جمعه، خرداد ۱۰، ۱۳۸۱

:( :( :( :( :( :( :( :( :( :( :( :( :( :( :(
بايد خيلي چيزها رُ بپذيرم..
اين که خيلي اتفاق ها، فقط پرداخته ي ذهن ـه..
اين که خيلي مسائل به خاطرِ خيالبافي مفرطه..
اين که خيلي چيزها وجودِ خارجي نداره..
مني که باور دارم زندگي اوهامي بيش نيست.
و نه سراب، بلکه بازتاب سراب ـه..
و معتقدم همه چيز از پايه بي بنياده..
که مثلاً اون چيزي که من "سبز" مي دونم، هموني
هست که تو قرمز مي بيني اما بهش مي گي سبز؛
چون از بچگي -به زور- يادت دادن که به اين رنگ بگي
سبز و اسمِ اين وسيله "ميز" ـه..
اما آيا از نظرِ من هم ميز همونيه که تو
مي دوني و مي بيني و احساس مي کني..؟!
...........................
نمي دونم مني که باور داشتم "هيچ چيز" نمي تونه
وجود داشته باشه، براي اين که "همه چيز" پوچ ـه ؛
چه جوري به "خيلي چيزها" دل بستم..؟
آره! فکر کنم تندروي کردم..
و الآن بايد برگردم و به خودم بقبولونم که
بايد خيلي چيزها رُ بپذيرم..
اين که خيلي اتفاق ها، فقط پرداخته ي ذهن ـه..
اين که خيلي مسائل به خاطرِ خيالبافي مفرطه..
اين که خيلي چيزها وجودِ خارجي نداره..
آره! بايد به خيلي چيزها bye بگم
يا حداقل خودم رُ قانع کنم که
اون جوري که فکر مي کنم، نيست..
شايد به نحوي بشه گفت: بايد اون رُ هم درک کنم..
شايد حق با اون ـه..
مسلماً حق با اون ـه..
تداعي: نمي ترسي؟
آيدين: يه ذره هم نمي ترسم..
تداعي: چه خوب.. ميگم يه هو پرواز نکني بپري بري؟
آيدين: اينجوريام نيست که زرتي بشه پرواز کرد.. يه
دوره ي عرفاني داره که بايد گذروند..
تداعي: چه جالب.. يه آب ميوه بخوريم؟
آيدين: (لجبازانه) نه..
تداعي با قهر نگاهش مي کند..
آيدين: باشه بخوريم..
تداعي و آيدين به سمتِ دکه ي آب ميوه فروشي مي روند..
آيدين: دوتا آب پرتقال لطفاً..
آيدين بر مي گردد و به سمتِ تداعي..
آيدين: تو اون کتاب نوشته که همه ي آدما يه هاله ي نوراني
دورشون دارن..
تداعي: کدوم کتابو ميگي؟
آيدين: همون دون خوان اينا.. مي دوني آدما رُ چه شکلي
مي بينن؟ شکلِ يه تخم مرغِ بزرگِ نوراني..
تداعي: چه جالب.. من يه بار يه تخمِ شترمرغ ديدم..
اينقدر بود! (با دست نشان مي دهد)
آيدين: من دارم تمرين مي کنم.. الآن مي تونم يه کمي
هاله ي دورِ آدما رُ تشخيص بدم.. راهش اينه که چشماتو
تنگ کني و بدوزي به طرف..
ببين منو.. اينجوري..
تداعي چشم هايش را تنگ مي کند و آيدين را نگاه مي کند..
آيدين: چيزي مي بيني؟
تداعي: مثِ اين که دورته..
آيدين: بايد تمرين کني.. اونوقت واضح تر مي بيني..
بايد آبي باشه.. آبيه؟
تداعي: (با چشم تنگ) آبي؟ شايد.. يه کم صبر کن..
صدايي خارج از تصوير شنيده مي شود..
صدا: ببخشيد!
تداعي با همان چشم هاي تنگ شده بر مي گردد
به طرفِ صدا و نگاه مي کند..
تداعي: نه، اصلاً آبي نيست آيدين..
تصويرِ محوِ مردي که به تداعي نگاه مي کند..
مرد: شما دوتا با هم چه نسبتي دارين؟
تداعي چشم هايش را باز مي کند.. چهره ي واضحِ مرد..
تداعي: (ترسيده و کشدار) آيدين..