جمعه، فروردین ۰۲، ۱۳۸۱

اين روزهاي آخري ، من هم به تکاپو افتادم..!!
ـهَ ـهَ ـهَ !! امروز «عباس» رُ ديدم..
فکر کنم همه ي شيرازي ها بشناسن ش..
يه شيراز ـه و يه عفيف آباد و يه عباس!! حالا فهميدين کي رُ مي گم؟
خيلي جالب بود.. اومد آرايشگاهي که من بودم..
مي دونين؟ همه دست اِش مي نداختن ، اما انگار نمي فهميد..
هي مي خنديد و انگار نه انگار..
نمي دونم.. شايد هم واقعاً نمي فهميد که همه مسخره ش مي کنن.
حتا بلند بلند مي گفتن : عباس اِوا خواهر اومد..
ديگه اين که رفتم بيرون..
اوه! چه قدر خيابون ها شلوغه! خيلي خيلي شلوغه..
اگه خودم نمي ديدم ، باورم نمي شد که مردم اين قدر به فکر عيد
و خريد عيد و از اين حرف ها هستن..
خُب ، خيلي ها پيشاپيش تولدم رُ تبريک گفتن..
البته اولين نفر ، "..پدرام" بود که يک کارتِ خيلي قشنگ برام فرستاد
و تولدم رُ تبريک گفت..
فعلاً آلبومِ عکسم تو WebShots مشکل داره..
اگه درست شد، Up Loadش مي کنم تا شما هم استفاده کنين..
خُب ، مجتبا و باقي دوستان هم بودن که تبريک گفتن..
و همين طور دوستم که حسابي من رُ خجالت دادن و سالروز تولدي
به ياد موندني رُ برام به وجود آورد.. باز هم ممنونم..
و همين طور از «آقا رضا» و «دوستشون!»..
سال خوبي رُ براي همه آرزومندم..
نمي دونم بر مي گرده به سن و سالِ الآنِ من.. يا اين که امسال،
برام سالِ مخصوصي بود.. هر لحظه اش ، برام خاطره ست..
خاطره هاي خوب.. تجربه هاي خوب.. درس هاي خوب..
از همه ممنون م.. به خاطر همه چيز.. به خاطر همه چيز..
مي تونم بگم امسال بهترين سال زندگي م بود..
به اندازه ي کافي هم دليل دارم.. Sepehr ، دوستم..
اما به غير از اين ها ، هزاران هزار خاطره ي خوب دارم..
اميدوارم سال جديد ، سال بسيار خوبي براي همه باشه..
مي دونم ديگه داره طولاني مي شه.. اما دلم نمياد تمومش کنم!
خُب! براي اون هايي مي گم که اهل سينما هستن:
از دوم تا هشتم ، سينماها تعطيله.. خلاصه گفته باشم..
اين روزهاي آخر سال ، چندتا کار خوب کردم..
يکي ش آشتي با کينگ کنگ (افشين) بود.. و همين طور صحبت
کردن با Sepehr و طلب بخشايش کردن و غيره..
و همين طور ، خوندنِ mailِ دوستِ دوستم..
و ميشه گفت آشتي کردن با ايشون.. آشتي کردن با خودم..
بازهم به اين نتيجه رسيدم که براي انسان شدن هيچ وقت دير نيست
براي بازگشت هيچ وقت دير نيست
براي تغيير هيچ وقت دير نيست..
از اين که آزي هم ليسانس ش رُ گرفت ، خوشحالم..
دوست دارم در سالِ جديد ، ضمن گفتن ـه :
.. يا محـول الحـول والاحـوال
.. يا مقلب القلوب والابصـار
.. حول! ..حول! ..حول حالنا الي احسن الحال
پيش خودم يادآور بشم؛ (تا فراموش نکنم که..)
:: «روح جهان» از سعادت آدميان تغذيه مي شود،
يا از بدبختي ، حسرت و حسادت آن ها..
:: «تحقق افسانه ي شخصي» تنها وظيفه ي انسان است
همه چيز در خدمت يک چيز است..
:: تو هر که باشي و هر چه بکُني،
وقتي «واقعاً» چيزي را بخواهي
اين خواست در روحِ جهان متولد مي شود
و اين مأموريتِ تو در زمين است..
:: وقتي تو چيزي را مي خواهي «همه ي جهان» دست به يکي
مي کنند تا تو آرزويت را متحقق کني..
[ البته به شرط آن که دست از آن برنداري ]
:: ..[او نفهميده بود که] ..انسان «هميشه»
امکانِ تحقق رؤياهايش را دارد..
:: هر يک از ما از ابتداي جواني مي داند که
افسانه ي شخصي ش چيست، معذالک با گذشت زمان
نيرويي اسرارآميز شروع به مداخله مي کند تا
اين «تصور» را برانگيزد که تحقق افسانه ي شخصي محال است..
و در آخر جمله ي ويليام جيمس رُ يادآور مي شم که
:: تا وقتي که قلب شما نخواهد ، مسلماً مغزتان
هرگز به چيزي اعتقاد پيدا نخواهد کرد..
من خيلي نظرها داشتم.. در مورد اين دنيا..
آفرينش رُ احمقانه ترين کارِ اين دنياي پست مي دونستم..
اما الآن ديدگاهم عوض شده..
نمي دونم.. شايد الآن دارم اشتباه مي کنم..
اما به نظرم در دوردست ها ، نوري مي بينم..
اگه سراب نباشه ، حقيقت ـه..
با بهترين آرزوها در سال جديد براي همه ي مردم دنيا..