پنجشنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۸۲

بنويس با چشماي خيس.. غربت جاي انتظار نيست.. انتظار! الآن منصور داره مي خونه ؛)

با امروز ميشه 3 روز.. صبح زود پا مي شم؛ مي رم نظام وظيفه، معمولاً تا ظهر گرفتارم.. عصر و شب هم بيرون.. و شب اِنقدر خسته هستم که پاي تلويزيون يا وقتي دارم کتاب مي خونم، خوابم مي بره (بدونِ مسواک.. جيش، بوس..) همين الآن هم دارم بيهوش مي شم از خستگي.. تقريباً از ساعتِ 8 شب ديگه چشم هام از کار مي افته، مجبورم از اشکِ مصنوعي استفاده کنم؛ فکر کنم عوارضِ کامپيوتر باشه.. نشستن هاي 24 ساعته ي ديوانه وار جلوي مانيتور.. کمردرد و گردن درد، زانوها.. و حالا هم چشم ها.. ديگه حتا با عينک هم واضح نمي بينم.. سرم کلي درد مي کنه..

صبح نظام وظيفه.. بعد دنبالِ ocr فارسي و همين طور چاپ ملکوت.. ظهر پاي تلفن، آنلاين تا 5.. بعد هم سينما (اين زن حرف نمي زند).. فقط 30 دقيقه وقت داشتيم؛ سرِ راه شام خورديم و بعد هم از اين نشست هاي رنگي ؛ باغ ارم، سايه ي درخت ها، ماه..

امروز فهميدم چه راحت کسي رُ که يک سال باهاش بودي، کسي که.. هيچي نگم بهتره.. ميشه از جلوي هم رد شين و حتا نگاش هم نکني، سلام و اين جور لوس بازي ها باشه واسه pm.. فقط مي تونم بگم «مرسي» من جواب خودم رُ گرفتم.. چه ساده عشق رُ باختم، رويايي رُ که ساختم.. الآن منصور داره مي خونه!! ...byE.. ويد بست ويشز؛ جاست ايت.

پ.ن. به نظر شما 4 تا رشته ي پليمر ، عمران ، ادبياتِ زبانِ انگليسي و کامپيوتر (نرم افزار) کدوم بهتره؟ ترتيب من انگليسي، کامپيوتر، پليمر، عمران هست.. ولي ديگه حتا علاقه م هم خيلي مهم نيست.. there's nothing else matter..