دوشنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۱

Zendaan e Zanaan Pegah Ahangaraani

اول) به هر بدبختي بود temp رُ يه کم درست کردم.. اما هنوز کامل درست نشده! خلاصه اين جوريا..
ممنون و متشکر از راهنمايي و کمک آزي و سياوُش (که قراره کمک کنه! اميدوارم e.mailم به دستش رسيده باشه..)

دوم) خيلي دلم مي خواد زندانِ زنان رُ ببينم.. نه به خاطر اين که همه ش بي حجاب هستن.. نه! خداي ناکرده
بد برداشت نشه.. البته اين هم بايد جالب باشه!! چنين جسارتي.. فعلاً عکس هاي پگاه آهنگراني رُ داشته
باشين تا خودّ فيلم رُ شيراز بيارن!! البته قرار شده از مهرماه، اکران سينماهاي شيراز و تهران يکي باشه..

سوم) مشکلي که فکر مي کردم، مشکل نبود! فقط يه busy بودن بوده.. ok.. اشکالي نداره..

چهارم) امروز دهمين سالگردِ درگذشتِ پرفسور حسابي هست! البته منظورم از امروز دو شنبه 11/6 ـه
آخه ساعت blogger فارسي نيست! جون به جونش کني ساعت عربستان سعودي رُ برات مي ذاره..

پنجم) هر وبلاگي که متولد مي شود؛ نشونه ي اونه که هنوز حرفي واسه گفته شدن هست..
و در همين راستا؛ نشونه ي اينه که يکي هست که اين ها رُ بخونه.. /از علامه EDNA جون!!/

ششم) امروز جواب دانشگاه آزاد رُ دادن. من احتمالاً نفر چهارم هستم؛ آخه عکسم جزء اون 3 نفر اول نبود!!
هم از سايت رسمي ش و هم از اين جا مي تونين اسم آشناهاتون رُ چک کنين.. (واسه فضولي بد نيست!)
جالب تر از همه اينه که قراره پس فردا کارنامه رُ رو نت بدن!!

هفتم) فردا آخرين جلسه ي کلاس زبانه.. مثلاً فاينال.. دلم واسه اون جا (!!!) تنگ مي شه..

هشتم) پنجشنبه و جمعه:
يک- کنسرتِ يه آقاي محترمي هست تو تالار احسان.. به قول خودش يه دَلَنگ دَلَنگي هست.. :)))
دو- ارگِ کريمخاني ، ساعت 9 شب ، دوئت پيانو و ساکسيفون ، از کشور سوئيس.. (تهيه بليت از آبنوس)
و اون کسي که در موردِ تأتر "رقص روي ليوان ها(؟)" ازم پرسيده بود..
اولاً که: نه! من اون موقع شيراز نبودم..
ولي اون جوري که پرسيدم (يعني جواب گرفتم) اين تأتر تا 22 شهريور ، تالار ابوريحان (دروازه کازرون فکر کنم)
هست.. هر شب ساعت 8 شب، به جز شنبه ها! (چراش رُ من هم نمي دونم..) يه تأتره که طبق شنيده ها
همه ش رقص ـه و خلاصه قشنگه! از سويس يا سوئد يا.. نمي دونم! از يه کشور خارجي هم هستن!

نهم) فرهاد مهراد ، خواننده و آهنگساز ايراني ، در سن 59 سالگي در گذشت! (خبرش رُ ديشب دادم..)
اون که واسه معالجه ي بيماري ش "هپاتيت C" که پيشرفته شده بود؛ به پاريس رفته بوده.. بعد از 3 روز اغما مرد!
اون کار خوانندگي رُ به طور حرفه اي از سال 1347 و با خوانندگي ترانه ي متن فيلم "رضا موتوري" شروع کرد
و در طول عمرش تنها 3 کاستِ "وحدت" (هموني که ترانه ي حضرت محمد هم توشه) ، "گنجشکک اشي مشي"
و "برف" (هموني که آهنگِ گل يخ توشه..) رُ روانه ي بازار کرد.. ظاهراً دکتر معالجش گفته پيوند کبد نيز شانس
زنده موندنش رُ بيشتر نمي کرده.. خلاصه اين هم از اين! ديگه من از چه خواننده اي خوشم مياد..؟!

