عشق جوششي يك جانبه است.به معشوق نمي انديشد كه كيست؟!
يك خود جوشي ذاتي است و ازاين رو هميشه اشتباه مي كند
و در انتخاب به سختي مي لغزد و يا هميشه يك جانبه مي ماند
و گاه ميان دو بيگانه نا همانند عشق جرقه مي زند و چون در تاريكي است
و يكديگر را نمي بيند پس از انفجار اين صاعقه است كه در پرتو روشنائي آن
چهره يكديگر را مي توان ديد و در اينجاست كه گاه پس از جرقه زدن عشق
عاشق ومعشوق كه در چهره هم مينگرند احساس مي كنند كه همديگر را نمي شناسند
و بيگانگي و نا اشنائي پي از عشق كه درد كوچكي نيست فراوان است..
اما دوست داشتن در روشنايي ريشه مي بندد و در زير نور سبز مي شود
و رشد مي كند و از اين رو است كه همواره پس از آشنايي پديد مي ايد
در حقيقت در آغاز دو روح خطوط آشنايي را در سيما و نگاه يكديگر
مي خوانند و پس از آشنا شدن است كه خودماني ميشوند.دو روح نه دو نفر
كه ممكن است دو نفر با هم در عين رو دربايستي ها احساس خودماني بودن كنند
و اين حالت بقدري ظريف و فرار است كه به سادگي از زير دست احساس و فهم
ميگريزد وسپس طعم خويشاوندي و بوي خويشاوندي و گرماي خويشاوندي از سخن
و رفتار و آهنگ كلام يكديگري احساس ميشود و از اين منزل است كه ناگهان خود بخود
دو همسفر بچشم مي بينند كه به پهنْ دشت بيكرانه مهرباني رسيده اند و آسمان صاف و بي لك
دوست داشتن بر بالاي سرشان خيمه گسترده است و افقهاي روشن و پاك و صميمي و ايمان
در برابرشان باز مي شود و نسيمي نرم و لطيف همچون يك معبد متروك كه در محراب آن خيال
راهبي بزرگ نقش بر زمين شده و زمزمه درد آلود نيايشش منارره تنها و غريب آن را به
لرزه در مي آورد هر لحظه پيام الهام هاي تازه آسمانهاي ديگر را بهمراه دارد و خود را به مهر
و عشوه اي بازيگر و شيرين وشوخ هر لحظه بر سرو روي اين دو ميزند.
(دكتر علي شريعتي)