پنجشنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۰

امروز مجتبا از وبلاگ پرسيد..
دوست دارم اضافه کنم که؛ آره! مي نويسم..
چون مخاطبم آدرس وبلاگ رُ داره..
اگه اون هم نخونه، کسان ديگري هستن..
اگه هم هيچ کس نخونه، حداقل خودم که نوشتم؟!
نه! براي خودم نمي نويسم..
فقط مي نويسم..
و الآن براي Sepehr ، هرچند اون وبلاگ من رُ نمي خونه،
اما ظاهراً اين بلاگ تنها جايي که اون رُ مي شناسه..
اندازه من.. ..من! ..من؟
فکر کنم الآن همون حالي ام که اگه دوستم بود
مي گفت؛ باز هم به هم ريختي..؟!
آره..؟! همين رُ مي گفت..؟! نمي دونم...
.. او به درستي منظور دکتر ايگور را درک کرده بود، همان طور
که فــهـميده بود؛ هر چند هـــمـــيـــشـــه احسـاس محبوب و
محفوظ بودن کرده است، عنصري را که براي تبديل آن عشـق
به يک رستگاري لازم است ، کم دارد: ..بايد به خودش اجازه
مي داد کمي ديوانه تر باشد.