دهم) سادگي م رُ ساده نگير.. زلالي(؟) م رُ طعنه نزن.. نيمه ي مرداده نگام.. داغي ش رُ حس کن گلِ من..

يازدهم) خيلي مسخره ست.. يه هفته؛ روزي 3 بار و هر بار چند صد صفحه off line ؛ اما هيچ کدوم نرسيده..
ديگه داره شورش رُ در مياره.. البته يه جور ديگه هم مي شه گفت: يه هفته؛ ساعتي 3 بار check mail و هر بار
هم جواب "No New Message".. و باز هم با برداشتي ديگه؛ يه هفته / بدون e.mail / با انواع دردها.. بگذريم!
راستي! بگم که من واسه "هم سفر تهراني م" و واسه "Lene" و واسه "باربد" و واسه "محسن" و
(ديگه يادم نيست.. فکر کنم هيمن ها..) off زدم.. اگه نرسيده بگين mailش کنم.. فکر کنم تو آرشيو باشه..

دوازده) مثلاً شماره اي ش کردم که کم بنويسم.. نشد! آخه آدم نگه که نمي تونه ديگه نفس بکشه..
باور کن خيلي موقع ها فقرِ نوشتن پيدا مي کنم.. فقط دنبال کاغذ مي گردم.. هر چي.. هر جا.. نمي تونم
خودم رُ کنترل کنم.. بايد بگم.. يادش به خير، روز اول ، ساعت 5(؟) صبح بودم رسيدم تهران.. اول که خواستم
با رويا برم کوه.. ...[بماند!] و تا شب بيرون بوديم.. تو خيابون ها سرگردون.. به دلايلي دنبال هتل هيلتون مي گشتيم
اما هر کي يه آدرس مي داد.. خلاصه اين هم از آدرس پرسيدن از تهروني ها!! آخر شب که رسيديم خونه، يه کاغذ
برداشتم و شروع کردم به نوشتن (من معمولاً فقط وقتي تنهام مي نويسم.. اون موقع جلو رويا!!) خلاصه اين جورياست..

سيزده) فقط براي سنت شکني اين شماره رُ هم مي نويسم.. تا نحسي ش همه تون رُ بگيره :)))))))))))
يادِ "سنت شکني" افتادم.. يه بار تو مدرسه نشسته بوديم، بي کار.. قرار بود امتحان بديم و نمي شد بريم بيرون..
خلاصه رو صندلي ها نشسته بوديم که دو نفر از تو خيابون رد شدن.. ديدم خيلي بي کاريم؛ يه همراه برداشتم
و رفتم همراهي شون کنم.. ظاهراً دو نفر ديگه هم از قبل اومدن که با ديدن ما منصرف شدن.. خلاصه به هر
بدبختي بود رفتيم جلو.. هنوز از کوچه اونور تر نرفته بوديم که ديدم دو تا ديگه از بچه ها هم هستن!! بي خيل!!
شديم 4 تا.. و مسلماً من بچه خوبه بودم، پس ساکت شدم :) تا چهارراه زرگري همراهي کرديم و حرف هاي
مقدماتي زده شد..(ولي بدون نتيجه) آخرش هم ما 4 تا خداحافظي کرديم و اون ها هم رفتن.. تقريباً 10 دقيقه
به امتحان مونده بود.. بچه ها تاکسي گرفت و من و دوستم سوار نشديم! گفتيم پياده ميايم..!! و به پيشنهاد من
باز هم مسير قبلي رُ ادامه داديم.. خلاصه گير سه پيچ شديم و.. هر حرف و آدرس و.. يي لازم بود رُ گفتم
روبه روي عفيف آباد بوديم که خداحافظي کرديم و حدوداً 10 دقيقه گير دادم که بايد دست بديم به هم!!
اون ها هم راضي نشدن ؛) و در جواب "يه سنت ـه.. واسه اين که يعني به اميد ديدار.." تنها جمله ي هوي يي
که گفت اين بود که "هميشه سنت شکن باش.." ..چي شد من اين ها رُ گفتم.. e.. ......... .