سه‌شنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۲

من برگشتم.. خيلي خسته البته !!
فکر مي کنم اِنقدر بدترين چيزهايي که ممکن بود واسه م پيش اومد که الآن کاملاً وارد شدم! اگه کسي تو گرفتنِ معافي کفالت سوالي داشت بهم mail بزنه..
خُب و اما سفرنامه؛
شنبه صبح: رسيدم تهران! رفتم خونه ي "اولين شاهد" و با مدرک هاي لازم رفتيم کلانتري محله.. البته سند خونه فراموش شده بود که باعث شد برگرديم، حدود 10:30 رسيديم، کسي که بايد کارهاي منو امضا مي کرد گفت من بايد برم دادگاه، اين مدارک رُ بذار اين جا و برو خونه ي "شاهد اول" ؛ بچه ي خوبي باش و فردا بهت زنگ مي زنم هر وقت آماده بشه (پيرمرد خوبي بود!) ..گفتم نمي تونم من مسافرم از شيراز اومدم فقط واسه همين يه امضاي شما، اگه ممکنه امضا کنين (و خلاصه پاچه خواري!) اون هم گفت شيرازي ها آدماي خوبي هستن، نمي خوام بعداً بري بگي اومدم تهران گير يه ترک افتادم.. خلاصه با اين که لباس ش رُ هم درآورده بود (اشتباه نشه! لباس شخصي داشت!!) خلاصه مهر و امضا کرد و تموم شد. اصلاً هيچي رُ هم چک نکرد (چه مردِ گلي)
شنبه عصر: با حاج آقا رفتيم کافي شاپ Mint ؛ آب + عکس ها + پول ها !!!!!
يکشنبه صبح: با "دومين و سومين شاهد" رفتيم کلانتري محله..حدوداً 2 ساعت معطل شديم (تازه با کلي پاچه خواري و با کلي تقلب؛ جا به جا کردنِ نوبتِ فرم واسه کامپيوتر) بعد از همه ي اينا هم لطف فرمودن گفتن پس فردا بياين نتيجه رُ بگيرين! گفتم نمي شه من مسافرم و غيره.. گفت باشه، استشهاد محلي نمي خواد خودم يه چيزي مي نويسم بره، فردا ظهر بيا بگيرش..
يکشنبه عصر: بيرون (پارک، کتاب فروشي، کافي نت..)
دوشنبه صبح: کلانتري. مثلاً همه کارها تموم شده و خداحافظي و تشکر.. برگه رُ مي ذارم تو پوشه و بر مي گرديم.. وسطاي راه چک مي کنم ببينم شناسنامه م سرِ جاش هست؟ مي بينم رو برگه نوشته «فقط امضاي شاهدِ رديفِ سوم موردِ تأييد مي باشد» خلاصه کلي عصباني برگشتيم کلانتري؛ جناب فلاني اين چيه نوشتين؟ مگه نمي بينين؟ رديفِ سوم هم مالِ حوزه ي شماست.. (نگاهِ عاقل اندر سفيه مي کنه!) جناب فلاني، من هموني هستم که ديروز با دو نفر اومدم؟! (يادت اومد؟!) قرار شد هر کاري داشتين در خدمت باشيم.. يادتونه؟ (احمق پس کي آدرس گرفت بياد تلافي کنه؟) بعد از کلي مي گه به فلاني بگه رديفِ سوم رُ هم تأييد کنه..

