دوشنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۸۲

آخ اگه بارون بزنه..
نمي دونم چرا، اِنقدر روزها خسته ميشم که ديگه حس نوشتن ندارم..
امروز صبح رفتم يه جاي خوب، يه کسي رُ ديدم :) خيلي منون واسه صحبت ها.. :">
بعد هم کارهاي ديگه و بانک و غيره..
عصر هم عکس ها بايد برم بگيرم.
جواب هاي کنکور رُ هم که 24 م ميدن !

يادته تو postهاي قبلي از <يک کسي> گفته بودم؟ خيلي جالبناک اين که اين شخص (ظاهراً) خودش هم نمي دونه چه کار کرده.. حتا کامپيوترش هم خراب شده و البته اِنقدر busy هست که..... هرچند فکر نکنم ديگه اينجا رُ هم بخونه (يه موقع اينجا ملکوتِ اون بود) خلاصه اين که منتظريم گذشتِ زمان خودش همه چيز رُ درست کنه.. من ميخوام، تو چي؟! ........

ديروز رفته بودم بيرون.. ديدم همون کراواتي رُ که من عيد خريده بودم 9000 تومن رُ گذاشتن 2500 !! کلي يه جام سوخت. تازه اگه اينو با شود حساب کني (که شهرشب هيچ وقت سودش 10% نيست.. شايد قيمت فروش با سودش 1500 باشه) باز هم ميشه 4 برابر قيمت..! ديگه اين که به لطفِ دوستم علي، فيلم the ring رُ هم ديدم.. اِي بد نبود ؛) البته خيلي horror نبود ولي با ساعتِ 1 نصف شب ميشد يه کم ترسيد!
فردا صبح دوباره بايد برم حوزه ي نظام وظيفه، اگه فردا هم بخواد اذيت کنه اول ميرم ازش شکايت مي کنم بعد هم با پارتي بر مي گردم. تقصير منه که مي خوام مثلِ آدم برم و اون هم عادي کارم رُ راه بندازه.. ديروز فقط 1800 تومن الکي واسه ايشون خرج کردم.. چند دقيقه که بيکار تو صف وايسي بهت ميگه برو از فلان کاغذ 9 / 10 تا کپي بگير.. کپي ها هم همه آماده مي فروشن؛ برگه اي 40 تومن! جالب اين که هيچ کدوم از اين ها هم به دردِ من نمي خورد.. ديروز کلي واسه ش کپي گرفتم، اما هيچ فرمي ش واسه خودم نبود. به قيافه نگاه ميکنه و همين جوري ميگه.. اين دفعه مي خوام با دمپايي و شلوار ورزشي و زيرپوش برم !!
راستي يه چيز باحال، سالِ تولدِ من تو شناسنامه ي مامان 1362 بود ..! بايد مي بردم تهران درست ش کنم. من هم همين جوري دادم به يه کارمند و واسه م کردش 1364 !! از امروز شناسنامه ي مامان با اوني که تو ثبت احوال هست مغايره و من هم مي خوام معرفي ش کنم به جرم جعلِ سند و دست بردن تو شناسنانه بگيرن ش :)))

امشب اگر ياري کني، اي ديده! طوفان مي کنم
آتش به دل مي افکنم، دريا به دامان مي کنم
مي جويمت، مي جويمت؛ با آن که پيدا نيستي
مي خواهمت، مي خواهمت؛ هر چند پنهان مي کنم
زندانِ صبرآموز را در مي گشايم ناگهان
پرهيز طاقت سوز را، يکسر به زندان مي کنم
يا عقل تقوا پيشه را، از عشق مي د.زم کفن
يا شاهدِ انديشه را، از عقل عريان مي کنم.. (سيمين بهبهاني)

تا يادم نرفته اين هم لينکِ و زن به دوردست مي نگريست البته بدونِ هيچ توضيحي!