سه‌شنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۲

اينو فراموش نکن پسر؛ قدرت زياد، مسئوليتي زياد مي خواد..
امروز براي چهارمين بار فيلم spider man رُ ديدم! خوبي ش اين بود که ترجمه شده بود و کلي از حرف هاش رُ که تا به حال نفهميده بود رُ فهميدم! نکته ي ديگه اين که يه جورايي بازسازيِ اين فيلم بود!! اِنقدر سانسور داشت که کاملاً با اوني که بود فرق مي کرد »)
ديگه اين که امروز رفته بودم واسه دوستم يه هديه بگيرم، و چون چيز خاصي پيدا نکردم باز هم رفتم کتاب فروشي.. کتاب رُ انخاب کرده بودم، داشتيم ميومديم بيرون که چشمم افتاد به

کتاب بلاگستان؛ شهر شيشه اي

!! اِنقدر ذوق کردم که همون جا وسطِ شهرِ کتاب برداشتم خوندمش :) وبلاگِ من هم توش بود!! صفحه ي 220 و 221 از وبلاگِ کوت و صفحه هاي 256 و 257 از وبلاگِ ملکوت !! تهران هر جا پرسيدم نداشتن. خيلي خوشحال شدم کتابَ رُ ديدم. تا رسيدم خونه کلي ش رُ خوندم.. اکثراً خُب وبلاگ هاي معروفي بود که اون موقع مي خوندم.. خلاصه اين هم از اين!
يه سورپريز خوب بود! اين چند روزه يه کم دوباره ريخته بودم به هم و خلاصه as usuall ديگه..!! خيلي سورپريز خوبي بود :)
فردا صبح بايد برم کلي دنبالِ کارهاي معافي سربازي. ولي چيزي که ظاهراً مشخص هست؛ لازم داشتنِ 3 تا شاهد هست (ترجيحاً مرد). کار خاصي نمي خواد بکنن، فقط يه روز صبح بايد با من بيان کلانتري واسه تأييد حرف هاي من. ممنون مي شم اگه کسي حاضر باشه چنين لطفي در حق م بکنه بهم بگه چون هم اکنون نيازمندِ ياري سبزتان هستيم !!