یکشنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۱

روياهاي بي کراني که انکارشان نمي توانم کرد
درکِ بيکراني مشکل است
نتوانستم آن فريادها را بشنوم
حتا در آشفته ترين خواب هايم

خيسِ عرق و به حالت خفگي از خواب بيدار مي شوم
مي ترسم دوباره به خواب رَوَم
و رويا ها باز به سراغم بيايند
کسي پشتِ سرم است و نمي توانم حرکت کنم
تنديسِ کابوسِ شب پابرجاست
چه رويايي! آيا تمام خواهد شد
يا بر آن چيره مي شوم؟

خواب ناآرام افکار مشوش
کابوسي تمام مي شود و کابوسي ديگر جوانه مي زند
چنان ترسيده بودم که نمي توانستم بخوابم
اما اکنون مي ترسم از اين خواب عميق
که مرا در ربوده، بيدار شوم

حتا وقتي به بالاترين حدِ خود مي رسد
شب هاي بي قراري را ترجيح مي دهم
مرا به شگفتي و تفکر وا مي دارد
خيلي بيش از آن چيزي که من در حاشيه اش هستم وجود دارد
ترسم از آن نيست که در آن سو چه چيزي وجود دارد
مسأله اين است که قادر به واکنش نباشم
دلبستگي دارم، مي توان گفت آرزومندم
ولي آيا دوست خواهم داشت
که آن قدر عميق در درونم فرو روم؟

اين ها همه نمي توانند تصادفي باشند
بسياري از مسائل بديهي هستند
تو به من گفتي که آدم بي اعتقادي هستي
روحاني؟ نه من هم نيستم
ولي آيا نمي خواهي حقيقت را بداني
که چه چيز آن جا ست که دليل دارد
و بفهمي
که در کدام سمت هستي
عاقبت به کجا مي روي
به بهشت يا جهنم؟

کمکم کن، کمکم کن تا حقيقت را دريابم
حقيقتِ وجوديم را بدونِ رؤيتِ آينده
نجاتم بده، از شکنجه هاي
روحي ام نجاتم بده.

مسائل پشت پرده
بيش از اين هاست
يا به من بگو چرا وجود داريم؟
دوست دارم بينديشم به اين که، وقتي بميرم
آيا فرصت ديگري خواهم داشت
که باز گردم و حياتِ دوباره يابم
تجسّدِ دوباره يابم
به بازي ادامه بدهم
بارها و بارها و بارها..
(روياهاي بي کران / هفتم پسرِ پسرِ هفتم / آيرن ميدن)