چهارشنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۰


خيلي وقته دنبالش مي گردم..
مي دونستم هست.. اما کجا..؟!
شنيده بودم وجود داره ، ديدنش!
اما نمي دونستم کجاست..
نامه رُ به دست قاصدک سپردم ، تا برسونه به دستِ باد.
وقتي داشت مي رفت، اصلاً ناراحت و دلگير نبودم.
درسته که داشت از پيش من مي رفت ،
با باد مي رفت و بليت اِش يک-سَره بود..
اما داشت مي رفت که پيغام منُ برسونه.
به چه فکري مي افتين وقتي مي بينين کسي راز هاش رُ
با قاصدک در ميون مي ذاره..
پيام هاش رُ به اون ميده..
( شايد چون فقط اونُ امين مي دونه. )
اما در هر حال، قاصدک هميشه بوده و هست.
و براي همين هم انسان هميشه زنده بوده و هست.