نتيجه گيري:
# خاک تو سرتون واقعاً، من 6 بار اون کلانتري رُ رفتم؛ فقط يک بار چون اگه آقاهه دولا مي شد مي تونست دختره ي تو خيابون رُ ديد بزنه، بازديد بدني هم شديم.. اون هم چه کنترلي؛ آقاهه سرش 5 متر اونورتر؛ انگار گجت..
# همون طور که گفته بودم همه چيز به نظر کلانتري بستگي داره و در اين مورد هيچ کس قانون رُ رعايت نمي کنه. مثلاً فرمِ تعهد کم داشتن، داد گفت از اين فرم 3 تا کپي مي گيرين.. بعد که کپي گرفتيم گذاشت تو ميزش!!!!! به نفر بعدي هم که واسه کفالت اومده بود اصلاً از اون فرما نداد! گفتم مگه نمي خواد؟ گفت نه!
# حداقل از 4 تا کلانتري اينو پرسيدم (3 تا شيراز و يکي تهران) همه گفتن که شهادتِ زن اصلاً معني نداره و حتماً بايد مرد باشه.. اما چون بعضي از کلانتري ها سليقه شون فرق مي کنه؛ نفر بعدي من که يه پسر جوون (هم سن خودم) با يه دختر خوشگل (هم سن خودم) بود و گفت دختر خاله م رُ آوردم واسه شهادت، آقاهه گفت باشه.. گفتم مگه نه اين که شهادتِ زن مدرک محسوب نمي شه؟ گفت يه شاهدِ زن (اون دختره) اشکالي نداره
# يه سوتي باحال دادم! آخرش بايد مي برديم طبقه ي دوم مهر و رئيس امضا.. رفتيم طبقه ي دوم؛ هيچ کس (اطلاعاتي چيزي) نبود! بالاي هر اتاق يه چيزي نوشته بود: حفاظت اطلاعات، تجسس، دايره ي فلان.. ما هم مسير مستقيم رُ رفتيم (فکر کنم دايره ي قضايي) تا وارد شديم يه آقاهه گفت بشينين. گفتم ما بايد بيايم اين جا؟ گفت بشينين.. من هم عصباني مثلاً مي خواستم مؤدب باشم، گفتم؛ فقط بگين واسه مهر ما بايد اين جا تشريف بياريم؟! عليرضا کنارم بود، گفت گند زدي!

ولي خُب با همه ي اينا کارِ من تموم شد.. اما واقعاً يه مشت آدم عقده اي بي شعور بيشتر نيستن، بگذريم!

امروز صبح رسيدم شيراز که رفتم حمام و بعد کلانتري؛ آقاهه گفت مُهرم گم شده! فردا با 3 تا شاهدِ ديگه بيا، من هم مهرم رُ پيدا مي کنم و کارت رُ راه مي ندازم.. اين جوري که شنيدم حدوداً 3 ماه طول مي کشه تا معافي بدن.. تازه دادگاه و استشهاد محلي و معرفي مونده!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

امروز به مامان مي گم فلاني رُ ديدم.. بعد از کلي نشوني (آخه اسمش رُ نمي دونستم!) مي پرسه تو دختر اونا رُ کجا ديدي؟ مي گم 2 سال پيش که عکسش رُ ديدم همين شکلي بود؛ اون هم بيني ش رُ عمل کرده بود و چسب هاش نشونه ي خوبي بود..!!
راستي اين خانوم منشي شرکتِ call with me شديداً گير داده به من! هم بار زنگ مي زنم 20 دقيقه باهام صحبت مي کنه، ديگه داره متقاعد مي شم برم عضو شم.. نمي دونم چي کار کنم!
راستي CDي زيرنويس (ترجمه شده) ي فيلمِ 8 mile (زندگي امينم با بازي خودش) رُ نگيرين! حدوداً 60%ش سانسور کردن.. خيلي CD مزخرفي بود، البته حدس مي زدم چون اصلاً نصفِ هر CD پر شده بود..
تو اين چند روزه شديداً کمبودِ آهنگ پيدا کردم.. البته به جز موسيقي جادويي فيلم hours (البته هنوز خودم اين CDَ رُ نديدم، نمي دونم چه قدرش رُ سانسور کردن..) اون روز که اينو تو تالار خوارزمي نمايش دادن، مي تونم بگم فقط آهنگ ش رُ فهميدم (آخه مگه چه قدر زبانِ من خوبه؟) اما بعد که در موردش کلي خوندم، خيلي بيشتر خوشم امود ازش.. يه فيلم خيلي کامل؛ از هر نظر ؛)
پ.ن. خيلي خسته هستم، تازه بايد برم 4 ساعت سيب بشم (يا همون سنگ! مدلِ نقاشي منظورمه) واسه فردا هم با بچه ها قرار گذاشتم که بيان واسه م شهادت بدن..