جمعه، فروردین ۰۲، ۱۳۸۱

قسمت هايي از ورونيکا تصميم مي گيرد بميرد.. (تا ص 28)
:: همواره بين تصميم و عمل شکافي ست.
:: به علت اين واقعيت که روزي با آن نويسنده ملاقات کرده بود
مي دانست که اکنون نويسنده بخشي از جهان اوست.
:: در اين دنيا هيچ چيز به طور اتفاقي رخ نمي دهد.
:: ديگر هيچ دليلي نداشت که از دست جهان خشمگين شود..
ديگر هنگام آن بود که به خودش افتخار کند. هنگام آن بود که باور کند
قدرت انجام هرکار را داشته که شهامتش را يافته..
:: نه! اين راه حل بدتر از خونريزي در حدّ مرگ بود، چون آثاري
پاک ناشدني بر روح دو نفر از افرادي مي گذاشت که تنها خوبي
او را مي خواستند.