دوشنبه، شهریور ۲۴، ۱۳۸۲

اصفهان، نصف جهان..

اصفهان


1- جاهايي که رفتيم ديديم: مجموعه ي تاريخي ميدان شاه (امام) / نقش جهان؛ عالي قاپو، مسجد امام، مسجد شيخ لطف الله، بازار (که البته داخلِ عالي قاپو نرفتيم). چهل ستون. هشت بهشت. سي و سه پل. موزه ي هنرهاي معاصر. موزه ي هنرهاي تزييني. باغ پل ها. خيابان چهار باغ. سپاه. ميدان امام حسين. انقلاب و البته سازمانِ ثبت احوال ! و همين طور پلِ جويي و پل خواجو و جاهاي ديگه که از رو به روش رد شديم..
2- اگه مي خواين اصفهان رُ ببينين؛ 15 ساعت زياد هم هست! شهر اِنقدر کوچيکه که تو چند ساعت همه جاش رُ دو سه بار ديدين. (يا حداقل واسه ما که اين جوري بود) البته به قولِ قلم مو اگه تو تهران هم در عرض چند ساعت، 12000 تومن پول واسه تاکسي مي دادي هم همين نتيجه رُ مي داد..
3- اصفهان تشکيل شده از يه بافت قديمي که همه جاي شهر به چشم مي خوره. حتا خودِ مردم ش.. مي تونم به جرأت بگم تا به حال مردمي به اين نفهمي و کثيفي نديده بودم. مردهاشون يه سري آدم دهاتي و زن ها هم، همه چادري و حالتِ ايلاتي..
4- اگه باقي توريست ها و ايران گرد ها نبودن من تو همين يک روز دِق کرده بودم. حتا يک دختر خوشگل هم تو اين شهر پيدا نميشه. حتا مردهاشون هم همه بي قواره. (تنها فرق شون اينه که همه قد بلند هستن. طوري که من قد کوتاه مي شدم اونجا! بر عکس شيراز که همه 40 سانتي..) در موردِ دختراشون نکته ي جالب اين که وقت از صورتِ بچه گونه شون ميشه تشخيص داد اين دختره يا حاج خانوم! اکثراً چادري (مشکي يا گل گلي آبي يا..) و با اطمينان ميگم حتا يک بار هم آرايش نکردن تو عمرشون! صورت ها همه سياه، دقيقاً اِنگار تو روستا باشي..
5- اصفهان خلاصه ميشه تو 3 چيز: مردمِ نفهم. شهردار خوب و بافت سنتي. که البته موردِ اول و سوم ش فقط به خاطر مذهبي بودنِ شديدشون هست.. تقريباً هر 17 ثانيه يک بار «يا خدا» ، «يا فاطمه» و از چيزا زير لب مي گن.. البته باحال تر از همه بيانِ حاجاقا هسا که با لهجه hajaaqaa تلفظ ميشه و اون جا به تمامي آقايون خطاب ميشه!
6- شايد ايران کشور جواني باشه، اما اصفهان نه!! اکثراً پيرمرد و پيرزن.. حالا خيلي پير هم نه، اما بالاي 40 يا حتا 50 سال..
7- تو کلِ شهر فقط تونستم يک کافي نت پيدا کنم. 3 تا کامپيوتر که پشتِ دوتاش، يه دختر و پسر(مسئولِ کافي نت) داشتن چت ميکردن و طريقه ي save کردن رُ داشتن به اون يکي ياد مي داد! البته تو روزنامه که گرفتيم، تبليغ هاي اينترنتِ جالبي ديدم: ساعتي 47 تومان و ساعتي 30 تومان (روزانه)
8- تنها قسمتِ جالب، جايي بود به اسم باغ گل ها که يه محوطه بود شايد 2 برابر باغ ارم، اما تماماً سرسبز و پر از انواع گل ها (در برابر اون باغ ارم مثلِ کويره) براي اولين بار بود که نيلوفر آبي مي ديدم و کلي گلِ ديگه.. (يا حتا باغِ کاکتوس ش).. جالب تر از همه اين که تو اين باغ بزرگ هيچ کسي نبود (به جز 4 / 5 نفر بازديد کننده) که اکثراً رو چمن ها و کنار گل ها نشسته بودن و دوتا دوتا داشتن با هم صحبت مي کردن.. نه باغبون و نه گشت و بسيج و غيره. از کل اصفهان، فقط از اين قسمت ش خوشم اومد.
9- قرار بود شب قبل از برگشتن دوباره بريم موزه ي هنرهاي معاصر،اجراي ديور تيسمان شماره ي 334؛ k از موتسارت و چُنين گفت زرتشت از ريشار اشترلوس و کنسرتو ويولون 219k از موتسارت (تماماً رايگان!) که البته بنا به دلايلي رفتيم سينما (فيلمِ بانوي من) و بعد هم کلي وقت اضافي آورديم..
10- مثلاً هيچ کس منو نمي شناسه.. مثلاً قرار نبود به کسي بگيم ما داريم ميايم اصفهان.. مثلاً حداقل 10 ساله من اصفهان نرفته بودم يا کسي رُ نديده بودم. اما به جز آشناهايي که تو خيابون ديديم. داشتيم کنار سي و سه پل فدم مي زديم که يه خانومي منو به شوهرش نشون داد و گفت اين پسره فلاني س آ ..! و باز هم واسه تأکيد به من اشاره کرد و تکرار کرد!
من که طرف رُ اصلاً نديدم. اما فقط با اين توضيح که "روسري سرش بود" مامان تونست بگه احتمالاً کي بوده! فکر کنم قبلاً اشاره کردم که اصفهان يعني چادر. يعني کلاغ. يعني کثيف. يعني عدم شعور و نبودِ فرهنگ.. و البته يعني درخت. همه جاي شهر سبز هست و اصلاً آلودگي هوا ندارن (با وجود ترافيک زياد)
11- اگه 15 ساعت تو اصفهان باشي و همه جاش رُ رفته باشي، اون وقت مي فهمي که همه جاش تکراريه. همه چيزش مثلِ هم و قديميه.. يه جوري که اصلاً با گروه خوني من نمي خونه!
12- جالب ترين قسمتِ سفر وقتي بود که زنگ زده م با مامان صحبت کنم، بگم فردا برمي گرديم شيراز؛ گفت مژده.. فلاني نامزد کرده. باورتون نميشه اگه بگم اين فلاني يک دختر 12 ساله هست که داره دوره ي داهنمايي رُ مي خونه! اون وقت با کي؟ با يه پسر دانشجو از يک شهر ديگه..!!