یکشنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۱

تا الآن ( سه و پنجاه دقيقه ي صبح) داشتم واسه ي
aziziم نامه مي نوشتم..
اميدوارم سرش زُ درد نيارم.
خيلي از "بودن"م خورسندم..
نمي دونم چنذ بار تا به خال اين احساس براي شما به
وجود اومده؟! اما من با تمام وجودم اين لحظه رُ مي ستايم..
وقتي که مي بينم دوستم هم مثل من ـه..
آره azizi ! من هم همين احساس رُ نسبت به تو دارم
و مطمئن باش ، اين تنها دليل موندنم ـه..
با بهترين آرزوها براي يه عزيزِ دوست داشتني ؛)