سه‌شنبه، خرداد ۲۱، ۱۳۸۱

آن گاه الميترا گفت با ما از مهر سخن بگو.
پس او سر برداشت و مردمان را نگريست، و
سکوت آن ها را فرا گرفت. و او به صداي بلند گفت:
هنگامي که مهر شما را فرا مي خواند،
از پي اش برويد،
اگر چه راهش دشوار و ناهموار است.
و چون بال هايش شما را در بر مي گيرند،
وا بدهيد،
اگر چه شمشيري در ميانِ پرهايش نهفته باشد
و شما را زخم برساند.
و چون با شما سخن مي گويد، او را باور کنيد،
اگر چه صدايش روياهاي شما را بر هم زند،
چنان که بادِ شمال باغ را ويران مي کند.

زيرا که مهر در همان دَمي که تاج بر سرِ شما
مي گذارد، شما را مصلوب مي کند. هم چنان
که مي پرورانَد، هَرَس مي کند.
هم چنان که از قامتِ شما بالا مي رود و
نازک ترين شاخه هاتان را در آفتاب مي لرزاند
نوازش مي کند،
به ريشه هاتان که در خاک چنگ انداخته اند
فرود مي آيد و آن ها را تکان مي دهد.
شما را مانندِ بافه هاي جو در بغل مي گيرد.
شما را مي کوبد تا برهنه کند.
شما را مي بيزد تا از خس جدا سازد.
شما را مي سايد تا سفيد کند.
شما را مي وَرزَد تا نرم شويد ؛
و آن گاه شما را به آتشِ مقدسِ خود مي سپارد
تا نانِ مقدس شويد، بر خوانِ مقدسِ خداوند.

همه ي اين کارها را مهر با شما مي کند تا رازهاي
دلِ خود را بدانيد، و با اين دانش به پاره اي از
دلِ زندگي مبدل شويد.

اما اگر از روي ترس فقط در پيِ آرامِ مهر و
لذتِ مهر باشيد،
پس آن گاه بهتر آن است که تنِ برهنه ي خود را
بپوشانيد و از زمينِ خرمن کوبيِ مهر دور شويد،
و به آن جهانِ بي فصلي برويد که در آن
مي خنديد، اما نه خنده ي تمام را، و مي گرييد،
اما نه تمامِ اشک را.

مهر چيزي نمي دهد مگر خود را، و چيزي
نمي گيرد مگر از خود.
مهر تصرف نمي کند، و به تصرف در نمي آيد؛
زيرا که مهر بر پايه ي مهر پايدار است.

هنگامي که مهر مي ورزيد مگوييد "خدا در
دلِ من است." بگوييد "من در دلِ خدا هستم."
و گمان مکنيد که مي توانيد مهر را راه ببريد،
زيرا مهر، اگر شما را سزاوار بشناسد، شما را
راه خواهد بُرد.

مهر خواهشي جز اين ندارد که خود را تمام سازد.
اما اگر مهر مي ورزيد و شما را بايد که خواهشي
داشته باشيد، زنهار که خواهش ها اين ها باشند:
آب شدن، چنان جويباري که نغمه اش را از
براي شب مي خوانَد.
آشنا شدن با دردِ مهربانيِ بسيار.
زخم برداشتن از دريافتي که خود از مهر داريد؛
و خون دادن از روي رغبت و با شادي.
بيدار شدن در سحرگاهان با دلي آماده ي پرواز
و به جا آوردنِ سپاسِ يک روزِ ديگر براي مهرورزي؛
آسوده به هنگامِ نيمروز و فرو شدن در خلسه ي مهر؛
بازگشتن با سپاس به خانه در پسينگاهان؛
و آن گاه به خواب رفتن با دعايي در دل براي
کساني که دوست شان مي داريد، با نغمه ي
ستايشي بر لب.