..برکت روز يکشنبه اي که با هم گذرانديم، هنوز در روح من است.
هزار بار ساعت هايي را که پهلو به پهلوي يکديگر بوديم، مرور کردم؛
بي توقف ، واژه هايي را که به من گفتي، تکرار مي کنم؛
و هر بار گويي بهتر درک شان مي کنم.
وقتي صداي تو را مي شنوم، نرمي و حقيقت زندگي پيشِ رويم
پديدار مي گردد. هر بار که دهانِ خود را مي گشايم تا پاسخي بدهم،
به گونه اي غريب، خود را روشن و مطمئن احساس مي کنم.
تو قادري کاري بکُني که من، بر بخشي درخشان تر
و روشن تر از وجود خودم دست بگذارم.
( نامه ي جبران خليل جبرانبه ماري هسکل / 3 مه 1914 )