداي تو را مي شنوم، نرمي و حقيقت زندگي پيشِ رويم
پديدار مي گردد. هر بار که دهانِ خود را مي گشايم تا پاسخي بدهم،
به گونه اي غريب، خود را روشن و مطمئن احساس مي کنم.
تو قادري کاري بکُني که من، بر بخشي درخشان تر
و روشن تر از وجود خودم دست بگذارم.
( نامه ي جبران خليل جبرانبه ماري هسکل / 3 مه 1914 )